• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3765 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۹ اسفند

درباره يك عكس

همينگوي، لحنت را آرام‌تر كن

ميچيكو كاكوتاني ترجمه بهار سرلك

رابطه آنها يكي از خوش‌يمن‌‌ترين وصلت‌هاي حرفه‌اي تاريخ نشر به شمار مي‌رود؛ يكي از آنها پركارترين نويسنده امريكايي و همواره‌كننده داستان‌هاي مردانه و ديگري دوست‌داشتني‌ترين ويراستار امريكا و ياري‌دهنده بسياري از دستاوردهاي نسل ادبي خودش بود.
گرچه كتاب «تنها چيزي كه به حساب مي‌آيد: نامه‌نگاري‌هاي ارنست همينگوي و مكسول پركينز» دريچه‌هايي از روابط روزمره اين دو به روي خواننده مي‌گشايد اما بخش اعظم اين كتاب او را دلسرد مي‌كند. نقل‌قول‌هايي از پراطلاعات‌ترين نامه‌ها به طور مفصل در كتاب زندگينامه پركينز نوشته‌. اسكات برگ آورده شده‌اند. باقي نامه‌هاي اين كتاب مكالمه‌هايي درباره پول، تبليغات، بحث ‌و جدل‌هاي پيرامون ويرايش است؛ در واقع مكالمه‌هايي كه در زندگي روزمره خود مي‌توان با تلفن با آنها درگير شد.
اغلب نامه‌هاي پركينز حاوي تحقيق‌هاي حرفه‌اي در مورد مشكلات سانسور و منتقدان يا پاسخ به گله‌هاي همينگوي درباره پول و تعداد پايين تبليغات براي كتاب‌هايش مي‌شود. نامه‌هاي همينگوي، كه گويي در آخرين ساعات روز دور انداخته مي‌شوند، نشان‌دهنده سبك نمايشي است كه نخستين (و بهترين) آثار ادبي او را جان بخشيده است؛ اين نامه‌ها شامل اظهار عقيده‌هاي پرمدعاي او درباره طبيعت نوشتن تا زخم‌زبان‌هاي تندوتيز به دشمنان و رقبايش مي‌شود. صبحت‌هاي كمي درباره پيشرفت كارهايي كه در دست دارد، مي‌كند جدا از پيشرفت، گزارش‌هايي درباره چيزهايي كه نوشته و درباره آخرين مهلت اتمام آنها حرف مي‌زند.
همان‌طور كه انتظار مي‌رود، پركينز در مقام پدر و مشوق نويسنده دمدمي‌مزاجش جاي مي‌گيرد. همينگوي هم به نوبه خود، نقش همان لاف‌زن پرمدعا را بازي مي‌كند؛ گاهي نامطمئن و گاهي خودستا، گاهي قلدري مي‌كند و گاهي بدبين و مشكوك است.
دوستي پركينز با همينگوي سال 1924 شروع شد. زماني كه اف.‌اسكات فيتزجرالد درباره جواني امريكايي در پاريس، نويسنده‌اي با «آينده‌اي درخشان» با پركينز صحبت كرد. گرچه قول انتشار نخستين كتاب مجموعه داستان‌هاي همينگوي «در زمان ما» به انتشاراتي ديگر داده شده بود، او با سپردن دو كتاب بعدي‌اش («سيلاب بهاري» و «خورشيد همچنان مي‌دمد») به پركينز، رابطه‌اي بلندمدت را با او آغاز كرد.
اين رابطه دقيقا همان رابطه‌اي است كه پركينز آرزوي آن را در سر داشت. او در نامه‌اي به سال 1930 مي‌نويسد: «بزرگ‌ترين علاقه‌مندي در نشر اين است كه نويسنده‌اي را در شروع كارش يا زماني كه در آستانه آن قرار دارد، استخدام كني، بعد ‍[نه تنها‍] سرگرم انتشار برخي از كتاب‌هاي او مي‌شوي، بلكه تمام [وجود‍] نويسنده را نشر مي‌دهي.»
جنبه همكاري در رابطه پركينز با توماس وولف پررنگ بود، اما نقش پركينز در رابطه با همينگوي بيشتر جنبه مشورتي و حمايتي داشت؛ پركينز بازنويسي يا اصلاح نمي‌كرد و خط به خط نوشته‌هاي او را براي ويرايش نمي‌خواند. براساس اين نامه‌ها، يكي از مهم‌ترين وظايف پركينز ترغيب همينگوي به آرام كردن لحن اهانت‌آميزش بود. پركينز بارها اين بحث را مطرح كرده بود كه مايه‌ شرمساري است «[وقتي] مهم‌ترين معناي كتابي به اين بكري ناچارا ناديده گرفته مي‌شود آن هم به خاطر ناله‌هاي كم‌ارزش، هرزه‌وار و ياوه‌گويي.»
گرچه همينگوي از «كمبود مردانگي» در نثرش گله مي‌كرد، اما هميشه پيشنهادهاي پركينز را اجرا مي‌كرد.
كمبود پانوشت‌هاي مفيد و مقدمه‌اي پرمحتوا باعث مي‌شود خواننده نتواند باقي روابط و بسط آنها را متصور شود. هرگز متوجه نمي‌شويم چطور همينگوي سبك تراش‌خورده‌اش را به دست آورد يا چرا سبك او به تدريج به نقيضه تبديل شد؛ هرگز مفهوم اينكه چرا او متخاصم و ستيزه‌جو شد يا پركينز درباره چنين رفتار و پيشرفتي چه احساسي دارد را نمي‌فهميم.
چيزهايي كه در اين كتاب دست ما را مي‌گيرد، يادداشت‌هاي انتقادآميز همينگوي از نويسنده‌ها، دوستان و منتقدان است؛ يادداشت‌هايي كه با فاصله‌اي ويژه از مهم‌ترين متون اين كتاب به شمار مي‌روند. درباره ادموند ويلسون مي‌نويسد: «نقدهاي او شبيه به خواندن انجيل دسته‌دومي است كه انگار كسي كه در عفو مشروط به سر مي‌برد آن را نوشته. او با علاقه‌اي وافر داستان‌هايي را مرور مي‌كند كه هيچكس از آنها خبر ندارد. چيزي كه آدم درباره او به درستي مي‌داند اين است كه او احمق است، گفته‌هايش نادرست، به درد نخور و از روي ادعاست. «نويسنده‌اي كه توجه همينگوي را به خود جلب مي‌كند- و به مردسالاري و اهانت اشاره مي‌كند- فيتزجرالد است. كسي كه گويي هرگز براي نخستين تشويق‌ها و كمك‌هايش بخشيده نمي‌شود. همينگوي مي‌نويسد: «او مجموعه‌اي از رخدادها را جمع‌آوري مي‌كند، رخدادهاي خوبي از زندگي‌اش را و به دلخواهش از آنها استفاده مي‌كند، و كاري مي‌كند داستان با حيرت‌هايي كه از زندگي‌اش به دست آورده، مطابقت كند.» و در انتهاي همين نامه مي‌نويسد: «مشكل اين است كه او حرفه خود را ياد نگرفته است و صادق نخواهد بود. او هميشه نويسنده جوان و نجيب خواهد ماند، نويسنده نجيب سقوط‌كرده، نجيب‌زاده‌اي در جوي آب، نجيب‌زاده‌اي ويران‌شده، اما هرگز مرد
نخواهد بود.»
همينگوي درباره مفاهيم نوشتن آنها را در متن‌هاي مختصر شرح‌ داده است كه مي‌توان براي نقل‌قول از او استفاده كرد. در ميان درخشان‌ترين آنها اين جمله‌ها است: «همواره بايد بنويسيد انگار كه با پايان كتاب خواهيد مرد.» «نخستين و واپسين چيزي كه بايد در اين دنيا انجام دهيد اين است كه در آن جاودانه باشيد، به خاطر آن و همچنين كارتان از پاي نيفتيد.» «در زندگي هر مردي زماني هست، اگر آن مرد ارزش لعنت شدن داشته باشد، زماني كه بايد غيرمحبوب باشد» و «مكس، نوشتن حرفه سختي است اما هيچ چيز نيست كه احساس بهتري به آدم بدهد.»
در آخر گويي همينگوي از باور داشتن (يا زندگي كردن با) توصيه‌هاي خود ناتوان مي‌شود و دوم جولاي 1961 خودكشي مي‌كند. چهارده سال بعد، ذات‌الريه جان باوفاترين دوست و ويراستار او، مكس پركينز را مي‌گيرد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون