سوگ طنزآميز زندگي
نازنين متيننيا
شايد از شيفتگي شخصي من باشد كه اينطور هرسال بهمن ماه يادش ميكنم؛ وقتي كه به اواخر اين ماه ميرسيم و يادم ميافتد مناسبتي به نام غزاله عليزاده رقم خورده. فكر ميكنم احتمالا همه به اندازه من ميشناسندش و همه ميدانند كه چطور يكي از بزرگترين داستاننويسان ايراني بوده و چطور همه آن استعداد، توانايي و شگرفي را در سه رمان و چند مجموعه داستان كوتاه جا داده و براي خوانندهاش حيرت پشت حيرت از درخشاني نثر و زاويه نگاه و روايتهاي ساده از روابطهاي پيچيده انساني. اما در همين جايي كه من زندگي ميكنم، از هر ده نفر يكنفر ممكن است او را بشناسد و آن يكنفر هم احتمالا تنها به يك رمانش رسيده و ديگر هيچ. خودش در روايتي از روزگاري كه در پاريس بوده و سري به مزار صادق هدايت زده، تعريف ميكند كه راهنماي گردشگري را ميبينيد كه بالاي قبر هدايت توضيح ميدهد هدايت نويسنده عربي بوده كه خودكشي كرده و بعد نتيجه ميگيرد: « بگذاريد زمان قضاوت كند. در گردونه سوگهاي طنزآميز زندگي، به انتظار شوخيهايي كه در راه هستند، با بود و نبود انسان» و اينچنين فلسفه زندگي زني را تعريف ميكند كه از رشته حقوق به فلسفه رسيد و در نهايت نويسندهاي شد كه به روايت دوستان و آشنايانش با هوشمندي و استعداد بينظير كه منظم و باقاعده به سمت ويراني ميرفت و به روايت خودش از نسلي آمد كه آرمانخواه بود و به رستگاري اعتقاد داشت. در فاصله اين تعاريف از خود و ديگران نزديكش، آدمهايي شبيه به من هم غزاله عليزاده را ديدند و از «خانه ادريسيها»، «شبهاي تهران»، «دو منظره» و... عليزادهاي را شناختند كه شبيه هيچ نويسندهاي نبود و البته بعد از او هم پيدا نشد. نويسندهاي كه در آخرين روزهاي بهمن به دنيا آمد و در جواني از دنيا رفت. نويسندهاي كه به همان اندازه كه فهرست آثارش بلند نشد، جماعت دوستاني بزرگ داشت و مخاطباني كه همچنان به همان چند كتاب او و روايتهاي هرازگاهي از او قانع هستند و خوب ميدانند آشنايي با او، اگر اتفاق نميافتاد، بخشي از بينش عجيب و نگاهي كلي به اين زندگي، چرا و چطوري آنهم حرف و جملهاي كم داشت. حرف و جملهاي از داستانهاي غزاله عليزاده و نگاه عجيب و شگرفش به زندگي و البته مرگ.