سمندرخان را كجا ميبريد؟
شهرام شهيدي
موسيو شيطان: روزي سمندرخان را به جرم كيفقاپي از يك پسر بچه نحيف انداختند زندان. منتها چون در بند عادي مشغول نقاشي و بازسازي بودند سمندرخان به جاي همنشيني با كيفقاپهايي مثل خودش اعزام شد به بند مجرمان خطرناك و قاتلان. عموحسام: خب؟موسيو شيطان: شب كه سمندرخان پاي صحبتهاي همبنديهاي خطرناكش نشست فهميد سه نفرشان را قرار است صبح كله سحر اعدام كنند. عمو حسام: اي بابا. اصلا ميگويي اعدام، من يك حالي ميشوم. موسيو شيطان: آن سه نفر هركدام از جرمهايشان گفتند. از زورگيري با قمه و سرقت مسلحانه و كشتن عمو در خواب و... عموحسام: واي واي واي موسيو شيطان: سمندرخان هم دهانش نيم متر باز مانده بود و هاج و واج اين اساطير خلافكاري كشور را نگاه ميكرد و هي با خودش ميگفت چقدر جرم من پيش اينها خفيف و كوچك است.عموحسام: حق هم داشته. بنده خدا. كاش ميشد يك كمكي به او ميكرديم. موسيو شيطان: حالا گوش كن. خلاصه اينها تا صبح از قتلها و جنايتها و ضرب و شتمهايشان ميگويند. خروسخوان كه در سلول را باز ميكنند اين سه نفر را ببرند، سمندرخان جوگير ميشود و ميپرد جلو و به ماموران ميگويد ما چهار نفر را كجا ميبرين؟عمو حسام: عجب. چه جوگير. حالا بردندش؟موسيو شيطان: نميدانم. شايد. وقتي خودش تنش مور مور ميشود نبايد ببرندش؟عموحسام: خب چرا. حالا اين چه دخلي به ما داشت؟موسيو شيطان: هيچي شنيدم جيبوتي هم روابط ديپلماتيكش را با ايران قطع كرده ياد سمندرخان افتادم. خدا كند اينقدر جوگير نشده باشد كه تا پاي چوبه هم برود!