روشنفكري جايگاه تاريخي خود را از دست داده است
جامعه از روشنفكران بينياز شده است
مديا كاشيگر
جامعه از روشنفكران بينياز شده است اين اتفاق افتاده است و چه خوشايند ما باشد چه نباشد بايد خود را با آن وفق بدهيم. الان گروههاي مرجع عوض شده است. يك مثال سياسي براي آن ميتواند رياستجمهوري اوباما و دكتر روحاني باشد، هر دو درواقع پيروزي خود را مديون رسانههاي جديد هستند و نميتوان بر آنها يا هر كس ديگري خرده گرفت كه چرا از رسانهها استفاده ميكنند
در جهان امروز به دليل گسترش رسانههاي جمعي نياز به دخالتهاي فردي براي هدايت جامعه كمتر شده است. درواقع جنبشهاي اجتماعي جانشين نقش سنتي شدهاند كه در گذشته برعهده روشنفكران بود. شبكههاي اجتماعي در جوامع باعث شكل گرفتن ارتباطات گستردهتري شدند كه نياز به روشنفكري و روشنفكران را تقريبا از بين برد. نگاهي به تاريخ نشان ميدهد جريان روشنفكري پديده مدرني است و پيشينهاش به يك يا يك و نيم قرن پيش برميگردد. درواقع مفهوم روشنفكري از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم شكل گرفت. در اين دوره نيز برجستهترين اقدام روشنفكري در غرب نامه اميل زولا است كه در سال 1898 با عنوان «من متهم ميكنم» در روزنامه فرانسوي «اورور» چاپ شد. بديهي است در گذشته به خاطر محدوديت ابزار كنترل اجتماعي جامعه به افرادي نياز داشت كه بايدها و نبايدها را براي عموم تعيين كنند اما امروزه با گسترش شبكههاي اجتماعي نياز به اين افراد از بين رفته است و اين براي همه جوامع نشانه خوبي است. در واقع ميتوان گفت نقش روشنفكري در سطح جامعه توزيع شده است. در گذشته فقط يك نفر مسائل جامعه را مطرح ميكرد و بهاي آن را هم به تنهايي ميپرداخت حتي گاه جان خويش را بر سر آن ميگذاشت. در تاريخ افراد زيادي را ميبينيم كه به همين دليل كشته شدهاند، اما در دنياي جديد همه افراد جامعه باهم در تعامل هستند و مشتركا به طرح مسائل جامعه و ريشهيابي و ارايه راهحل براي آنها ميپردازند و ديگر روشنفكران نيازهاي جامعه را تعيين نميكنند. با انقلاب انفورماتيكي كه اتفاق افتاده است شرايط كاملا تغيير كرده است، جامعه خود نيازهايش را تعيين و پيگيري ميكند. امروز اين روشنفكران نيستند كه تصميم ميگيرند جامعه به چه چيزي نياز دارد و چه چيزي را نياز ندارد، بلكه نيازهاي اجتماعي است كه اين اقتضائات را تعيين ميكند. به طور مثال در قرون گذشته زماني دوران سلطه شعر بود زيرا نيازهاي اجتماعي باعث ميشد براي بيان مسائل جامعه از شعر زياد استفاده شود، اما مدتي بعد اين مقام از شعر گرفته شد چراكه نيازهاي اجتماعي كه لزوم استفاده از شعر را باعث ميشد از بين رفته بود. امروز ديگر روشنفكري يك ضرورت نيست و جايگاه تاريخي خود را از دست داده است. همان طور كه اينترنت نقش سنتي راديو و تلويزيون را از بين برد، شبكههاي اجتماعي نيز نقش روشنفكران را كمرنگ كرد و ميتوان گفت جامعه را از وجود روشنفكران بينياز كرد. اين تاثيرگذاري شبكههاي اجتماعي را در همه جاي جهان ميتوان ديد. اين اتفاق افتاده است و چه خوشايند ما باشد چه نباشد بايد خود را با آن وفق بدهيم. الان گروههاي مرجع عوض شده است. يك مثال سياسي براي آن ميتواند رياستجمهوري اوباما و دكتر روحاني باشد، هر دو درواقع پيروزي خود را مديون رسانههاي جديد هستند و نميتوان بر آنها يا هر كس ديگري خرده گرفت كه چرا از رسانهها استفاده ميكنند. در برخورد با اين شرايط و تغييرات ايجاد شده كاري از دست روشنفكران برنميآيد، چراكه دوران آنها به سر رسيده است و نميتوان اين امر را منكر شد. امروزه جريان روشنفكري ديگر نفوذي را كه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم داشت، ندارد و اصرار بر وجود روشنفكري در مقابل شبكههاي اجتماعي مثل اين است كه با وجود نيروي برق همچنان براي روشنايي اصرار بر استفاده از شمع داشت. شايد ضرورتهاي تاريخي باعث شود اين دوره برگردد اما در حال حاضر شاهد اين هستيم كه گروههاي ديگري نقش سنتي گروهي را كه به آنها روشنفكر گفته ميشد به عهده گرفتهاند. روشنفكران نيز ميتوانند از ظرفيتهاي جديد ايجاد شده استفاده كنند و البته اغلب ميكنند اما آن توقعي كه در گذشته و در قرن نوزدهم از تاثيرگذاري آنها وجود داشت اكنون وجود ندارد، جامعه راه خود را ميرود و نيازهايش را نيز ميداند. در حال حاضر گروههاي اجتماعي مثل قبل نيستند. آتوريتهها تغيير كردهاند. به طور مثال فرزندان نه به حرف خانواده توجهي ميكنند و نه به آموزشهاي معلم مدرسه، بلكه خود تعيينكننده نيازهايشان هستند. حدود هزار سال پيش، از آوازخوانهاي دورهگرد استقبال زيادي ميشد، چراكه مردم امكاناتي نداشتند و شنيدن صداي آنها برايشان تنوعي نشاط آور بود اما امروز چنين اتفاقي را شاهد نيستيم، مردم ترجيح ميدهند موسيقي و صداي مورد علاقه خود را از طريق رسانههاي متنوع ديگر ببينند و بشنوند و ديگر آوازخوان دورهگرد برايشان جذابيتي ندارد. اين يك واقعيت است كه هرچه جهان بيشتر به سمت دموكراسي پيش برود نقش روشنفكران در آن كمتر ميشود و دليل آن هم ساده است، چراكه نياز به اقدام روشنفكري در آن كمتر احساس ميشود. وقتي جامعه به اقدام روشنفكري نياز پيدا ميكند كه سيستم نتواند نيازهاي خود را تشخيص داده و رفع كند. اما اكنون با دو واقعيت روبهرو هستيم؛ اول مساله دموكراسي است. اينكه در سيستم دموكراسي تعداد بازيگران به قدري زياد است كه نياز به وجود روشنفكر روزبهروز كمتر ميشود. دوم اينكه مرجعيت از بين رفته است يعني مقام و جايگاهي را كه يك نويسنده 100 سال پيش در جامعه داشته است امروز ندارد. 100 سال پيش افرادي بودند كه به اعتبار تحصيلاتشان به طور ويژه براي جامعه قابل احترام بودند اما امروز اگر كسي بيسواد باشد همه با تعجب به او نگاه ميكنند. جامعه دايما تغيير ميكند و اين يك روند غيرقابل انكار است. در گذشته روشنفكري يك پديده مدرن بود. اقدام روشنفكري اقدام يك فرد متخصص بود كه خارج از سيستم موجود حرف خود را ميزد و حالا اين شرايط ديگر وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد در بخشهايي از جهان كه پيشرفتهتر هستند و دموكراسي را با معايب و مزاياي آن، كم و بيش پذيرفتهاند اين نقش كاهش يافته است و اگر روزي برسد كه روشنفكران و شبكههايي كه امروز جانشين روشنفكران شدهاند هيچ نقشي نداشته باشند آن روز را بايد جشن گرفت. اين يعني تمام مسائل جامعه حل شده است. نبايد از اينكه نقش روشنفكران كاهش يافته است نگران بود، اين نشان ميدهد ابزارهاي كنترل اجتماعي بيشتري به وجود آمدهاند كه نياز به روشنفكري را كم و كمتر كردهاند. روشنفكري يعني پذيرفتن تنهايي تمام سنگينيها، يعني يك نفر در جامعه تمام هزينهها را تحمل كند. اما اكنون و با وجود رسانههاي جديد براي همه افراد جامعه فرصت حرف زدن فراهم است و اين روند هزينه سنگيني را بر شخص خاصي تحميل نميكند و البته بايد هم اينگونه باشد.