• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3105 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۱ آبان

استاد علوم سياسي دانشگاه تهران در گفت‌وگو با« اعتماد»:

شكست سياست‌خارجي‌ بدون حمايت افكار عمومي

سياست‌نامه: دولت يازدهم در سياست‌هاي داخلي چيزي به ما نشان نداده است كه تغييري را احساس كنيم. در واقع دولت روحاني دارد از كيسه مي‌خورد و دايم ارجاع مي‌دهد به انتخابات سال گذشته كه راي آورده است. البته در سياست خارجي تلاش خودش را مي‌كند، در رابطه با اقتصاد هم تلاش‌هايي براي توليد و بهبود فضاي كسب و كار داشته است اما هم سياست‌هاي اقتصادي و هم سياست‌هاي خارجي و هسته‌يي همه به مسائل سياست داخلي گره خورده است. در حال حاضر حتي در مذاكرات هسته‌يي هم برخي طرف‌ها مي‌گويند چرا در داخل كشورتان آشتي وجود ندارد. كار به جايي مي‌كشد كه آنها در تريبون‌هاي بين‌المللي مي‌آيند و اتهاماتي را چه واقعي، چه كاذب متوجه ايران مي‌كنند

  روح‌الله سپندارند/ افكار عمومي در دنياي امروز موضوعي است كه با رشد تكنولوژي‌هاي نوين ارتباطي، گسترش آگاهي‌هاي اجتماعي و سرعت بالاي پروژه جهاني‌شدن، نمي‌توان به سادگي از كنارش گذشت. دولت‌ها نيز ناگزير از توجه به افكار عمومي، سياست‌ها و تصميم‌هاي خود را همسو با آن تنظيم مي‌كنند يا در تلاش هستند كه تقابلي با آن نداشته باشند. نظريات متفاوتي در مورد رابطه افكار عمومي و سياست دولت‌ها وجود دارد و ساختار سياسي هر نظامي، مواجهات متفاوتي را در نسبت با افكار عمومي بروز مي‌دهد و اين مساله از وضع قوانين گرفته تا اجراي آن را تحت تاثير قرار داده است. كساني چون ژان ژاك روسو افكار عمومي را به مثابه قانون اكثريت در نظر مي‌گرفتند اما به تدريج ساحت قدرت سياسي تفاسير ديگري از قانون ارايه كرد و افكار عمومي در برخي ساختارها، خود معلولي از سياست‌هاي نظام حاكم بود و در ديگر ساختارها، شكل‌دهنده و موثر در نظام سياسي حاكم؛ از اين جهت هنوز بحث‌هاي زيادي و گاهي متضاد- در نسبت افكار عمومي و نظام سياسي مطرح است. سيداحمد موثقي استاد علوم سياسي دانشگاه تهران در گفت‌وگويي كه با او داشتيم، ميزان تاثيرگذاري افكار عمومي را در نظام‌هاي سياسي دموكراتيك و غيردموكراتيك متفاوت مي‌داند. اين استاد دانشگاه در ادامه اين گفت‌وگو به مولفه‌هاي تاثيرگذار بر افكار عمومي و نقش متقابل آنها در نظام‌هاي سياسي اشاره مي‌كند.

  فكر مي‌كنيد همراهي افكار عمومي با يك نظام سياسي، چه تاثيري در موقعيت دولت‌ها دارد؟

ميزان نقش و تاثير افكار عمومي، به نوع نظام‌هاي سياسي بستگي دارد. به‌طور كل در نظام‌هاي سياسي دموكراتيك، به خصوص ليبرال دموكراتيك كه مردم اصل هستند، افكار، منافع، خواست و حاكميت مردم اهميت دارد. در چنين نظام‌هاي سياسي دموكراتيكي، افكار عمومي تعيين‌كننده است؛ در واقع در فرآيند سياستگذاري و تصميم‌گيري، از طريق نمايندگان مردم، احزاب و رسانه‌ها به افكار عمومي اهميت زيادي داده مي‌شود و حساسيت‌هاي افكار عمومي و جهت‌گيري‌هايش روي سياست‌ها و تصميم‌هاي دولت‌ها تاثيرگذار است چون اين دولت‌ها منتخب مردم هستند و در انتخابات بعدي بايد آراي مردم را داشته باشند، بنابراين رضايت مردم، تامين منافع و جلب نظر آنها بسيار مهم است. اين دولت‌ها خودشان را تابعي از آراي مردم مي‌دانند، ساز‌وكارهاي حزبي هم اين مساله را نهادينه كرده است. بنابراين در چنين نظام‌هايي افكار عمومي و مردم خيلي نقش دارند.
ضمن اينكه در همان نظام‌هاي ليبرال دموكراتيك هم نقش رسانه‌ها و روابط عمومي و فعاليت‌هاي تبليغي براي جلب آرا تاثير دارد اما اين‌گونه نيست كه جنجال به پا كنند و دروغ‌پردازي و مسائل شخصي را پيش بكشند. در واقع تلاش بر اين است كه صداي مردم شنيده شود و به‌طور جدي به آن توجه شود. در مباحث جديد نظام‌هاي دموكراتيك بر دو اصطلاح تاكيد دارند؛ يكي صدا و ديگري شفافيت. يعني صداي مردم و گروه‌هاي اجتماعي شنيده شود و ديگر اينكه شفافيت وجود داشته باشد.

   و در نظام‌هاي غيردموكراتيك چطور؟

ولـي در نظام‌هـاي اقتدارگــرا و غيردموكراتيك و بسيج‌كننده، افكار عمومي نقش چنداني ندارد. چنين نظام‌هايي مي‌خواهند افكار عمومي را شكل بدهند.

   اما به هر حال نمي‌توان گفت كه براي چنين نظام‌هايي، افكار عمومي اهميت ندارد، آنها نيز به هر حال به دنبال اين هستند كه افكار عمومي را با خود همراه كنند.

در حال حاضر چون در عصر اطلاعات و ارتباطات و جهاني شدن هستيم، بله اين‌گونه است آنها حتي اگر مرجع مشروعيت را در مردم نبينند اما به عنوان مقبوليت و حمايت و رضايت مردم، به شكل‌هايي جلب آراي عمومي را در نظر مي‌گيرند اما نگاه شان به مردم بيشتر نگاه ابزاري است. يعني اگر آنجا (كشورهاي دموكراتيك) از لفظ مردم‌سالاري استفاده مي‌شود؛ در چنين نظام‌هايي بيشتر مردم‌سواري رايج است. چنين نظام‌هايي نگاه ابزاري به مردم دارند. در چنين شرايطي پوپوليسم و عوام‌فريبي و دامن زدن به هيجانات و مهندسي رواج دارد. نگاه از بالا به پايين در چنين نظام‌هايي رايج است. مردم در چنين نظام‌هايي به عنوان توده ديده مي‌شوند و فرهنگ توده‌يي و جامعه توده‌يي شكل مي‌گيرد و تنوع و تكثر از بين مي‌رود. در اين نظام‌ها مردم به شكل احزاب و گروه‌ها با منافع متكثر ديده نمي‌شوند. ارتباطات سياسي هم در چنين نظام‌هايي آسيب مي‌بيند. مثلا رسانه‌ها و مراجع دولتي، خودشان را عقل كل مي‌دانند و معتقدند كه مردم بايد هدايت شوند و افكار عمومي بايد مهندسي شود. اين مساله به بن‌بست مي‌رسد و جواب نمي‌دهد چون دوران مدرن است و تحولات اجتماعي تاثيرات زيادي در جوامع به وجود آورده است. اقشار شهري و تحصيلكرده در ارتباط با دنيا وجود دارد. با اين حال اين نظام‌ها نيز مي‌خواهند افكار عمومي را داشته باشند اما صداي مردم و شفافيت در آنها مخدوش است به همين دليل، افكار عمومي با ابزارهاي مختلف، دستكاري مي‌شود. در واقع اين نگاه به بيگانگي بيشتر جامعه و دولت منجر مي‌شود.
 

   بنابراين بر اساس گفته‌هاي شما، در چنين نظام‌هايي همواره نگاه از بالا حاكم است، سوال اينجاست در جوامعي كه نظام‌هاي سياسي اقتدارگرا حاكم است، آيا افكار عمومي نمي‌توانند تاثيرگذار باشند؟

در نظام‌هاي اقتدارگرا و پدرسالار در واقع سلسله‌ مراتبي حاكم است و همه چيز از بالا به پايين اداره مي‌شود در واقع رابطه‌ها عمودي است ولي در عصر جهاني شدن كه به سر مي‌بريم با اين انقلاب ارتباطات و گسترش رسانه‌هاي جديد و در دوره جهاني‌شدن، اقتدارگرايي جواب نمي‌دهد بنابراين براي اينكه خودش را با شرايط جديد وفق دهد و اقتدارگرايي‌اش ادامه يابد، بنابراين به افكار عمومي اهميت مي‌دهد.

   اجازه بدهيد سوال را در سطح كلان‌تر بپرسم، افكار عمومي در سطح بين‌المللي چقدر مي‌تواند تاثيرگذار باشد، براي مثال افكار عمومي جهان چقدر مي‌تواند در يك قلمرو حاكميتي خاص بر يك دولت اقتدارگرا تاثير داشته باشد؟

سوال خوبي است. در عصر ارتباطات و اطلاعات، افكار عمومي جهاني بسيار اهميت دارد. يعني افكار عمومي دنيا روي مسائل مهمي حساسيت دارد؛ اگر ارزش‌ها، هنجارها و قواعد پذيرفته شده بين‌المللي را كه افكار عمومي دنيا روي آن حساس است، اگر از سوي دولتي مورد بي‌اعتنايي قرار گيرد، توانايي استخراجي نظام اقتدارگرا مشكل دارد. توانايي استخراجي يعني اينكه از منابع محيط پيرامون خودش چه داخل كشور و چه محيط بين‌المللي، به خوبي استفاده نمي‌كند و حتي از توانايي‌هايي نمادينش هم به خوبي بهره‌مند نمي‌شود. يعني اينكه چنين دولت‌هايي نيز به صورت نمادين براي افكار عمومي دنيا، مثلا براي صلح، حقوق بشر، آزادي و دموكراسي ارزش قايل است اينها جزو هنجارهاي پذيرفته‌شده بين‌المللي است. هر نظام سياسي اقتدارگرا و پدرسالاري كه به اين افكار عمومي و حساسيت دنيا و هنجارهاي پذيرفته‌شده بين‌المللي بي‌اعتنايي كند، ارتباطش با دنيا را از دست مي‌دهد. كشورهاي بزرگ، پيشرفته و دموكراتيك چه در ارتباط با داخل و چه در ارتباط با افكار عمومي جهاني، تلاش مي‌كنند كه حساسيت ايجاد نكنند و به آن پاسخگو باشند. حتي در برخي سياست‌هاي خاص بين‌المللي هم سعي مي‌كنند كه افكار عمومي داخلي‌شان را همراه كنند تا در تقابل با افكار عمومي داخلي‌شان سياست خارجي خود را دنبال نكنند. چون مي‌دانند كه سياست‌خارجي‌شان بدون افكار عمومي شكست مي‌خورد.

   فكر كنم الان بتوانيم اين سوال را به صورت وارونه بپرسيم، اينكه اگر دولتي بتواند افكار عمومي داخل كشورش را با خود همراه كند، چقدر در برابر تهديدها يا فشارهاي بين‌المللي مي‌تواند مقاومت داشته باشد و از خود محافظت كند؟

در واقع افكار عمومي داخل كشور با افكار عمومي دنيا، مثل قديم جزاير پراكنده نيستند. همان هنجارها و قواعد پذيرفته‌شده بين‌المللي در باورها و افكار مردم اهميت دارد. بسيار اهميت دارد كه دولت آشتي، ائتلاف و رضايت، مشروعيت و موافقت و حمايت افكار عمومي و گروه‌هاي اصلي جامعه را به صورت اساسي داشته باشد. هر اندازه كه انسجام داخلي بيشتر باشد، قدرت چانه‌زني يك نظام سياسي در بيرون بيشتر خواهد بود.

   احتمالا بايد سوال را به گونه ديگري مطرح كنم، اين مساله درست است كه به هر حال افكار عمومي يك كشور متاثر از افكار عمومي بين‌المللي است، اما براي مثال مدل كوبا را داريم كه شايد نتوان از آن به مدلي دموكراتيك ياد كرد، تا دوره‌يي هم شوروي از آن حمايت زيادي داشت اما پس از فروپاشي شوروي، فيدل كاسترو با تكيه بر حمايت افكار عمومي داخلي‌اش توانست در برابر فشارهاي دايمي ايالات متحده حتي در قالب كودتا مقاومت كند.

اين افكار عمومي را با احساسات و هيجانات و مهندسي تا مدتي مي‌توان اداره كرد اما پايدار نيست. اگر مشروعيت باشد و از نظر ارزش‌ها و هنجارها و جهت‌گيري‌هاي كلان، تضادي بين دولت و ملت نباشد، اين حمايت افكار عمومي ‌مي‌تواند از نظر دفع تهديدهاي امنيتي و نظامي به دولت كمك كند. اما الان چون مرزها كمرنگ شده است، مي‌بينيد كه اين دولت‌ها مثل گذشته نمي‌توانند افكار عمومي را داشته باشند.

   ببينيد من مي‌خواهم در همان وضعيت به زعم شما غير دموكراتيك، مدل صدام در عراق را با مدل كاسترو مقايسه كنم كه در عراق افكار عمومي همراه صدام نبود و ديديم آمريكا در حمله به اين كشور در كمتر از سه هفته توانست كار را نهايي كند اما در كوبا تاكنون همه تهديدها و فشارها و دخالت‌هاي آمريكا بي‌نتيجه مانده است چرا كه افكار عمومي مردم كوبا دست‌كم تا زماني كه فيدل خودش مستقيم قدرت را در دست داشت، به‌طور جدي با او همراهي مي‌كرد.

حمايت افكار عمومي يعني حمايت مردم. اين افكار عمومي در كوبا فقط رتوريك نيست و دامن زدن به احساسات مردم در دستور كار قرار ندارد. درست است كه مساله ايدئولوژي و دفع تجاوز وجود دارد اما به هر حال دولت كاسترو در جامعه كالاهايي مثل آموزش و بهداشت را توزيع و تلاش كرده كه شكاف طبقاتي وجود نداشته باشد تا مردم احساس تبعيض، نابرابري و فساد نكنند. مردم از نظر كار، درآمد، بهداشت، بيمه و آموزش وضعيت خوبي دارند و اينها ابزارهايي است كه افكار عمومي را همراه مي‌كند.

   بحث من اين است كه فرض نخست شما اين بود در كشورهايي كه ليبرال دموكراسي حاكم است، افكار عمومي همراه دولت‌ها هستند و حاكميت به افكار عمومي اهميت زيادي مي‌دهد. اما ببينيد در همين مثال كوبا كه خبري از ليبرال دموكراسي نيست اما به افكار عمومي توجه شده و افكار عمومي هم با كاسترو همراه بوده است؟

به هر حال، زمان اين موارد در حال گذشتن است. اين‌گونه نيست كه دولت متغير مستقل باشد و مردم متغير وابسته. جامعه چنان رشد كرده و تغييرات اجتماعي آن‌چنان جلو رفته است و هر چه ارتباطات جهاني گسترده‌تر مي‌شود، جامعه ديگر از حالت توده‌يي خارج مي‌شود و افراد، گروه‌ها و اقشار اجتماعي، حقوق و آزادي‌هاي مدني را مي‌خواهند كه اگر حكومت‌ها اقتدارگرا باشد و حكومت فردي باشد و فعاليت احزاب و گروه‌ها وجود نداشته باشد، ديگر نمي‌تواند مانند گذشته افكار عمومي را بسيج كند. در واقع اين دولت‌ها به ساز و كاري نياز دارند كه دموكراسي آن را تامين مي‌كند. اتفاقا اين بحث مطرح است كه چقدر بين دموكراسي و صلح ارتباط برقرار است. چقدر كشورهاي دموكراتيك به سمت جنگ مي‌روند؟ به هر حال افكار عمومي در نظام‌هاي دموكراتيك كمتر به جنگ گرايش دارند و هر چه دموكراسي و افكار عمومي قوي‌تر باشد و صداها بيشتر شنيده شود، رويكرد نظامي و جنگ‌طلبانه كمتر مي‌شود بنابراين من مي‌توانم بگويم كه دموكراسي با صلح ارتباط دارد و نظام‌هايي كه به اين مقولات و مقوله ديگري به اسم توسعه توجه كنند، مي‌توانند از تهديدهاي امنيتي دور شوند. يك سوال شايد مطرح شود كه آيا نظام‌هاي دموكراتيك با هم جنگ مي‌كنند يا نظام‌هاي غيردموكراتيك؟ مثلا فرض كنيد كه زمان انتخابات دوم خرداد، قبل از انتخابات 76 دستگاه سياسي ايالات متحده آرايش جنگي گرفته بود. به محض اينكه افكار عمومي در دوم خرداد با آن گستردگي در انتخابات شركت كرد، دولت آمريكا گزينه جنگ را كنار گذاشت. در انتخابات 24 خرداد سال 92 هم مي‌توان گفت كه فضاي جنگ سرد حاكم بود و اما در اين يك سال كه ديپلماسي فعال شده و دولت توانسته افكار عمومي بين‌المللي را با ديپلماسي هسته‌يي و فرهنگي همراه كند، ديگر جنگ سرد از بين رفته است.

   شما نسبت دموكراسي و صلح را اين‌گونه مطرح كرديد كه هر اندازه دموكراسي بيشتر حاكم باشد، آن كشور كمتر درگير جنگ مي‌شود اما مي‌توانيم مثال نقضي در برابر اين حكم شما آورد. ايالات متحده كه به هر صورت نظامي دموكراتيك است، ولي سال‌هاي اخير در اكثر جنگ‌هاي بزرگ دنيا حضور داشته است، بنابراين به نظر مي‌رسد، در مقوله جنگ و صلح، مولفه‌يي پررنگ‌تر از دموكراسي ايفاي نقش مي‌كند.

البته دموكراسي در اين كشورها با سرمايه‌داري ارتباط دارد، با بخش صنايع نظامي و اينكه چه وزني در سياست و اقتصاد دارد مرتبط، رقابتي كه با ديگر كشورها دارد و به قدرت هژمون وابسته است. در داخل آمريكا ولي صلح نهادينه شده است، البته برخي خشونت‌ها و تبعيض‌ها   هست.

   البته سوال من در مورد داخل آمريكا نيست، بلكه بيشتر معطوف به جنگ با ديگر كشورهاست نه اينكه –دست‌كم اينجا- به خشونت يا صلح داخل ايالات متحده كاري داشته باشيم.

ببينيد دولت‌هاي توسعه‌يافته و كشورهاي دموكراتيك در غرب و اروپا، ديگر مركز صلح هستند. آنها بين خودشان براي هميشه جنگ را منتفي كردند اگر دو جنگ جهاني را پشت سر گذاشتند اما به نظر مي‌رسد كه اينها حالا هرگز با هم نمي‌جنگند؛ ولي در رابطه با كشورهاي ديگر، در رقابتي كه با قدرت‌هاي ديگر دارند، اين توسعه‌طلبي‌شان به انحصارات و صاحبان منافع خاص برمي‌گردد؛ در واقع در نظام‌هاي كاپيتاليستي نقش انحصارات، كمپاني‌ها و صنايع نظامي به شكل پررنگي مورد توجه است و اين نقش در پيوند با احزابي كه بنگاه‌هاي سرمايه را نمايندگي مي‌كنند، محقق مي‌شود. بله اين سرمايه‌ها براي كنترل نيروي كار در جهان و افزايش مازاد و ثروت و براي فتح بازارها به اشكال ديگري نظير دوران استعمار، بازار كشورهاي توسعه‌نيافته، نيروي كار و منابع طبيعي اين كشورها را مي‌خواهند. در واقع براي گسترش منافع خودشان اين جهت‌گيري‌ها را دارند اما در ارتباط با ديگران است نه خودشان.
 

   خب همين مساله يعني خشونت در ارتباط با ديگري، خودش صلح را زير سوال مي‌برد.

من هم نمي‌خواهم دفاع كنم، اين مساله واقعا قابل انتقاد است.

   با در نظر گرفتن چنين مولفه پررنگي به اسم بنگاه‌هاي سرمايه، حالا نسبت افكار عمومي و دموكراسي چه مي‌شود؟ آيا گزاره‌هاي نخست شما مبني بر اينكه در نظام‌هاي سياسي ليبرال دموكراسي، افكار عمومي تعيين‌كننده است زير سوال نمي‌رود؟ چرا كه بنگاه‌هاي سرمايه مي‌توانند بر اساس منافع خودشان افكار عمومي را منحرف كنند.

ببينيد موضوع مقداري پيچيده مي‌شود. يعني در واقع نقش صاحبان سرمايه‌ها در دنياي سرمايه‌داري قابل توجه است. ماركس همچنين نظري دارد كه مي‌گويد. در جامعه كاپيتاليستي اين چه جامعه مدني است كه تمام قدرت و مالكيت در اختيار صاحبان ابزار توليد است. براي ماركس هم جامعه مدني در جوامع كاپيتاليستي كمرنگ جلوه مي‌كند. ولي شرايط الان خيلي تغيير كرده است. امروزه شاهد جنبش‌هاي اجتماعي، نهادهاي مدني، پلوراليسم و تنوع تشكل‌هاي سياسي و گسترش رسانه‌ها هستيم. درست است كه رسانه‌ها هم در پيوند با كمپاني‌ها و صاحبان سرمايه‌ها و انحصارات شكل گرفته‌اند و افكار عمومي را شكل مي‌دهند اما به هر حال فضا براي افراد، گروه‌ها و تشكل‌هاي مستقل وجود دارد و صداي آنها با وجود امكانات جديد شنيده مي‌شود. در كشورهاي كاپيتاليستي هم مي‌بينيد با وجود اينكه دموكراتيك است اما حزبي پيروز مي‌شود كه نماينده منافع بخشي است كه رويكرد توسعه‌طلبي دارد و به صنايع نظامي متصل است و در ارتباط با سياست‌خارجي مواضعي از آن دست كه شما گفتيد اتخاد مي‌كند. اما برخي كشورها هم هستند مثل كشورهاي اسكانديناوي كه، احزاب و رهبران و چهره‌هاي برجسته‌يي در قالب نظام‌هاي سوسيال دموكرات نگاه عام‌گرايانه در برابر نگاه خاص‌گرايانه اعمال مي‌كنند. چون در عصر جهاني شدن، خاص‌گرايي را هم در دنياي غرب و كاپيتاليستي داريم و هم در كشورهاي خاورميانه و جهان سوم؛ چيزي مثل ظهور بنيادگرايي را در واكنش به همان خاص‌گرايي غرب شاهد هستيم.  در واقع بين گونه‌هاي مختلف سرمايه‌داري هم تفاوت‌هايي وجود دارد. بنابراين در برخي كشورهاي اسكانديناوي مي‌بينيم كه نگاه عام‌گرايانه، جهاني و انساني رو به گسترش است هرچند هنوز غالب نيست كه بتواند به‌طور اساسي و پايدار انتظار داشته باشيم كه از قلب كشورهاي كاپيتاليستي ديگر، جنگ و فزون‌خواهي بيرون نيايد.

   اگر مايل باشيد حالا كه از تاثير گروه‌هاي اجتماعي صحبت كرديد، در مورد اين مساله بپردازيم كه افكار عمومي چه اندازه مي‌توانند بر ساختار سياسي تاثير بگذارند و البته براي آنكه بحث خيلي كلي نشود بفرماييد در جوامع چندفرهنگي مثل ايران اين تاثيرگذاري به چه صورت است؟

در مورد ايران، بايد گفت انسجام اجتماعي است، چون سرمايه اجتماعي آسيب ديده و دولت چندپاره است، تضاد منافع، تضاد آرا و نه تعامل و تضارب، در واقع نوعي آنتاگونيسم حاكم است.
   خب در چنين شرايطي افكار عمومي در چه وضعي قرار مي‌گيرند؟

در شرايطي كه انسجام اجتماعي، ائتلاف و اجماع، تحمل و مدارا، پذيرش قواعد بازي، پذيرش داوري مردم، پذيرش حكميت نهايي مردم ضعيف و سست است، در اين شرايط فرآيند جهاني شدن به جاي فرصت، به تهديد بدل مي‌شود. مي‌بينيم كه افراد و گروه‌هاي اجتماعي، منابع هويتي‌شان را از جاي ديگر مي‌گيرند مثلا كشوري مثل تركيه با وجود همه دستاوردهايي كه دارد، حول محور مذهبي-سكولار دو پاره است. يعني‌ مي‌توانيم بگوييم جامعه تركيه دو بخش است. يك بخش حدود 45 درصد سكولار هستند و بخش ديگر بر سنت و مسلماني تاكيد مي‌كنند.  در ايران البته به اين صورت دو دستگي نيست بلكه چندپارگي وجود دارد ببينيد كه از يك‌سر طيف اصلاح‌طلبان خودشان را اسلامگرا مي‌دانند تا آن‌سوي طيف اصولگرايان هم خودشان را اسلامگرا مي‌دانند اما قرائت‌هاي متفاوتي ارايه مي‌دهند. البته تفاوت و تنوع خوب است اما اين وضعيت گسيختگي، روح و هويت و همبستگي ملي را دچار مشكل مي‌كند.

   به هر حال چندفرهنگي به خودي خود عامل گسيختگي نمي‌شود، مشكل كجاست؟

برخي گروه‌ها بر مدار منافع ملي فعاليت نمي‌كنند ولي در كشورهايي كه موفق هستند، افراد و گروه‌ها با هر تفكر و ايدئولوژي‌اي، به قول هانتينگتون قبل از آنكه سياسي شوند، اجتماعي شده‌اند. آنها پذيرفته‌اند تا جايي كه برخوردي با منافع جامعه و منافع ملي ندارد، با هم رقابت كنند ولي در كشور ما چون آن كليت يعني بافت اجتماعي گسيخته است، اين مساله كمتر ديده مي‌شود. براي مثال در كشور ما، آيا توجه مي‌كنيم به همان ميزان كه گروه‌هاي حامي وجود دارد، گروه‌هايي از جوانان هستند كه طرد شده‌اند و صداي آنها شنيده نمي‌شود و مورد توجه قرار نمي‌گيرند؟

  با اين اوصافي كه شما از وضعيت ايران ارايه داديد، افكار عمومي چه مي‌توانند بكنند و آيا دولت هم در اين زمينه مي‌تواند تدبيري   بينديشد؟

در واقع اين مساله بستگي به فضا و سياست‌هاي دولت دارد. دولت يازدهم در سياست‌هاي داخلي چيزي به ما نشان نداده است كه تغييري را احساس كنيم. در واقع دولت روحاني دارد از كيسه مي‌خورد و دايم ارجاع مي‌دهد به انتخابات سال گذشته كه راي آورده است. البته در سياست خارجي تلاش خودش را مي‌كند، در رابطه با اقتصاد هم تلاش‌هايي براي توليد و بهبود فضاي كسب و كار داشته است اما هم سياست‌هاي اقتصادي و هم سياست‌هاي خارجي و هسته‌يي همه به مسائل سياست داخلي گره خورده است. در حال حاضر حتي در مذاكرات هسته‌يي هم برخي طرف‌ها مي‌گويند چرا در داخل كشورتان آشتي وجود ندارد. كار به جايي مي‌كشد كه آنها در تريبون‌هاي بين‌المللي مي‌آيند و اتهاماتي را چه واقعي چه كاذب، متوجه ايران مي‌كنند، در واقع اگر شرايط و فضاي سياسي داخلي اجازه بدهد، اگر هزينه ابراز نظر و فعاليت سياسي و اجتماعي پايين بيايد، افكار عمومي در ايران حساس است، افكار عمومي آگاه است و با گسترش شهرنشيني و آموزش و رسانه‌ها، اقشار جديد و طبقه متوسط مي‌توانند پايگاهي براي مشروعيت دولت بشوند به ميزاني كه هزينه پايين بيايد و فضا اجازه بدهد، كلا افكار عمومي، رسانه‌ها و نهادهاي مدني بايد به سمت تقويت شدن بروند تا به شكلي مسالمت‌آميز در چارچوب قانون و عقلاني به صورتي پخته و نه خام برخي مسائل را حل كنيم. بايد افكار عمومي هم از طريق نهادهاي مدني به صورتي تدريجي تلاش بكنند آسيب‌شناسي‌ها و مطالبات و منافع مشروع‌شان، منافع اقتصادي مثل حق كار، حق درآمد و... و هم حقوق مدني و آزادي‌هاي اجتماعي و سياسي را دنبال و دو طرف كمك كنند كه ما گذار مسالمت‌آميزي هم در مسائل دموكراسي و توسعه داشته باشيم تا جايگاه‌مان تثبيت شود. اين رويكرد باعث مي‌شود كه هم دولت تقويت شود و هم جامعه. اين دو، همسو باهم امنيت، منافع ملي و ورود قدرتمندانه ايران در صحنه‌هاي جهاني و در مذاكرات ديپلماتيك در سطح دنيا را به همراه دارد.
 

برش

  زمان انتخابات دوم خرداد، قبل از انتخابات 76 دستگاه سياسي ايالات متحده آرايش جنگي گرفته بود. به محض اينكه افكار عمومي در دوم خرداد با آن گستردگي در انتخابات شركت كرد، دولت آمريكا گزينه جنگ را كنار گذاشت. در انتخابات 24 خرداد سال 92 هم مي‌توان گفت فضاي جنگ سرد حاكم بود اما در اين يكسال كه ديپلماسي فعال شده است و دولت توانسته افكار عمومي بين‌المللي را با ديپلماسي هسته‌يي و فرهنگي همراه كند، ديگر جنگ سرد از بين رفته است.
  در مورد ايران، بايد گفت هويت ملي تا اندازه‌يي سست شده و انسجام اجتماعي ضعيف است، چون سرمايه اجتماعي به‌شدت آسيب ديده و دولت چندپاره است، تضاد منافع، تضاد آرا و نه تعامل و تضارب، در واقع نوعي آنتاگونيسم حاكم است كه در خطوط فكري و فرهنگي و خطوط قومي و مذهبي ورود پيدا كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون