مصطفي ملكيان در جمع تعدادي از فعالان معلمي
ايفاي نقش معلمي
و ضرورت شناخت ابعاد و ساحتهاي متعلمان
گروه مدرسه «اعتماد»
تربيت هر چند موضوع عام و فراگير و مهمي است اما متاسفانه كمتر به تناسب اين اهميت مورد توجه قرار ميگيرد؛ كم توجهياي كه هزينهها و تبعات فراواني را بهدنبال داشته و دارد؛ بسياري از آسيبهاي اجتماعي ريشه در دوران كودكي و نوجواني دارد كه فرد آسيب ديده يا در شرايط نامناسب تربيتي قرار داشته يا در معرض روشهاي نامناسب تربيتي بوده است لذا اگر مسائل و مشكلات را در ابعاد مختلف اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي بخواهيم بررسي كنيم به يك نقطه مشترك ميرسيم و آن نقطه اين است كه ريشه همه مشكلات در شرايط و روشهاي تربيتي نامناسب نهفته است. چندي است كنشگران عرصه تربيت بر آن شدند تا در راستاي ريشهيابي و دستيابي به راهكار مناسب براي مسائل پرشمار نظام آموزشي و تربيتي سراغ صاحبنظران و انديشمندان بروند و از آنها در اين مسير ياري بجويند يا بهعبارتي، آنها را هم وارد گود اين مسائل كنند. مصطفي ملكيان يكي از اين افراد است كه مدتي به بهانه ديدارهايي كه با علاقهمندان و كنشگران اين حوزه دارد نظراتي را ابراز كرده است؛ او با تبيين ابعاد موضوع و تشريح زواياي مختلف تلاش دارد تا افق روشني را در پيش پاي اين فعالان قراردهد. اسفندماه چند تن از اين فعالان و علاقهمندان سلسله نشستي را با وي آغاز كردند و مطالب ارايه شده توسط دكتر ملكيان در نخستين نشست توسط يكي از اعضاي سازمان معلمان ايران پياده شده است و در سايت سخن معلم اين تشكل منتشر شده است كه ما مناسب ديديم اين مطلب را در معرض نقد و نظر ساير انديشمندان و فعالان و مخاطبان صفحه مدرسه اعتماد قراردهيم.
رفع مشكلات بيروني و دروني لازمه يك زندگي خوب
براي داشتن يك زندگي مطلوب (اينجا كمال مطلوب و آرماني را نميگويم)، نياز به رفع بعضي مشكلات بيروني و بعضي مشكلات دروني داريم. آموزش و پرورش ميخواهد به دومي بپردازد. مقصودم نهاد آموزش و پرورش است كه شامل وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، راديو، تلويزيون، مطبوعات، سازمان تبليغات اسلامي، دفتر تبليغات اسلامي، خطبا، سخنرانان، ائمه جمعه و همه كساني كه آگاهانه يا ناآگاهانه، خواسته يا ناخواسته ما را آموزش و پرورش ميدهند و روي ذهن و ضمير مخاطبان تاثير ميگذارند، ميشود. براي داشتن يك زندگي مطلوب ولو نه كمال مطلوب و آرماني، ولي لااقل خوب و خوش، ما دو دسته مشكل را بايد برطرف كنيم. يك دسته مشكلات بيروني يعني بيرون ذهن و ضمير و جان و روان مخاطب و يك دسته مشكلات دروني كه درون جان و روان و ذهن و ضمير اوست.
آموزش و پرورش به معناي عام خودش و از جمله وزارت آموزش و پرورش و معلم كارش پرداختن به مشكلات دروني است. مشكلات دروني رفعش به عهده شماست؛ مشكلات بيروني متصدي ديگري دارد. مثلا مشكلات خانوادگي، اقتصادي، سياسي، حقوقي، ديني و مذهبي. بخشي از مشكلات كه اگر مرتفع شوند شرط لازم يك زندگي خوب و خوش هستند و دروني هستند، به عهده آموزش و پرورش گذاشته شده است، چه مربي مهدكودك باشد، چه استاد
فوق دكترا در اين مورد فرق ندارند.
مشكلات آموزشي، پرورشي و پژوهشي
مشكلات دروني كه با آن مواجه ميشويم را ميتوان تحت سه عنوان مشخص كرد:
مشكلات آموزشي، پرورشي و پژوهشي.
يعني به دانشآموز آموزش ميدهيم و او را پرورش ميدهيم و پژوهش يادش ميدهيم. اگر ما واقعا بخواهيم كار تعليم و تربيت را خوب انجام دهيم بايد به چند نكته توجه كنيم.
اول بايد بازشناسي كنيم كه چه مشكلاتي در درون، جلوي زندگي خوب و خوش آنها را گرفته است. رفع مشكلات بيروني را ديگران بايد انجام دهند. شما مشكلات سابجكتيو را در برابر مشكلات آبجكتيو بر عهده گرفتيداما بايد توجه كنيم كه مشكلات دروني دانشآموزي را ميخواهيم برطرف كنيم كه تحت تاثير سه عامل ديگر غير من معلم و مربياش هم هست اگر فقط تحت اختيار ما بود كار آسانتر بود. سه عامل غير من معلم روي مشكلات او و تغيير آنها موثر است در واقع من بايد دو كار كنم يكي اينكه با تاثيرات نامناسب آن سه عامل مبارزه كنم و يكي اينكه كار خود را پيش ببرم يعني چيزهايي كه ميخواهم در ذهن و ضميرش پديد آورم، پديد آورم.
دو عامل مزاحم تعليم و تربيت
آن دو عامل مزاحم تعليم و تربيت موفق چيست؟
1- وضع معيشتي دانشآموزان (فقر اقتصادي، عقب ماندگي اقتصادي): حد نصابي از رفاه اقتصادي براي تغييرات و موفقيت در تعليم و تربيت لازم است؛ وضع اقتصادي كل جامعه كه به اصطلاح جامعهشناسي رفاه اجتماعي گفته ميشود، ميتواند سد راه موفقيت در تعليم و تربيت شود، حد نصابي از رفاه اجتماعي را نياز داريد.
2- رقيب دوم چيزهايي است كه از فضاي عمومي جهاني دريافت ميشود (ارتباطات و فضاي مجازي) كه در دوستان و همنسلان دانشآموز نفوذ بسيار دارد خيلي وقتها اين آموزشها از بيخ و بن فاسد است مثل ماترياليسم اخلاقي كه از غرب ميآيد و براي بچه از اول پولدار شدن ارزش ميشود مثلا تمام سلبريتيهايي كه در دنياي مجازي هستند نخستين ويژگي شان ثروت است از ديد بچهها اينها بزرگند و از ديد آنها جهان لقمهاي است كه ميخواهند قسمت بزرگش نصيب آنها شود گاهي هم اين آموزشها از بيخ و بن فاسد نيست ولي سرريزش فاسد است كه به بچه ميرسد مثلا «روابط جنسي» در غرب آنچنان كه هست خودش
في حد نفسه ايراد ندارد ولي جنبه سكس و فيزيولوژيكش سر ريز شده به اين طرف ميرسد؛ با اينها هم بايد مبارزه كرد. من عامل خانواده را نگفتم زيرا ممكن است خانوادهاي فرهيختگياش به قدري باشد كه به معلم كمك هم بكند ولي اگر خانوادهاي مشكل داشته باشد آن هم عامل چهارم مزاحم براي تعليم و تربيت موفق است.
سه فاكتور در تغييرات دروني مورد توجه معلم
بحث رقبا و رقابت با آنها را البته از سر ناچاري رها ميكنم و به كار خودمان يعني آنچه بايد در مخاطبان خود ايجاد كنيم، ميپردازم اگر روي كار معلمي و تغيير دروني كه ميخواهيم در دانشآموز، متعلم و متربي ايجاد كنيم، تمركز كنيم با سه كار روبه رو ميشويم:
1- باورهايي را در ذهن او پديد آوريم يا نابود كنيم.
2- احساسات و عواطف و هيجاني را پديد آوريم يا نابود كنيم.
3- خواستههايي را ايجاد كنيم يا نابود كنيم.
ممكن است به نظر بيايد كه چيزهاي ديگري هم هست ولي اگر دقت كنيد، ميبينيد كه غير اين سه تا، چيز ديگري نيست. ما يا با باورها سر و كار داريم يا با احساس و عاطفه و هيجان يا با خواستهها.
ملاك و معيار خوبي و بدي در اين سه مورد با يكديگر يكسان نيستند.
باورها در حالت آرماني مثبت و منفي بودنشان به صادق يا كاذب بودنشان است، بايد باورهاي كاذب را بگيريم و باورهاي صادق به آنها بدهيم اما ما انسانها هميشه با حالت آرماني سر و كار نداريم بنابراين در اين مورد گفتهاند دو رتبه پايينتر هم قبول كنيد اگر به صدق و كذب باور دسترسي نداريم باورهاي موجه را در اختيار مخاطب بگذاريم يعني باورهاي بادليل و باورهاي ناموجه و بدون دليل را از او بگيريم اگر در بعضي موارد اين هم نشد ميخواهيم حداقل باورهاي معقول reasonable در مقابل باورهاي نامعقول به بچهها بدهيم. در مورد مثبت و منفي بودن احساسات و عواطف و هيجانات، بجا در مقابل نابجا مطرح است، مثبت و منفي خواستهها هم به معقول و نامعقول تقسيم ميشوند. (معقول و نامعقول در اينجا با معقول و نامعقول كه در رتبه سوم باورها گفتم اشتراك لفظي دارند) هر كدام از اين سه مورد گفته شده (باور، احساس و عاطفه و هيجان، خواسته)، خود به چهار دسته تقسيم ميشوند: رابطه با خدا، با خود، با انسانهاي ديگر و با جهان پيرامون.
دو نكته را اينجا بايد تذكر دهم يكي اينكه ممكن است بگوييد با اين حرف شما انگار وجود خدا را فرض گرفتهايد اگر شما به خدا قايل نباشيد به عدم وجود خدا باور داريد متعلق اين باور هم باز خداست اين هم ارتباطي است كه با موجود عليالادعايي است كه يكي وجود آن را قبول دارد و يكي قبول ندارد نفي هم يك نوع ارتباط عقيدتي است شش نوع ارتباط باوري با يك موجود داريم يك وقت قبول و رد نسبت به موجودي داريم، يك وقت اثبات و نفي، يك وقت تاييد و انكار، يك وقت جرح و تعديل و يك وقت حك و اصلاح، گاهي هم اعتنا و بياعتنايي به باوري داريم.
نكته دوم چرا اين ارتباطها را به اين ترتيب گفتم چون نوع ارتباط با خدا علت ميشود براي خود و دومي علت ميشود براي ارتباط با انسانهاي ديگر و بعد اين علت است براي ارتباط با طبيعت پيرامون. شما به عنوان معلم ميخواهيد دانشآموز نسبت به خدا و خودش و نسبت به ديگران و جهان، باورهاي صادق در ذهن و ضميرش نقش بندد و احساسات و عواطف بجا و خواستههاي معقول در او ايجاد شود. گفتار و كردار يا رفتار متعلمان در گرو نقش معلمان و مربيان در تغيير باورها، احساسات و خواستههاي آنان است.اگر در اين سه دسته موفق شويد چون اين سه دسته علت براي گفتار و كردار هستند به صورت خودكار رفتار كه جمع گفتار و كردار است، درست ميشود نادرستي گفتار و كردار ناشي از منفي بودن آن سه تا است منفي و مثبت گفتار و كردار درستي يا نادرستي آنهاست، درست بودن يعني عقلاني و اخلاقي (وجداني) باشند. اگر گفتار و كردار درست ميخواهيم بايد باور صادق و احساس و عاطفه و هيجان بجا و خواسته معقول بپروريم. اين گفتار و كردار مناسبات اجتماعي را سامان ميدهد چه مناسبات نهاد اقتصاد، چه سياست و چه خانواده و چه هر نهاد ديگر، تمام روابط اجتماعي بر اساس گفتار و كردار است.
سامان دادن جامعه نيازمند ساماندهي ذهن و رفتار
حالا اگر به آن سهتاي دروني (باور، احساس، عاطفه و هيجان، خواسته) ذهن و به گفتار و كردار رفتار بگوييم پس ما معلمان سراغ ذهن ميرويم تا رفتار را درست كنيم و از طريق رفتار جامعه را درست كنيم. ذهن كه بسامان شود رفتار بسامان ميشود و بعد از طريق آن جامعه سالم ميشود حالا بايد ببينيم كه چگونه باورهاي صادق و احساسات و عواطف و هيجانات بجا و خواستههاي معقول را القا كنيم قصدم اين است كه نقشه كلي را مطرح كنم و وارد جزييات هركدام از اين موارد نميشوم توجه داشته باشيد كار شما بر كار دو دسته ديگر در جامعه رجحان دارد.
نيروي باوراننده، انگيزاننده و وادارنده
وقتي در جامعه پدر، مادر يا رجل سياسي ميخواهند شهروندان را به سوي كار خاصي سوق دهند و از كار خاص ديگري عدول دهند با توسل به سه دسته نيرو ميتوانند اين كار را انجام دهند. نيروي اول نيروي باوراننده، دوم انگيزاننده و سوم وادارنده است كه شما كار نيروي اول را انجام ميدهيد مثلا حكومت تصميم ميگيرد كه مردم رفتار خاصي انجام دهند يا ندهند يكي از راهها اين است كه از نيروهاي باوراننده استفاده كند و با استدلال نشان دهد كه اين رفتار درست يا نادرست است يعني با توسل به قوه اقناع بتواند به شهروندان انجام يا عدم انجام را بباوراند اينجا امكان دارد كه هشتاد درصد شهروندان همانگونه كه حكومت يا پدر و مادر خواسته است رفتار كنند ولي بيست درصد سر به راه نميآورند بعد به نيروهاي انگيزاننده متوسل ميشوند؛ انگيزاننده يعني پاداشدهنده و به زبان ساده تطميع، يعني به طمع مياندازند پاداش از مدرسه به نام جايزه شروع ميشود و اين جايزهها در سطح زندگي اجتماعي ادامه دارد اما دستهاي با اين هم سر به راه نميآورند و نوبت به نيروهاي بازدارنده كه تهديدكننده هستند، ميرسد.
تقدم آموزش و پرورش اقناعي
پس اقناع به عهده معلم و مربي است با اين وجود ممكن است حتي كارتان را اگر درست هم انجام دهيد صد در صد موفق نشويد البته هميشه آموزش و پرورش كه نيروي اقناعي ايجاد ميكند مقدم است گفتم سه تاي دروني، علت دو تاي بيروني (رفتار) هستند كه در روانشناسي تحت عنوان نظام انگيزشي از آن ياد ميكنند. چه ميشود كه انساني به گفتار يا كردار خاصي انگيخته ميشود. نظريهاي كه بعد از ويليام جيمز يعني تقريبا از صد و بيست سال پيش به اين طرف مورد اتفاق است، اين است كه نظام انگيزشي، باور- ميل است. يعني باورها و ميلها خواسته را عوض ميكنند و خواسته رفتار را عوض ميكند. باور beliefو ميل desire است كه در جمع گاهي بيزاير ميگويند. تغيير باور و ميل علت ميشود براي تغيير خواستهها، آنگاه رو به رفتار خاص ميآوريم. رفتار خاص يعني يك ميل به اضافه چند باور، خواسته ما را تغيير ميدهد. براي مثال احساس تشنگي رنجآور است احساس الم ميكنم (ساختار جسماني، رواني و ذهني ما اينگونه است). براي رفع تشنگي در من ميلي پديد ميآيد و باورهايي نيز همراهش ميآيد. باور به اينكه محتواي ليوان آب است و باور اينكه آب رافع عطش است و باور اينكه من قدرت دارم آب را به دهان خودم برسانم و باور اينكه اذن هم دارم و باورهاي ديگر. خلاصه امكان ندارد دست به عملي بزنيم بدون پديد آمدن يك ميل و چندين باور. باورها تعدادشان بيشتر از آن هست كه در نگاه نخست به نظر ميآيند ولي ميل يكي است. نظام انگيزشي ميل باور است كه ما را به گفتار و كردار خاصي وا ميدارد.
ناخشنودي متعلمان خود را جابهجا كنيم
حالا سراغ چيزي ميرويم كه لُب آموزش و پرورش و مخ آموزش و پرورش است؛ آن اين است كه وقتي ميل به رفع عطش ميكردم به خاطر بيزاري و رنج از عطشناكي بود يا اگر براي رفع گرما كاري ميكردم چون از احساس گرما رضايت نداشتم و بيزار بودم و رنج ميبردم در واقع هر عملي نشاندهنده يك نارضايتي و ناخشنودي از جهان است. عدم رضايت خاستگاه عمل است يعني من از جهاني راضيام كه تشنگي من در آن نباشد يا احساس گرما نداشته باشم به تعداد گفتار و كردار آدم از جهان نارضايتي دارد البته ممكن است خيلي وقتها هم چون باورهاي خاصي داريم دست به عمل نميزنيم با اينكه ناراضي هستيم مثلا از تشنگي ناراضيام ولي آب نمينوشم چون باور دارم كه آن آب، از آن من نيست اگر انساني كاملا از جهان راضي باشد دست به عمل نميزند. در واقع ما ميخواهيم ناخشنودي متعلمان خود را جابهجا كنيم تا گفتار و كردار ديگري داشته باشند متعلم و متربي به دست معلم و مربي، ناخشنوديهايش جابهجا ميشود شاعر كه ميگويد « اي عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول زين هواهاي عفن وين آبهاي ناگوار» ميگويد هوايت عفن است و آبهاي ناگوار مينوشي! تعجب ميكنم چطور ناراضي نيستي ميخواهم ناراضي بشوي و دست به عمل بزني. عمل يعني دگرگوني در جهان ايجاد كردن با اينكه عمل و دگرگوني دو مفهوم هستند ولي يك مصداق دارند و هر عملي در جهان دگرگوني ايجاد ميكند و هرچه در جهان دگرگوني ايجاد كند از سنخ عمل است. اگر از وضعي خشنود هستيد و ميخواهيد مثلا خنكي ادامه پيدا كند اينجا هم عملي كه براي استمرار آن انجام ميدهيد ناشي از ناخشنودي از عدم استمرار وضع كنوني است و قابل احاله است.
ضرورت فهم روابط ذهن و رفتار و باور و احساسات
در امر تعليم و تربيت
آخرين نكته اين است كه رفتار معلول ذهن است. پس اينجا يك رابطه علي و معلولي يك طرفه وجود دارد. رفتار علت براي ذهن نيست در آن سه تا كه ذهن ناميده شده باور و احساس، علت يك طرفه براي خواسته است حالا سوال اين است رابطه باور و احساس چگونه است و كدام علت ديگري است؟ چهار نظر در اين مورد داده شده است:
- اين دو رابطه علي و معلولي ندارند، ديويد هيوم به اين راي قايل بود.
- باور براي احساس علت است ولي نه برعكس يعني
عليت يك طرفه باور براي احساس.
- احساس براي باور علت است و آن هم عليت يك طرفه.
اين سه تا تقريبا امروز طرفدار ندارند و چهارمين نظر اين است كه اين دو رابطه ديالكتيكي دارند باور و احساس رابطه علي و معلولي دارند و هر كدام براي يكديگر علت ميشوند جريان عمده روانشناسي امروز بر نظريه چهارم است، ولي در همين قول يك نزاعي است كه هنوز فيصله يافته نيست و آن نزاع اين است كه بين اين دو وزن كدام بيشتر است؟
اينجا سه قول وجود دارد:
- همان مقدار كه باور علت براي احساس ميشود احساس هم همين مقدار علت براي باور است و هم عِدل و هم ترازو هستند اين قول كمتر طرفدار نسبت به دو قول ديگر دارد.
- قول ديگر اين است كه باورها قويتر از احساسات هستند و باورها بيشتر علت ميشوند براي احساسات. اين قول در تاريخ باعث ادبار شده است.
- قول آخر قول ويليام جيمز است و من هم به اين قايلم. ميگويد احساسات و عواطف از باورها قوت بيشتري دارند و بيشتر علت ميشوند براي باورها.
اين قوي بودن باور يا احساس از اين جهت مهم است كه مشخص ميكند كه جوهره شخصيت و منش هر فرد كجاست؛ هسته مركزي شخصيت هر فرد كجاست. ويليام جيمز هسته اصلي را احساس و عاطفه ميداند درحالي كه با قول ارسطويي، باورها هسته اصلي شخصيت را تشكيل ميدهند. عرفا طرفدار ويليام جيمزند. «هر چيز كه در جستن آني، آني» يا به گفته علي بن ابيطالب «قيمه كل امريء ما يحسنه» ارزش هر كسي به اندازه آن چيزي است كه آن را دوست دارد. چه چيزي را دوست داريد اگر ثروت را دوست داريد به اندازه ثروت ارزش داريد، اگر معرفت را دوست داريد ارزش آن را داريد. وزن تو را احساس و عاطفهات مشخص ميكند. ببين احساس و عاطفهات مجذوب و مقهور چه چيز است. عرفاي ما ميگفتند لُب آدمي، طلب آدمي است. بگو در بازار دنيا طالب چه هستي تا بگويم چقدر قيمت داري، جستوجوگري و احساس و عاطفه تو مهم است. در كلام و الهيات ما از صدر ظهور اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) اهميت باورها نسبت به احساسات از ارسطو پذيرفته شد. اگر از متكلم مسلمان، مسيحي يا يهودي بپرسيد كه خط فاصل مومنان از كافران كجاست، ميگويند عقايدشان است. اگر گفته شود كسي هزار نيكي كرده است باز آنها در مورد عقايدش در مورد او قضاوت ميكنند، ميپرسند آيا به وجود خدا و زندگي پس از مرگ معتقد هست يا نيست. ايشان دو سخن را چه درست چه نادرست از ارسطو پذيرفتند؛ يكي اينكه ميگفت انسان حيوان ناطق است بنابراين آن چيزي كه خط تمايز بين انسان و ساير حيوانات است تفكر است كه به ساحت باورها مربوط ميشود. سخن دومش اين بود كه هر باوري ارزشمند نيست. باور مستدل و استدلالي ارزشمند است. اين دو سخنش در كلام پذيرفته شد، گفتند كه اول چيزي كه خط مومن و كافر را جدا ميكند عقايد است با اينكه قرآن اين را نميگويد اگر دقت كنيد يكجا نگفته است كه خط مومن از كافر با عقايد جدا ميشود. ميگويد «الا ان اولياءالله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» يعني آنچه ولي خدا را از غير ولي خدا جدا ميكند اين است كه خوف ندارد. يا ميگويد «ايتها النفس المطمئنه» اي جان آرام ارجعي الي ربك، يعني تو را به آرامشت ميشناسد كه جزو احساسات 85 گانهاي است كه داريم.
اگر از متون مقدس سه دين ابراهيمي بپرسيد كه وزن آدمها را چطور بشناسيم، ميگويند كه ببينيد كه اين آدمها از چه شاد و از چه غمگين ميشوند به چه اميد بستند و از چه قطع اميد كردند و چه چيزي به آنها آرامش و چه چيزي اضطراب ميدهد. البته فقط كتب مقدس را ميگويم كه در آنها احساسات مانند اميد و شادي و آرامش سبب تمييز ميشود. قرآن ميگويد عقيده را كه همه دارند «افيالله شك فاطر السموات و الارض» اين استفهام انكاري است يعني همه ميدانند كه خدا وجود دارد «لئن سالتهم من خلق السماوات والارض و سخر الشمس و القمر ليقولنالله» حتي اگر از مشركان و كافران هم بپرسي كه چه كسي زمين و آسمان را آفريده است، ميگويند خدا. بنابراين عقيده به وجود خدا تمييز بين مشرك و كافر و مومن، ايجاد نميكند بلكه آنچه مهم است اين است كه به خدا دلبستگي داري يا نداري يا به غير خدا دلبستگي داري. قبلا گفتهام كه تمام مولفههايي كه در قرآن، مومنان و كافران و منافقان را بازشناسي ميكند بدون استثنا از مقوله احساس و عاطفه و هيجان است. اهميت باورها سبب شد كه در طول تاريخ باور پرسي و تفتيش عقايد رايج شود. نميپرسيدند كه با چه چيزهايي دلت آرام ميگيرد و با چه چيزهايي دلت خوش است. از چه چيزهايي نااميد و به چه چيزهايي اميدوار هستي. اگر كلام ما طبق متون مقدس با آن سياق بود، بايد احساسات پرسي راه ميافتاد كه مثلا ميپرسيدند از چه ميترسيد و از چه شاد ميشويد. متكلمان و به تبع آنها فقها تمييز نيكي و بدي را باورها ميدانند نه احساسات و عواطف، بگذريم از اينكه باور هم به گزارههاي محفوظ در حافظه تقليل يافت.