ليورپولي شدن پرسپوليس
محمد هدايتي/ديگر نشاني از روزهاي خوب گذشته نيست. تنها مرهم، ويترين باشگاه است؛ با جامهايي پرشمار مربوط به سالهاي دور. زماني پرسپوليسيها خود را منچستريونايتد ايران ميدانستند. دوره پيروزيها بود و فتح جامها. اين روزها اما پرسپوليس، نسخه ايراني ليورپول است. نمايش تمام عياري از شكوه از دست رفته. ليورپول پرافتخار دهههاي 70 و 80. آن روزي كه در سال 1990، آن هم براي آخرين بار جام قهرماني باشگاههاي انگلستان را بالاي سر بردند، گمان ميبردند آيا، جامي كه در دستشان بود و اين همه بدان دست يافته بودند، به حسرتي براي «دهههاي» بعد بدل شود؟ 24 سال گذشت و ديگر خبري از آن جام نشد. براي يك مجموعه بزرگ شايد هيچ سمي مهلكتر از خو گرفتن به ناكامي نيست و اين بزرگان ديروز اين روزها بيش از هر چيز به ناكامي عادت دارند. پرسپوليس هم با همان سرعت طي طريق ميكند. گيرافتاده در چنبره ناكاميها، كه سالهاي قهرمان نشدنش دارد دو رقمي ميشود. تيمي شده است متوسط با هياهوي بسيار براي هيچ. برندي براي يك شبه معروف شدن آدمهايي كه تازه در پرسپوليس عنوان مدير ميگيرند، تازه به فوتبال علاقهمند ميشوند. لباسي گشاد به تن بازيكناني در خوشبينانهترين حالت ممكن متوسط و پرادعا. باشگاهي براي باج دادنهاي سياسي و ائتلافهاي بيمعني، كه اين دولت و آن دولت هم نميشناسد. با هياتمديرههايي بيمعنيتر؛ متشكل از يكي، دو نماينده مجلس و چند آدم ناشناس و يك پولدار مغرور در راس. پيشكسوتان هم هستند. اما غالبا كارشان سنگ اندازي در تيم است، چشم موفقيت دوستان سابقشان را ندارند. كارشان شده نقل روايتهايي از گذشته، كه هزار بخيه خورديم و براي اين تيم فلان كرديم. اين را زديم و آن را. البته كه اغراق تم اصلي داستانهاي آنهاست. و اما هواداران. سالي يكي، دو بار استاديوم ميروند و يك «بيغيرتي» ميگويند و ديگر همه غصه. ماندهاند ميان عليها و سلاطين و شهرياران و اين خان و آن خان. روزي خبرنگاري خوش قريحه به مزاح از فتح پرسپوليس گفت. از اينكه عدهيي عصيانگر با تسخير ساختمان باشگاه و بيرون انداختن اين افراد معلومالحال، فرياد برآورند پرسپوليس آزاد شد. پرسپوليس بايد آزاد شود. باشد كه پرسپوليس ليورپول نشود.