• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3684 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۳ آذر

توسعه سياسي در ايران (5)

تكوين ساخت دولت استيلا در حكومت يك نفره رضاشاه

عبدالرسول خليلي استاد علوم سياسي

 


حكومت رضاشاه نتيجه جنگ قدرت در دوران پس از انقلاب مشروطه است كه فصل تازه‌اي را در تاريخ توسعه سياسي ايران در زمينه ايجاد تمركز در منابع قدرت گشود. استيلاي اين حكومت، با وجود توفيق در افزايش كميت قدرت سياسي و ايجاد ابزارهاي جديد براي متمركز ساختن و اعمال قدرت، تغيير جامعه ايران را از جامعه‌اي كوتاه‌مدت به جامعه‌اي با ساختارهاي بلندمدت و مستمر باعث نشد. توسعه سياسي در اين دوره با نوعي عناد و بي‌مهري توام بود، هرچند به غلط برخي در توجيه اين بي‌مهري به آن گفته‌اند شرايط بين‌المللي و داخلي با توجه به وضعيت پراكندگي و تفرق ملي، اوضاع اقتصادي و سياسي، ضرورت چنين تمركزي در منابع قدرت را ايجاب مي‌كرد. بدين سان بود كه ميان توسعه در سياست و اقتصاد هم پيوندي ايجاد نشد و بدون انجام هر امر ديگري سياست از منظر خودسري ادامه يافت، صورتي كه مي‌توانست به شكل غير فردي با مشاركت مردم گسترش ‌يابد. در دوران رضاشاه تحول عمده‌اي در گروه‌هاي قدرت صورت گرفت. اين تحول همگي بر مبناي خواسته استيلاي حكومت فردي او همراه بود. با توجه به شيوه‌هاي مدرن‌سازي رضاشاه كه سرشتي دستوري و آمرانه داشت، اكثر كساني كه به نوعي با دستگاه بناپارتيسم حكومتي او به مخالفت پرداختند از جمله عبدالحسين تيمورتاش، علي‌اكبر داور و غيره حذف شدند. از اين رو، دوره‌ فرمانروايي او را مي‌توان عصر تمركزيابي قدرت و در عين حال سركوب سياسي و فضاي ‌فرهنگي كه مايه‌ ستروني انديشه و زوال روشنفكري شده دانست. روشنفكران اين دوران يا از روي ترس سر بر آستان خدمتگزاري دولت نهاده‌اند يا گوشه‌گيري و خاموشي پيشه ساخته‌اند و همراه محمد علي فروغي اين بيت مولوي را زمزمه كرده‌اند:
 در كف شير نر خونخواره‌اي/ جز كه تسليم و رضا كو چاره‌اي
فقدان نهادسازي سياسي
حكومت رضاشاه به يك معني از لحاظ ايجاد تحولات اجتماعي و اقتصادي و وحدت و قدرت سياسي، مجري و ميراث انقلاب مشروطه به شمار مي‌رفت. از سوي ديگر نوسازي ايران به شيوه غربي از لحاظ فرهنگي و اقتصادي بر ساير اهداف به ويژه تغيير رابطه و شيوع اعمال قدرت و افزايش مشاركت سياسي ترجيح داده شد. كوشش در زمينه تمركز منابع قدرت، لازمه ايجاد امنيت و وحدت ملي و نيز ايجاد تحولات اجتماعي و اقتصادي تلقي مي‌شد و معطوف به گسترش مشاركت و نهادسازي سياسي نبود، آن چيزي كه هانتينگتون و برخي ديگر از انديشمندان علوم سياسي بر آن تاكيد كرده‌اند. در واقع ايران در اين دوره به طور همزمان با ضرورت پاسخگويي به معضلات ناشي از وحدت ملي، ساخت قدرت، رفاه اقتصادي و مشاركت سياسي مواجه شد. ليكن بحران‌هاي ناشي از فقدان وحدت و هويت ملي و عقب ماندگي اقتصادي، ضرورت تاكيد بر افزايش و تمركز منابع قدرت سياسي را ايجاب مي‌كرد، عاملي كه با خودسري و يكجانبه‌گرايي فردي همراه بود. بدين سان از بين اهداف و ضرورت‌هاي مهم آن دوران، هدف افزايش قدرت سياسي فردي و خودكامگي اولويت يافت. در اين باره آلموند گفته است كه در كشور در حال توسعه خواه ناخواه بايد اولويت بيشتري به هدف ايجاد وحدت ملي و قدرت دولتي موثر بدهد تا بتواند بعدها به تقاضا براي مشاركت و رفاه واكنش مساعدي نشان دهد.
دولت شبه‌مدرن در ايران
دولت رضاشاه نخستين دولت شبه مدرن در ايران بود و با آنكه برخي ويژگي‌هاي آن ريشه در گذشته تاريخ ايران داشت، ليكن نظام سياسي جديدي به شمار مي‌رفت. حكومت رضاشاه با متمركز ساختن منابع و ابزارهاي قدرت، ايجاد وحدت ملي، تاسيس ارتش مدرن، تضعيف مراكز قدرت پراكنده، اسكان اجباري و خلع سلاح عشاير، ‌ايجاد دستگاه بروكراسي جديد و اصلاحات مالي و تمركز منابع اداري و اجبارهاي فرهنگي، ساختار نصف و نيمه دولت مدرن را بر محوريت يك نفره به وجود آورد. كاربرد مطلقه براي اين دوره از تاريخ سياسي ايران حاكي از تفاوت اساسي نظام رضاشاه با استبداد سنتي در دوره ماقبل او به ويژه در دوره قاجار است، آنچه با ديكتاتوري متفاوت است. حكومت رضاشاه گرچه برخي شيوه‌هاي اعمال قدرت خودسرانه و خودكامه را به سبك حكام پيشين به كار مي‌برد، ليكن برخلاف حكومت‌هاي قديم با تمركز بخشيدن به منابع قدرت، براي نخستين‌بار مباني ساخت دولت استيلا را ايجاد كرد. ساختار قدرت مطلقه مبين ويژگي‌هاي يك برهه تاريخي است كه بر مبناي قبيلگي و خويشاوندي شكل مي‌گرفت. حال آنكه مي‌توان استبداد يا ديكتاتوري را به عنوان ويژگي عام رژيم‌هاي قديم و جديد به كار برد. از مجلس شوراي ملي ششم به بعد نهادهاي برآمده از انقلاب مشروطيت نيز در درون ساخت دولت استيلاي رضاشاهي ادغام و در مقابل،
قوه مجريه و دربار و ارتش به عنوان مراكز اصلي قدرت سياسي پديدار شدند.
استيلاي رضاشاهي
حكومت رضاشاه در آغاز براي تحكيم مباني قدرت خود در پي جلب حمايت گروه‌هاي صاحب قدرت به ويژه روحانيون و علما برآمد ولي در موقع مقتضي به ويژه بعد از سفر به تركيه و ملاقات با آتاتورك، قدرت سياسي آنها را خنثي كرد. به همين دليل دولت 20 ساله او را مي‌توان به دو دهه تقسيم كرد. از نقطه نظر اصول مشروطه، با توجه به اينكه قدرت سياسي در آن دوران در دست گروه‌هايي مانند اشراف زميندار، خوانين، روساي قبايل و روحانيون قرار داشت، آزادي فعاليت انتخاباتي و حزبي هم موجب تقويت همان گروه‌ها مي‌شد.
مشكل اصلي حكومت رضاشاه اين بود كه از يك سو ايجاد ساخت دولت استيلا لازمه دگرگوني اجتماعي و اقتصادي بود، ولي از سوي ديگر همين ساخت قدرت با مقتضيات توسعه سياسي در تعارض بود. آنچنان‌كه وقتي نخستين گروه دانش‌آموختگان ايراني از جمله مهندس مهدي بازرگان به فرانسه اعزام شدند، به نقل از بازرگان، رضاشاه به آنها گفته بود شما را به مملكتي مي‌فرستم كه از آزادي و دموكراسي برخوردار است، اما ما شما را براي آموختن علم و صنعت به آنجا مي‌فرستيم! روي هم رفته حكومت رضاشاه دستگاه اداري نيرومند و متمركزي ايجاد كرد و منابع عمده قدرت اعم از منابع اجبارآميز و غيراجبارآميز را تحت كنترل خود گرفت و از اين تمركز قدرت براي ايجاد تحولات اقتصادي، آموزشي، فرهنگي و اجتماعي مورد نظر استفاده كرد و از توجه به ساخت سياسي خبري نبود. با تاسيس ارتش مدرن و با ايجاد موسسات مالي جديد، سلطه حكومت بر منابع عمده قدرت برقرار شد. عدم اجراي قانون اساسي مشروطه، دخالت گسترده حكومت در انتخابات مجلس و دستچين كردن نمايندگان از بين هواداران دربار از مجلس شوراي ملي پنجم تا مجلس چهاردهم، ‌از ديگر نشانه‌هاي استقرار دولت شبه مدرن استيلاي رضاشاهي بودند. از نقطه نظر تكوين مباني دولت مدرن در ايران مي‌توان ابزارهاي قدرت دولت مطلقه و چگونگي از بين بردن تكثر گروه‌هاي قدرت را مشتمل بر نوسازي ارتش و تحكيم مباني قدرت آن، ‌تمركز منابع قدرت و از ميان برداشتن پلوراليسم و پراكندگي گروه‌ها و منابع قدرت محلي و نيمه مستقل داخلي دانست. اينها ابزارهاي قدرت دولت استيلاي رضاشاه بودند. ارتش روي هم رفته مهم‌ترين پايه قدرت دولت او بود. تمركز قدرت، وحدت ملي، ‌انجام اصلاحات و ايجاد نظام ديواني مدرن همگي از طريق استقرار ارتش جديد ميسر شد. به علاوه تكوين دولت استيلا با از ميان برداشتن تكثر و پراكندگي گروه‌ها و منابع قدرت محلي و نيمه‌مستقل موجبات تمركز منابع قدرت را فراهم ساخت. در تحليل اين دوره بايد گفت، در دوران رضاشاه گرچه در نتيجه تحولات ساختاري و اقتصادي و آموزشي، زمينه توسعه سياسي از نظر شرايط لازم تا قدري بهبود يافت، اما تمركز منابع قدرت در دست حكومت هيچ گونه مجالي براي رقابت و مشاركت سياسي مردم باقي نمي‌گذاشت، هر چند گسترش توسعه سياسي و آزادي‌هاي مدني هيچ گونه مغايرتي با افزايش رفاه عمومي ندارد. با توجه به انحصار منابع قدرت در دست حكومت، طبقات و گروه‌هاي قدرت قديم و جديد، امكان و توان سازماندهي به علايق خود را نداشتند. دولت رضاشاه از حيث رابطه با طبقات و نيروهاي اجتماعي و سياسي دولت ضعيفي بود و اين حكم را مي‌توان در خصوص ساخت دولت استيلا در ايران قبل از او هم تعميم داد، هرچند حكومت او طبق تعريف مبتني بر تمركز و انحصار كاربرد منابع قدرت و اجبار بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون