• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3485 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۸ اسفند

اسعد تقي‌زاده، محيط‌بان دنا ساعتي بعد از آزادي از زندان به «اعتماد» گفت

شبيه اصحاب كهف شده‌ام، همه‌چيز عوض شده جز دنا

  غزل حضرتي/ هفت سال و هفت ماه پيش، زماني كه اسعد آزاد بود و محيط‌باني مي‌كرد، درگيري با گروهي كه به نظر مي‌رسيد به قصد شكار پا به منطقه حفاظت‌شده گذاشته‌اند و مرگ يكي از آنها، ‌باعث شد به جاي پرسه زدن در كوه و دشت و نفس كشيدن در هواي آزادي، عمرش پشت ميله‌هاي زندان، ‌در انتظار لحظه‌اي كه براي رفتن پاي چوبه ‌دار بخوانندش، بگذرد. مجتبي رضايي، كه ‌به ضرب گلوله اسعد در منطقه دنا كشته شد، ‌پسر جواني بود كه همراه با يكي از بستگانش راهي منطقه شده بود. به قصد شكار يا عكاسي يا گشت و گذار، هر چه كه بود، ‌در درگيري با محيط‌بان منطقه، جان خود را از دست داد و اسعد محكوم به اعدام شد.
هشت سالي كه محيط‌بان دنا در زندان ياسوج گذراند، هشت سال پر از بيم و اميد بود. رضايت دادن خانواده مقتول (رضايي) خودش پر بود از فراز و نشيب‌هايي كه گاهي اميد مي‌داد به اسعد پشت ميله‌ها و خانواده چشم به راهش و گاهي لرزه بر اندامش مي‌انداخت تا آنجا كه حكم دادگاه به قصاصش صادر شد و خانواده تقي‌زاده را در بهتي فرو برد. همه اميدشان به دستان اسماعيل رضايي، ‌پدر مجتبي بود كه رضايت دهد و اسعد از مرگ نجات يابد.
رضايي پدر، ‌هم در سوگ از دست دادن فرزند بود و مي‌توانست هرگز از حقش؛ قصاص، نگذرد. نوبت وساطت ريش‌سفيدان و بزرگان شهر شده بود. خانه رضايي‌ها هر روز ميزبان عده‌اي از بزرگان بود تا اسعد به زندگي برگردد. آيت‌الله ملك‌حسيني، ‌نماينده ولي‌فقيه در استان كهگيلويه و بويراحمد، ‌از موثرترين افرادي بود كه شايد اگر نبود، ‌رضايتي هم در كار نبود. رفت و آمد‌ها به خانه رضايي‌ها آنقدر ادامه يافت و مذاكرات پيچيده شد كه بعد از گذشت هفت سال، ‌با ازخودگذشتگي خانواده رضايي، جان اسعد از زندان آزاد شد و به خانه برگشت.
سي‌سخت، مركز شهرستان دناست؛ شهري كوچك است پاي كوه‌هاي زاگرس. ياسوج تا سي‌سخت 35 كيلومتر بيشتر نيست، نيم ساعت، ‌حداكثر زماني است كه هر راننده‌اي اين مسير را طي مي‌كند، ‌تنها شايد براي اسعد اين 35 كيلومتر به اندازه يك عمر گذشت تا برسد به سي‌سخت و ببيند پيچ سر كوچه‌شان را و جمعيتي كه از صبح ايستاده‌اند تا نخستين نفراتي باشند كه اسعد از مرگ برگشته را ببينند و بشنود صداي سلام و صلواتي را كه برايش دم مي‌گيرند و دود اسفند بخورد توي صورتش و بپيچد توي دماغش و چشمانش دو دو بزند براي ديدن نزديكان و عزيزانش. مادرش، ‌همسرش و....
در راه است، ‌در ميانه راه ياسوج به سي سخت كه به تلفن بهمن ايزدي (رييس هيات مديره كانون سبز فارس)، كه همراهش بوده در اين سال‌ها، زنگ مي‌زنم. هشت سال خيلي است براي اينكه نديده باشد هيچ چيز غير از ديوار سخت و بي‌جان زندان را. لحظه‌اي كوه را نگاه مي‌كند و لحظه‌اي ديگر دشت را، آدم‌ها را. لحظه‌اي ريه‌هايش را پر مي‌كند از هواي آزادي و لحظه‌اي ديگر از همراهانش مي‌خواهد راهي شوند و دقيقه‌ها را از دست ندهند.
جايي كنار جاده مي‌ايستند و گوشي به دست اسعد مي‌رسد، هول شده است، ‌صدايش مي‌لرزد، ‌نفس نفس مي‌زند. نمي‌خواهد هيچ لحظه‌اي را براي رسيدن به خانه تلف كند. «بعد از هشت سال خدا را شكر مي‌كنم. فقط خدا را شكر مي‌كنم و از همه بزرگواراني كه برايم زحمت كشيدند تشكر مي‌كنم.» اين را مي‌گويد و گوشي را مي‌دهد به دست ايزدي كه در اين مدت براي آزادي اسعد كم نگذاشته و به گفته خود اسعد، يكي از كساني است كه زندگي‌اش را مديون پيگيري‌هاي اوست. بهمن ايزدي، رييس هيات‌مديره كانون سبز فارس، از آزادي اسعد از زنداني مي‌گويد كه چسبيده به كوه‌هاي ياسوج است و حتما از ميله‌هاي بالاي ديوار اتاق زندان، تنها دلخوشي اسعد محسوب مي‌شدند. ايزدي در گفت‌وگويي كوتاه كه در ميانه رساندن اسعد به خانه‌اش با «اعتماد» دارد، مي‌گويد: «اسعد را از زندان تحويل گرفتيم و در راه خانه‌اش هستيم. از زنداني بيرون آمد كه به كوه‌هاي ياسوج چسبيده بود. بعد از هشت سال دارد به زادگاهش، ‌شهرش مي‌رود تا خانه و خانواده‌اش را ببيند.»
به خانه كه مي‌رسند، ايزدي از دور ايستاده و نگاه مي‌كند. پشت تلفن مي‌گويد: «ديگر اسعد را نمي‌بينم آنقدر كه در ميانه جمعيت گم شده. هنوز به در خانه نرسيده و هنوز خانواده‌اش را نديده كه در ميان سيل جمعيت گم شد. از دور ايستاده‌ام و تماشا مي‌كنم لذت آزادي‌اش را.»
مهمان‌ها كه كم شدند، ‌هول و استرسش كه كمتر شد، چند دقيقه‌اي هم پاي تلفن حرف زديم. اسعد مي‌گويد شبيه اصحاب كهف شده‌ام، همه‌چيز عوض شده جز «دنا» كه ماندني است. محيط‌بان دنا از نخستين ساعات آزادي‌اش مي‌گويد:
  امروز نخستين روز آزادي‌تان بعد از نزديك به هشت سال است. حس و حال‌تان چگونه است؟
در اين چند ساعتي كه از آزادي‌ام مي‌گذرد، ‌نزديك به 20 هزار آدم ديدم. آنقدر گيج شده‌ام كه نمي‌دانم بايد چه بگويم. فقط مي‌دانم خوشحالم.
  فكر مي‌كرديد بعد از هشت سال بار ديگر خانواده‌تان را ببينيد؟
اين را خدا فقط مي‌دانست. من توكل به خدا داشتم. همه تلاش كردند، ‌درست است كه خانم دكتر ابتكار معاون رييس‌جمهور و رييس سازمان محيط زيست بودند و تلاش هم كردند، اين را جلوي خودشان هم مي‌گويم كه من زندگي‌ام را مديون حاج‌آقا ملك‌حسيني نماينده رهبر در خبرگانم.
  ايشان خيلي در رضايت گرفتن از خانواده رضايي براي شما تاثير داشتند؟
 بله خيلي تاثير داشتند.
  خانواده رضايي را ديديد؟ با پدر مجتبي صحبت كرديد؟
هنوز نديدم‌شان. ولي ديروز (يكشنبه) پدرم با ايشان صحبت كردند، روبوسي كردند. نزديك به هزار نفر ديروز در مراسم ايشان را ديدند. ديگر كدورتي در ميان نيست. امروز نمي‌توانم بروم خانواده رضايي را ببينم، ‌اما حتما به ديدن‌شان مي‌روم.
  مادر و همسرتان با ديدن شما چه واكنشي داشتند؟
مادرم كه داشت گريه مي‌كرد. احساس مادري كه بعد از هشت سال فرزندش را ببيند چگونه است. من بعد از هشت سال بيرون آمدم. خانه‌هايي را مي‌بينم كه نبودند. مثل اصحاب كهف شدم. خيلي سختي كشيدم.
  واكنش شما و همسرتان بعد از هشت سال از ديدن هم چه بود؟
هم من خوشحالم، هم او. مگر مي‌شود آدم خوشحال نباشد.
  شنيدم وقتي رفتيد زندان تازه عقد كرده بوديد؟
بله تازه عقد كرده بوديم. من بعد از هشت سال از زندان، از يك فضاي بسته بيرون آمدم. توانايي صحبت كردن ندارم. همه‌چيز عوض شده است، تنها چيزي كه عوض نشده دناست كه ماندني است. من هفت سال و هفت ماه زندان بودم، بچه هفت ساله شده 14 ساله، همه آدم‌ها عوض شدند.
   قصد داريد به محيط‌باني برگرديد؟
بله. با كمال ميل به محيط‌باني برمي‌گردم. ما براي محيط زيست، عمرمان را گذرانديم و محيط زيست مملكت‌مان را دوست داريم. از خانواده رضايي، از مادر مجتبي تشكر مي‌كنم كه از من گذشتند و زندگي‌ام را به من برگرداندند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون