ضرورت كاهش زمان تدريس
كامل حسيني
دبيرآموزش و پرورش
درعالم روان شناختي شايد اين ايده را شنيده باشيم كه ميگويد در لحظهاي كه قاتل ميخواهد دست به قتل بزند دماي جسمش بالا رفته و گرمتر ميشود؛ اگر در همين لحظه به هر وسيلهاي بتوانيم چند درجه از دماي بدنش را پايينتر بياوريم احتمال اينكه به قتل و جنايت دست بزند بسيار كمتر خواهد بود. آيا حقيقتا چنين است كه پايين آوردن دماي بدن واقعا تا آن اندازه ميتواند بر ميزان احتمال پايين آوردن جنايتها كاركرد خود را نشان دهد؟
فارغ از حقيقت داشتن ايدهاي كه در بالا مطرح شد غرض نگارنده بيشتر جنبه مثالي ايده را در نظر داشته و ميخواهم وارد بحثي شوم كه مدتها ذهنم را درگير كرده است و حل اين معضل در واقعيت بر بنياد منطق فرارفتن از اهميت عملكرد و اهداف كلان و خود را درگير كردن با مسائل خرد و جزيياتي است كه در بزنگاههايي از فرآيند آموزش و پرورش نقش كارسازي را ايفا ميكنند و ميتوانند زمينه را فراهم كنند تا راهكارهاي كلان سريعتر بتوانند به اجرا در آيند. يكي از اين موارد كه نمونه بارز چنين راهكارهاي خردي است كاهش زمان تدريس در مدارس به ويژه اول و دوم دبيرستان است.
اهميت زمان تدريس بر پايه حل مشكل يك تناقض استوار است؛ تناقضي كه بنيان خود را از يك طرف در استعداد و پتانسيل عظيم دوران نوجواني و از طرف ديگر پايين بودن آستانه تحمل و حوصله محدود آنها در پذيرش و يادگيري مطالب درسي ميگذارد بنابراين محدوده زماني تدريس و يادگيري در مدارس بايد معطوف ميانجيگري ميان اين دوبعد تناقضآميز باشد تا بتوان بر مشكلات و محدوديتهاي يادگيري دوران نوجواني (دوره دبيرستان) غلبه كرد.
در نظام آموزشي ما شوربختانه زمان طولاني براي تدريس و يادگيري گذاشتهاند كه تا حدودي مشكلات زيادي ميآفريند كه بيش از همه دو ركن معلم و دانشآموز را مورد هدف قرار ميدهد ودر نتيجه چنين وضعيتي به مشكلات عديدهاي دامن ميزند كه راه پيشروي اهداف آموزشي را با كندي مواجه ميسازد. زمان نود دقيقهاي يا با اندكي تسامح و به صورت بسيار نادر در بعضي مدارس هشتاد دقيقهاي با چه توجيه روانشناختي و علمي در نظر گرفته شده است؟ اين زمان 90 دقيقهاي از كلاس هفتم تا دورههاي تحصيلات تكميلي ارشد و دكترا ادامه دارد كه در مقطع كارشناسي تا دكترا شايد قابل توجيه باشد چون سن يادگيري وتحصيلات دانشجويي اقتضاي چنين وضعيتي را دارد اما در نظر گرفتن چنين زماني طولاني براي دانشآموزان دوران دبيرستان در واقع نشانه عدم توجه به حل همان تناقضي است كه در بالا به آن اشاره شد.
امروزه در بيشتر كشورهايي كه نظام آموزش و پرورش پويا و موفقي دارند توانستهاند زمان كافي اما متناسبي را براي تدريس بگنجانند كه بر تناقض گفته شده تا حدودي پيروز شوند. از يك جهت نميتوان زمان كوتاهي در نظر گرفت براي آموزش كه پاسخ گويي تدريس حجم مطالب لازم نباشد و از يك جهت ديگر هم نميتوان و نبايد زمان آموزش (زنگ تدريس) آنچنان طولاني باشد كه محدوديت ظرفيت يادگيري سنين نوجوانان در آن ناديده گرفته شود.
همانطور كه نشستن سر كلاس به مدت يك ساعت و نيم براي دانشآموزان مناسب نيست بيترديد مشكلاتي كه به سبب همين زمان طولاني به پا ميخيزد فراوانند و هر كسي مدتي در مدارس مشغول تدريس بوده باشد از زواياي چنين مشكلاتي غافل نيست؛ مشكلاتي مانند خستگي دانشآموزان در زمان تدريس و به وجود آوردن مشكلاتي نظير شلوغي و پر حرفي و درگيري دانشآموز با همديگر، معلم بر اثر خستگي اعصاب كه بعضي از آنها ناشي از فشار زمان طولاني است كه البته شايد بتوان با در نظر گرفتن استراحت كوتاه چند دقيقهاي در ميانه زنگ تدريس اشاره كرد اما اينگونه راهحلها شايد اندكي مشكلات ناشي از خستگي را كمتر كند اما به هيچوجه نميتواند استرس و تنفر ناشي از طولاني بودن زمان تدريس را در دانشآموزان از بين ببرد.
نگارنده معتقد است كه زنگها از سه زنگ به چهار زنگ تقسيم شود و زمان تدريس از نود دقيقه به شصت دقيقه كاهش يابد. باهمين پايين آوردن زمان تدريس تاحدودي ميتوان بعضي از مشكلات آموزشي و حتي تربيتي را آسانتر چاره كرد و دانشآموزان كمتر از كلاس و درس فراري خواهند شد. البته بايد متناسب با پايين آوردن زمان آموزش از يك ساعت و نيم به يك ساعت، برنامه و دگرگونيهاي ديگري هم اعمال كرد تا چنين راهكاري بهرهوري خود را ايفا كند مثلا كميت و حجم مطالب فشرده كمتر شود اما در عوض بر كيفيت تدريس و مطلب درسي افزوده شود.
اندكي به تنوع برنامههاي تفريحي افزوده شود و البته راهكارهايي كه نه در تخصص نگارنده و نه در ظرفيت اين نوشتار ميگنجد اما بايد متوليان آموزش و پرورش يك بار ديگر اين زمان طولاني نود دقيقهاي را مورد تجديد نظر قرار بدهند و با شجاعت تمام به تغييراتي دست بزنند كه منجر به تغيير وضع موجود شود آن هم از راه تغييراتي كه به ظاهر جزيي و ساده هستند.