درباره مركز ايراني مطالعه فرهنگها
علي دهباشي: اگر مايل باشيد بحث را با «مركز ايراني مطالعه فرهنگها» آغاز كنيم. هدف شما در برپايي اين موسسه چه بود؟
ما در اين مركز سعي كرديم باب همكاري را با ديگر موسسات باز كنيم، هدفمان ساماندهي كار گروهي بود. مثلا تصميم گرفتيم همايش (سمپوزيوم) هايي با همكاري آقاي مجيد تهرانيان برگزار كنيم؛ با آقاي شيروانلو مرتبا در ارتباط بوديم، تا بهاينترتيب از موازيكاري حذر شود.
دهباشي: برعكس حالا كه هيچ كس با ديگري در ارتباط نيست.
ما با هم هماهنگ بوديم. بودجه چنداني هم نداشتيم، چيزي حدود سهميليونونيم تومان. آن زمان دانشگاه آزاد به رياست آقاي عبدالرحيم احمدي تازه تاسيس شده بود و با كمك مرحوم شاهرخ مسكوب كه با آقاي احمدي دوست بود از آنها قول همكاري گرفتيم و قرار شد گروهي به رياست آقاي مسكوب در دانشگاه آزاد مشغول نگارش تاريخ پنججلدي فرهنگ ايران شود. در اين پروژه افرادي چون مرحوم رضا ثقفي و زندهياد عباس زرياب خويي و ديگران فعاليت ميكردند. همچنين قراردادهايي براي كارهاي تحقيقاتي امضا شد. تا جايي كه خاطرم هست، هشتادواندي قرارداد كتاب نوشته شد، كه چند تايي از آنها به ثمر رسيد و منتشر شد، از جمله كتاب آيين مهر مرحوم محمد مقدم و كتاب فراسوي نيك و بد نيچه با ترجمه داريوش آشوري. بعضي از كتابها هم گم شدند و معلوم نيست چه بر سرشان آمد، مثلا ترجمه پرويز داريوش از كتاب ذن بوديسم سوزوكي در سه جلد. كتابخانه غني و پرباري هم تدارك ديديم كه جريانش از اين قرار بود كه روزي آقاي قطبي، اين انسان شريف و وطنپرست، آمد و گفت بودجهاي يكميليون دلاري براي تلويزيون دارد كه خرجش نكرده و حاضر است اين بودجه را در اختيار مركز ما بگذارد. در نظر داشته باشيد كه يكميليون دلار چهل سال پيش پول هنگفتي بود. بلافاصله براي اين مبلغ برنامهريزي و تقسيم كار كرديم و تصميم گرفتيم كتابهاي ارزشمندي به زبانهاي مختلف خريداري كنيم. حسين ضيايي بهدنبال كتابهاي فارسي و عربي و انگليسي رفت، آرامش دوستدار سراغ كتابهاي آلماني، من نيز مسووليت تهيه كتابهاي فرانسوي و كتب هنري را بر عهده گرفتم. براي اين منظور
يك ماهي در پاريس ماندم و يكيك كتابها را انتخاب كردم و سفارش دادم. به هر كشوري هم كه گذارم ميافتاد – امريكاي لاتين، هند و ژاپن- تكليف انتخاب و خريد كتاب فراموشم نميشد. در نهايت حاصل كارمان مجموعهاي چهلهزار جلدي از كتابهايي شد كه همگي انتخابشده بودند. مثلا تمام تمدن باستاني غرب به چند زبان شامل متون اصلي كه به زبانهاي لاتيني و يوناني بود و ترجمههاي انگليسي و فرانسوي و آلماني.
اما يكي از اساسيترين برنامههاي مركز ما عبارت بود از برپا كردن سه شعبه در ژاپن، هند و مصر. غرض اين بود كه براي ايجاد پيوندي موثر بين تمدنهاي بزرگ آسيايي تدبيري بينديشيم و بين كشورهاي شرق دور از يك سو و كشورهاي اسلامي از سوي ديگر مراوده و ارتباط برقرار كنيم، ارتباطي كه مدتها بود قطع شده بود. پس تصميم گرفتيم مركزي در توكيو به رياست پروفسور ايزوتسو تاسيس كنيم و شعبهاي در قاهره به رياست عثمان يحيي كه دانشمندي بزرگ بود و مصحح آثار ابن عربي از جمله كتاب فتوحاتالمكيه، ضمنا با هانري كربن هم دوست بود. تكليف دو مركز ژاپن و مصر معلوم شد و فقط مانده بود نفر سومي را براي شعبه هند در نظر بگيريم. مركز مادر اين تشكيلات هم طبيعتا در ايران بود.
دهباشي: دليل انتخاب ايران به عنوان مركز اين تشكيلات چه بود؟
ايران به تعبير رنه گروسه در طول تاريخ، امپراتوري ميانه (Empire du Milieu) بوده و بين آسياي دور و غرب نقش واسطه و ميانجي را داشته است. ايران پيش از اسلام به مدت چهارده قرن، با وقفه كوتاه سلوكيان پس از فتح اسكندر، بخش بزرگي از آسيا و خاورميانه را تحت سلطه داشت. «امپراتوري ميانه» بهواسطه جاده ابريشم نگاهي به مشرقزمين داشت، مثلا آيين بودا توسط شاهزادهاي پارت سر از چين درآورد؛ و نگاه ديگرش معطوف به تمدنهاي كهن بينالنهرين و غرب بود، امپراتوري عظيمي كه سرحدات ايران را تا همسايگي يونان گسترانيده بود. در تاريخ باستان يونان و روم، ايران در حكم «نيمه ديگر غرب» (alter ego )حضوري دايمي دارد، به طوريكه روميان، ايران را «آن دگر ديار»
(alter urbis ) نام نهاده بودند. پس از ورود اسلام هم ايرانيان در تكوين فرهنگ فاتحانشان نقش عظيمي ايفا كردند. با ابنالمقفع، نثر عربي را به وجود آوردند، با سيبويه قواعد دستور زبانشان را، با ابنسينا و فارابي تفكر فلسفيشان را و با ظهور سلسله عباسيان نظام حكومتداري را، كه با الگوبرداري از حكمراني ساسانيان پيريزي شده بود. بدون حضور ايران، تمدن بزرگ عباسيان از آن شكوه خيرهكنندهاش محروم ميماند. برنار لوئيس، عباسيان را با اين عبارت توصيف ميكند: «امپراتوري جديد ايران زير جلاي اسلام ايرانيزهشده»
(It was a new Iranian Empire under the veneer of a Persianized Islam). لويي ماسينيون حتي از اين هم فراتر ميرود و در مقاله بينظيري كه در كتاب روح ايران تحت عنوان «متفكران ايراني و شكوفايي تمدن عرب» نگاشته است، بر نفوذ همهجانبه ايران در تمامي زمينههاي فرهنگي، هنري و علمي تاكيد ميكند. اينكه فرهيختگان ايراني، در صدر آنان ابنالمقفع، نثر عربي را بهضرورت با روح زبان خويش سامان بخشيدند، اينكه ايرانيان اخلاق اجتماعي را در قالب مرآتالملوك تدوين كردند، اينكه به ترجمههاي متون يوناني جامه ايراني پوشانيدند و اصطلاحات فلسفي زبان عربي را قاطعانه در اين متون بهكار بردند و مستقر ساختند، اينكه «سيبويه براي عرضه تفكر ايراني، به زبان عربي چنگ انداخت و از لحاظ عقلاني خود را سامينژاد كرد»، اينكه سلمان فارسي از همان آغاز ظهور اسلام، پيامبر را با شگفتيهاي تمدني كهن آشنا ساخت، اينكه عرفاي ايراني، از بايزيد بسطامي تا حافظ با گذر از حلاج و بسياري ديگر (سنايي، عطار، مولانا و...) مسلمانان را با زبان شطحيات كه ويژگي بارز روح ايراني است، آشنا كردند - يعني رويارويي مستقيم با الوهيت بهمنظور دستيافتن به ذات عريان كلام الهي؛ اينها همه حقايقي است كه تنها لويي ماسينيون، اين عربشناس بزرگ قرن حاضر، ميتوانست با چنين عبارات جسورانهاي برملا سازد. اگر يك ايراني چنين ادعايي ميكرد، بيترديد يا به نژادپرستي يا دستكم به افراط در ميهنپرستي متهم ميشد.
دهباشي: كنفرانسي كه برگزار شد چطور بود؟
نخستين سمپوزيوم در باغ فردوس برگزار شد، همان جايي كه حالا خانه سينما شده است. آن سال بزرگداشتي هم براي هانري كربن برگزار شد و او بههمراه تعدادي از دوستان فرانسوياش در اين مراسم حضور پيدا كرد. افراد بسياري در اين برنامه شركت كردند، مهمانهاي ژاپني از جمله ايزوتسو، مدعوين هندي و ميهماناني از ديگر مليتها. حاصل نيز به صورت كتابي منتشر شد. احسان نراقي هم بودجهاي از يونسكو گرفت تا كتاب به فارسي هم ترجمه شود. همين حالا هم اگر اين كتاب را بخوانيد، از امروزي بودنش حيرت ميكنيد. يكي از سخنرانيهاي سمپوزيوم كه جنجالبرانگيز بود خوب بهخاطرم مانده، سخنران روژه گارودي بود و در نطقش شديدا به غرب پيله كرد و در بدگويي و نكوهش آن هيچ كم نگذاشت و تمام نابسامانيهاي دنيا را بر گردن غرب انداخت. دستبردار نبود، آنقدر زيادهروي كرد كه صداي اعتراض همه حضار بلند شد.
بالاخره بايد جانب انصاف را هم نگه داشت و بزرگي تمدن غربي را يكسره انكار نكرد، مگر از همين تمدن نكوهيده كم چيز ياد گرفتهايم. هانري كربن در اعتراض گفت جنبه استعماري غرب درست، ولي آخر غرب ديگري هم وجود دارد كه نبايد بهسادگي نفياش كرد. كربن نمونهاي آورد از آنكتيل دوپرون فرانسوي كه نخستين مترجم اوستا به زبان خارجي بود. در قرن هجدهم دوپرون بيستساله با جيب خالي سوار بر كشتي راهي هند شد. او در ميان پارسيان هند زبان پهلوي را آموخت و تمام كتب مقدس اوستا را به طور كامل به زبان لاتيني ترجمه كرد، پنجاه اوپانيشاد را هم از روي ترجمه فارسي شاهزاده داراشكوه، وليعهد هند، به لاتيني برگرداند. شوپنهاور از طريق همين ترجمه لاتيني نسخه فارسي اوپانيشادها بود كه با تفكر كهن هند آشنا شد.
دعوت گارودي بر چه اساسي صورت گرفته بود؟
گارودي از چندي پيش خودش را داخل ماجرا كرده بود با اين ادعا كه ميخواهد چنين تشكيلاتي در فرنگ راه بيندازد. سال اول، مبلغ 350 هزار فرانك به اين بهانه از مركز ما گرفت، سال دوم من مانع شدم و نگذاشتم پولي بدهند. بعد مدعي شد كه ميخواهد مجموعهاي از كتب مختلف تدارك ببيند و كتابخانهاي برپا كند. من پاريس بودم و ديدم حريفش نميشوم، سورن مليكيان را به جانش انداختم كه الحق خوب از پسش برآمد و حسابي او را سر جايش نشاند. گارودي آدم فرصتطلبي بود، اول كمونيست بود، بعد طي يك دگرگوني مسلمان شد. لوموند نوشت تا حالا هرگونه تغيير جهتي برايت مجاز بود، اما از اين به بعد با اين ادعاي مسلماني، ديگر تغيير مسلك مساوي است با مهدورالدمشدن و شوخي هم ندارد.