امروز سالگرد درگذشت
نادر ابراهيمي است
مردي كه براي مرگ قهرمان قصهاش گريه ميكرد
كدام نويسنده را ميشناسيد كه به خاطر مرگ شخصيت داستانش گريه كند؟! كدام نويسنده را ميشناسيد كه بيشتر از آنكه به ذهن پريشان و پر از داستان خود بها دهد، نظم و انضباط را سرلوحه كارش قرار دهد و روي برگههاي منظم با خط خوش بنويسد: «شور، عشق، ادب، طهارت، پرهيز و كار، كار و كار» و به جز تمام كتابها و داستانهايي كه به جا گذاشته، اين دستخطها راوي زندگي او و تمام مسيري است كه آمده؟! كدام نويسنده را ميشناسيد كه همچنان بعد از مرگش، بشود سري به اتاقش زد و از كنار تمام كتابها، دستنوشتهها و نقاشيهاي كودكانه نوههايش كه روي ديوار چسبيده رد شد و با نگاهي به آنها، جان زندگياش را اندكي درك كرد و فهميد كه چطور شده كه كتابهايش به سرانجام رسيده و حالا بعد از اينهمه سال، همچنان خواننده دارد و دنيايي تازه براي آدمهاي تازه ميسازد؟!...
شناخت چنين نويسنده يا نويسندههايي سخت است. يك اتفاق بايد باعث شود تا بتواني به زندگي معمولي نويسندههاي بزرگ برسي و در روايتهاي معمولي و روزمره زندگي آنها، بفهمي كه چطور شخصيتي به اين بزرگي و آشنايي همه مردمان رسيده و چطور و با چه تجربههايي توانسته از پس زندگي عادي به واژهها و جملهها و روايتهايي عميق و دوستداشتني برسد. چنين شناختي سخت است، اما غيرممكن نيست. نويسندهها را بايد از زندگي روزمره و روايتهاي روزمرهشان شناخت. درست مثل نادر ابراهيمي كه همين امروز سالگرد درگذشت اوست، اما روايتهاي بسياري از او و زندگي روزمرهاش نوشته و گزارش شده؛ روايتهايي مثل همين كه براي شخصيتهاي داستانش گريه ميكرده يا هميشه نظم و انضباط داشته و مهمترين دغدغهاش زندگي مردمان سرزمينش بوده. با چنين شناختي است كه ميشود به عمق جان ذهن و زندگي نادر ابراهيمي رسيد و فهميد چطور همه اينها، شخصيتي را ساخت كه سالهاي سال است ايرانيها در هر نسل و سن و سالي، كتابهايش؛ داستانها و روايتهايش را ميخوانند و همچنان دوستداشتني و همراه خود ميخوانندش.