اين يك واقعيت است كه هرچه جهان بيشتر به سمت دموكراسي پيش برود نقش روشنفكران در آن كمتر ميشود و دليل آن هم ساده است، چراكه نياز به اقدام روشنفكري در آن كمتر احساس ميشود. وقتي جامعه به اقدام روشنفكري نياز پيدا ميكند كه سيستم نتواند نيازهاي خود را تشخيص داده و رفع كند. اگر روزي برسد كه روشنفكران و شبكههايي كه امروز جانشين روشنفكران شدهاند هيچ نقشي نداشته باشند آن روز را بايد جشن گرفت. اين يعني تمام مسائل جامعه حل شده است. نبايد از اينكه نقش روشنفكران كاهش يافته است نگران بود، اين نشان ميدهد ابزارهاي كنترل اجتماعي بيشتري به وجود آمدهاند كه نياز به روشنفكري را كم و كمتر كردهاند
زهرا خندان / جايگاه روشنفكري در جامعه امروز ايران چيست؟ آيا ميتوان قشر روشنفكر را به عنوان مرجعي براي جامعه ايراني به حساب آورد؟ از طرف ديگر، جاي لحن و نوع بيان روشنفكر از مسائل در ميزان تاثيرگذاري نظرات او كجا است؟ محمد فاضلي، عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي در پاسخ به پرسشهاي اعتماد به تغيير ميزان تاثيرگذاري روشنفكري بر جامعه از دهه 70 تا 80 اشاره ميكند. به باور او روشنفكر حتما خشمگين است و اين خشم را با پرسش جدي و كار جدي كردن براي پاسخ دادن فرومينشاند. به ادعاي فاضلي بدون خشمگين بودن روشنفكري به دست نميآيد.
آيا روشنفكران در جامعه فعلي ايران دستكم در ميان طبقه متوسط و تحصيلكرده نقش گروه مرجع را داشتهاند؟ اين نقشآفريني در دورههاي مختلف به ويژه دهه 70 چطور صورت گرفته است؟
نقشآفريني روشنفكران در دورههاي مختلف متفاوت بوده است. اگر بهطور خاص دهه 1370 مد نظر شما است شايد شاخصي نظير انتخابات دوم خرداد 1376 و گفتماني كه فرداي آن شكل گرفت نمودي از تاثيرگذاري روشنفكران به عنوان گروه مرجع باشد. گفتمان جامعه مدني و آنچه توسعه سياسي خوانده ميشد از دل روشنفكري بعد از پايان جنگ بيرون آمده بود. عرصه عمومي و فضاي دانشگاهي به طور خاص بعد از دوم خرداد 1376 به ايدههايي تن داد كه برآمده از روشنفكري بودند. هم آنچه روشنفكري ديني خوانده ميشود و هم ساير صورتهاي روشنفكري در دهه 70 نقش مهمي بازي كردند و براي طبقه متوسط و تحصيلكرده گروه مرجع شدند. فضاي دانشگاهي دهه 1370 را نميتوان بدون گفتمان جامعه مدني كه محصول روشنفكري بود تحليل كرد.
عدم موفقيت در تحقق برخي آرمانهاي گفتمان دوم خرداد، به علاوه ناكاميهاي اقتصادي براي برخي طبقات، روشنفكري ايراني دهه هفتاد را در سالهاي دهه 80 با مشكلاتي مواجه كرد. انتخابات سال 1384 نمودي از مشكل جدي در پذيرش اجتماعي روشنفكري دهه 1370 است.
آيا ميزان اثرگذاري روشنفكران در جامعه ايراني تابعي از جامعه جهاني است؟ نقشآفريني روشنفكران در جامعه جهاني چه تغييراتي داشته است؟
واژه «تابع» بار معنايي سنگيني دارد و ترجيح ميدهم از واژه «تاثيرپذير» استفاده كنم، ليكن بايد تاكيد كنم كه روشنفكري ايراني همواره متاثر از فضاي جهاني بوده است. از مشروطه به اين سو، همواره همين گونه بوده است. و حتي قبل از آن هم ميتوان مدعي چنين چيزي شد. از زمان قاجارها جريانهاي روشنفكري ايراني متاثر از فضاي اصلاحات اجتماعي و سياسي در مصر، عثماني و هندوستان بودند. اصلاحات در عثماني پيشتر از ايران شروع شده بود و تاثيرپذيري بديهي بود. بعدها جريانهاي اصلاحات اسلامگرا در بخشهاي مهمي از خاورميانه ظهور كردند كه بر ايران نيز تاثير گذاشتند. در قرن بيستم نيز شاهد اين تاثيرپذيري هستيم. تاثيرپذيري علي شريعتي از نهضتها و شخصيتهاي فكري مبارز در آفريقا، تاثيرپذيري از انديشههايي با محوريت جنبش دانشجويي پايان دهه 1960 و تاثيرپذيري روشنفكران انقلاب ايران از انديشه چپگراي حاكم بر دهه 1970 و 1980 كاملا مشهود است. بعد از پايان جنگ با عراق نيز ميتوانيد تاثيرپذيري روشنفكري ايراني از فضاي عمدتا غربي را رديابي كنيد. تاثيرپذيري از انديشههايي كه چهرههاي شاخص آن افرادي نظير كارل پوپر، يورگن هابرماس، ميشل فوكو و برخي ديگر از فيلسوفان فرانسوي، ريچارد رورتي، آيزايا برلين، و اخيرا ژيژك هستند، در روشنفكري ايراني كاملا مشهود است.
اخيرا لحن و بيان برخي روشنفكران در تحليل واكنش جامعه به مرگ يك خواننده بسيار بحث برانگيز شد. به اين بهانه خوب است نوع بيان و ادبيات روشنفكري در ايران را بررسي كنيم. به نظر شما لحن روشنفكر بايد چطور باشد و روشنفكران حال حاضر ايران چه ادبياتي را براي بيان نظراتشان انتخاب كردهاند؟
لحن روشنفكر تابعي از شرايطي كه در آن قرار گرفته، روحيات خودش و البته محتوايي است كه درباره آن سخن ميگويد. تاثيرگذاري بر مخاطب را هم لحاظ ميكند. من با اينكه گاهي اوقات فرياد بكشيم مشكلي ندارم. من همواره اين جمله بورديو را در خاطر دارم كه «براي كار علمي كردن بايد خشمگين بود و براي فرونشاندن اين خشم بايد كار علمي كرد.» روشنفكر جدي حتما خشمگين است، اما خشم فقط در لحن عصباني و توهينآميز خلاصه نميشود. اين خشمگيني نسبتي با ارزشهاي شما دارد. ماركس از نابرابري خشمگين است، و دوركيم هم از بينظمي و آنومي خشمگين است، ماكس وبر هم از صور مختلف سلطه خشمگين است. روشنفكر حتما از چيزي - توسعهنيافتگي، بيعدالتي، تخريب محيط زيست، فساد اداري، فروماندگي دولت، استبداد، فرومايگي آكادمي و... خشمگين است، و اين خشم را با پرسش جدي و كار جدي كردن براي پاسخ دادن فرو مينشاند. بدون خشمگين بودن روشنفكري به دست نميآيد. اما ميتوانيم آدمهاي آرام ولي خشمگيني باشيم.
درخصوص لحن ميتوانم مثالي از ماكس وبر ارايه كنم. امروز وقتي مقاله «علم بهمثابه حرفه» وبر را ميخوانم احساس ميكنم تا چه اندازه از فضاي آكادميك ابتداي قرن بيستم آلمان خشمگين و شايد متنفر بوده است. وي درباره راهنمايي محقق جواني براي گرفتن مقامات دانشگاهي مينويسد «آيا با آگاهي كامل معتقديد كه تحمل اين همه ابتذال را داريد و ميتوانيد بدون تلخكامي بپذيريد كه پي در پي افراد بيمايه از شما پيشي بگيرند؟» وبر آكادمي آلماني آن زمان را شامل افراد بيمايهيي ميداند و در جاي جاي اين سخنراني از اين نظام انتقاد ميكند. وبر خشمگين است اما مبتني بر استدلال سخن ميگويد. امروز هم يوسف اباذري همان حرف را با لحن تندتري گفته است. گفتم كه من با آن لحن تند هم مشكلي ندارم، حداقل كاركردش اين است كه چند هفته موج خاصي در جامعه ايجاد شده و برخي هم فهميدند كه سيستان هم از خشكسالي حال ناخوشي دارد.
شگفتزدگي روشنفكران بعد از واكنش جامعه به مرگ يك خواننده اين شايبه را ايجاد كرد كه روشنفكران شناختي از جامعه ندارند و عموما از واكنش عامه مردم متعجب ميشوند، نظر شما در اين رابطه چيست؟
من تصور نميكنم روشنفكران در اصل قضيه دچار حيرت شده باشند، اما در مصداق تعجب كردند. اصل قضيه اين است كه جامعه ايراني نارضايتيهايي دارد و مستعد كنشهاي جمعي در سطوح مختلف است. اينكه چنين كنشهاي جمعياي شكل بگيرد كسي را متعجب نميكند. انباشت بحرانهاي اقتصادي، سياسي، هويتي و برآورده نشدن انتظارات جامعه را در معرض چنين واكنشهايي قرار داده است. اما آنچه تعجببرانگيز شد شكل گرفتن اين كنش بر محور مرگ خوانندهيي نه چندان مشهور بود. آن شناخت كلي به ما ميگويد كه در هر فرصت ديگري هم ممكن است چنين واكنشي شكل بگيرد. شناخت مصداقها تابع نظم خاصي نيست بلكه از ساختار فرصتها تبعيت ميكند.
عدهيي از روشنفكران مانند آقاي ملكيان معتقدند بيشتر روشنفكران ايراني از آنچه به زبان ميآورند آگاه نيستند. به نظر شما آيا ميزان و نحوه استفاده روشنفكران از كلمات پيچيده و مفاهيم سنگين صحيح و بجا است ؟
من آنقدر بر آراي مصطفي ملكيان تسلط ندارم كه بگويم ايشان دقيقا چه چيزي از اين گفتهشان مد نظر دارند، اما در كل فكر ميكنم عبارت «روشنفكران ايراني» خيلي عبارت بزرگ و بي در و پيكري است. آيا همه روشنفكران ايراني نميدانند درباره چه چيزي سخن ميگويند؟ يا درباره مصداق خاصي حرف ميزنيم؟ آيا آقاي ملكيان هم به عنوان روشنفكر ايراني مشمول همين وصف ميشوند؟ اين گونه عبارات كليتر از آن هستند كه معناي مشخصي داشته باشند. در ضمن، اصل بر اين است كه هر كسي در دنياي انديشه و كار علمي، مفاهيم را دقيق، تعريفشده و براي مقاصد مشخص بهكار ببرد.
برش 1
تاثيرپذيري علي شريعتي از نهضتها و شخصيتهاي فكري مبارز در آفريقا، تاثيرپذيري از انديشههايي با محوريت جنبش دانشجويي پايان دهه 1960، و تاثيرپذيري روشنفكران انقلاب ايران از انديشه چپگراي حاكم بر دهه 1970 و 1980 كاملا مشهود است. بعد از پايان جنگ با عراق نيز ميتوانيد تاثيرپذيري روشنفكري ايراني از فضاي عمدتا غربي را رديابي كنيد. تاثيرپذيري از انديشههايي كه چهرههاي شاخص آن افرادي نظير كارل پوپر، يورگن هابرماس، ميشل فوكو و برخي ديگر از فيلسوفان فرانسوي، ريچارد رورتي، آيزايا برلين، و اخيرا ژيژك هستند، در روشنفكري ايراني كاملا مشهود است.
برش2
امروز وقتي مقاله «علم بهمثابه حرفه» وبر را ميخوانم احساس ميكنم تا چه اندازه از فضاي آكادميك ابتداي قرن بيستم آلمان خشمگين و شايد متنفر بوده است. وي درباره راهنمايي محقق جواني براي گرفتن مقامات دانشگاهي مينويسد «آيا با آگاهي كامل معتقديد كه تحمل اين همه ابتذال را داريد و ميتوانيد بدون تلخكامي بپذيريد كه پي در پي افراد بيمايه از شما پيشي بگيرند؟» وبر آكادمي آلماني آن زمان را شامل افراد بيمايهيي ميداند و در جاي جاي اين سخنراني از اين نظام انتقاد ميكند. وبر خشمگين است اما مبتني بر استدلال سخن ميگويد. امروز هم يوسف اباذري همان حرف را با لحن تندتري گفته است.