چرا پاريس ميسوزد؟
آيين فروتن
يك نماي كلي (مسترشات) هوايي از پاريس، با همراهي صداي هليكوپتر كه به تونلي تاريك در سطحي زيرين و شبكه متروي شهر كات ميشود. از همين لحظه است كه «ناكتوراما»ي برتران بونلو، آغاز شده و رفتهرفته شتاب ميگيرد. نماهايي از گروهي از نوجوانان، كه در دو سطح فوقاني و زيرين پاريس، به اين سو و آن سو در حركت هستند؛ ضرباهنگ سريع تدوين، ديناميسم اين صحنهها را به موازات حركت فيگور اين شخصيتها پي ميريزد و دوربين همگام با اين نوجوانان آنها را پي ميگيرد. در بالا رفتن از پلكانها، پايين آمدن از پلههايي برقي، قدمزدن سريع در پيچ يك خيابان، چرخشي در يكي از دالانهاي مترو، سوار شدن بر يكي از قطارها يا پيادهشدن از ديگري. برخي شخصيتها گاه از هم جدا ميشوند و لحظهاي بعدتر به شخصي ديگر در جايي متفاوت ملحق ميشوند. زمان اين خرده كنشها همراه ميشود با نقش بستن ساعت دقيق وقايع بر تصوير؛ نه فقط از اين رو كه بونلو، ما را دعوت به نظاره كنشهايي در بستر زماني واقعي ميكند بلكه مهمتر بدين علت كه آنچه در اينجا براي شخصيتها اهميت دارد، زمانبندي است و اين زمانبندي از جهتي ديگر، برسازنده بسياري چيزها در جهان «ناكتوراما» در همين لحظات ابتدايي است: ديناميسم صحنهها، تعليق و آنچه در تقابل با نيمه ديگر فيلم برجسته ميشود.
در همين لحظات نخست، نه فقط زمان و شخصيتها در حركتي نفسگير و خيرهكننده به سر ميبرند بلكه توامان تغيير بافت صوتي و بصري فيلم به هرچه غنا بخشيدن حس حاكم و در جريان صحنهها كمك ميكند: مشخصا تغييراتي كه در صداهاي محيط پيرامون يا جايگزيني موسيقيها به فراخور سكانسها با ظرافت عمل ميكنند. اما عنصري ديگر نيز در ميانه اين صحنههاي آغازين نقشي اساسي در ميزانسن بونلو ايفا ميكنند و آن كاربست بازتابها و انعكاس تصاوير اين نوجوانان است، تصوير دختري در آينه يا بازتاب پسري روي درب شيشهاي قطار مترو. در ادامه به اين شيوه كاركرد ميزانسن بازخواهيم گشت و در ادامه روند فيلم اهميت اين انعكاسها در ساختار نحوي و معنايي فيلم بر ما آشكار خواهد شد ولي در گذار از اين دقايق پرشتاب، جنبهاي ديگر نيز با ورود هر يك از نوجوانان هويدا ميشود: گروهي از دختران و پسران نوجوان از نژادهاي مختلف با ظاهر و پوششهايي متنوع كه كموبيش بازتابي از فرهنگ چندگانه و طبقات اجتماعي متفاوت پاريسي نيز هستند. اما اين نوجوانان چه چيز در سر داشته و قصد انجام چه كاري را دارند؟ چه چيز آنها را گردهم جمع كرده و متحد ساخته است؟
حركت شخصيتهاي فيلم از سطح زيرين پاريس و به شبكه تودرتوي خطوط مترو، به آرامي به بستر شهر منتقل ميشود؛ حركتهايي كه اغلب اين نوجوانان را در خطي مستقيم به پيشزمينه، يا عبور از عمق ميدان قاب در پسزمينه و گاه به موازات در نماهايي ترنخستينگ دنبال ميكند. همين حركات و پيشرويها در سطح شهر، رفتهرفته خود را به سطوحي بالاتر برميكشند زماني كه عدهاي از اين نوجوانان با چهرهاي مضطرب و سراسيمه به ساختمانهايي داخل ميشوند: هتلي مجلل، پشتبام يك آسمانخراش، دفاتر فوقاني يك اداره (با آسانسوري كه رو به بالا ميرود)، وزارت كشور فرانسه يا حتي دستگاه بالابري كه يكي از شخصيتها را در لباس مبدل يك نظافتچي به چهره مجسمه زراندود ژاندارك ميرساند. در روند حركت شخصيتها كه سطوح متفاوتي از جامعه فرانسه كنوني از قعر تا بلنداي آن را درمينورند، بونلو نيز فرآيند روايي را در ميانه دقايق شتابنده و گريزپاي فيلم كه با تعليق به سوي رخدادي درگذر است، دچار مكث و وقفه ميكند و با حركتي رو به عقب از خلال فلاشبك نگاهي عمومي به گذشته مياندازد، تا با آشكاركردن چگونگي آشنايي اين نوجوانان با يكديگر و برملاسازي برنامهاي كه در سر دارند، تعليق را هرچه بيشتر بگرداند زيرا از اين لحظه بر ما عيان ميشود كه اين نوجوانان قصد انجام حملاتي تروريستي در پاريس را دارند و آنچه از اين پس به لحاظ دراماتيك واجد اهميت ميشود زمان و چگونگي بروز اين حادثه است.
لحظه اوج فيلم پس از اتمام فلاشبكها سرميرسد، زماني كه دريافتهايم همه شخصيتهاي نوجوان فيلم با وجود تمام تفاوتها و انگيزههاي شخصيشان، دستكم يك وجه اشتراك معين با يكديگر دارند كه همانا حاشيهنشين بودنشان در كلانشهر چندپاره و چندلايه پاريسي است؛ فرقي نميكند كه حاشيهنشيني آنها به واسطه بيگانگي و تبار مهاجرشان باشد يا اينكه مانند آندره - با آن ظاهر رسمي و كتوشلوار موقرش - آشكارا از طبقهاي مرفه باشند كه از قرار معلوم به واسطه حس دلزدگي و سرخوردگي از بورژوازي پيرامون خود به چنين عصيان و سركشياي تن داده است. ملال، سرگشتگي و تبعيض هريك ميتواند درصدي مشخص از انگيزه اين نوجوانان را در تعارض با جامعه معاصر پاريسي باعث شده باشد، حال آنچه در «ناكتوراما» اهميت مييابد نه پيگيري انگيزههاي رواني و تحليل شخصيتي اين افراد بلكه رديابي نقادانه عوامل و دلايل اجتماعي فرانسه است؛ از اين رو، چنان كه از همان نماي هوايي نخست، و بعدتر در مسيرهاي حركتي فيلم و بسط روايياش ميتوان دريافت: در «ناكتوراما»، پاريس مهمترين كاراكتر فيلم و تلاش بونلو نيز دقيقاً نقب و واكاوي همين ساحت شهري از خلال تمامي لايههايش است، فضايي كه با سيطرهاي همهجانبه اين نوجوانان را به همين لحظه اوج كشانده است؛ خرابكاري، آسيبزدن و به آتشكشيدن پاريس!
پس از وقوع چند انفجار، نوجوانان به داخل يك مجتمع تجاري كه پيشتر نقشه ورود و پناه گرفتن در آن را كشيده بودند، ميگريزند و درست از اينجا، فيلم سمتوسويي جديتر به خود ميگيرد. مملو از حس هراس و التهابي گزنده كه در تمامي اين دقايق سيلان دارد. عوامل نوجوان هراس و تعليق اكنون خود در چنبره هراس و تعليقي دوچندان درآمدهاند. زمانبندي شتابان فيلم كه به فراخور موضوع در نيمه نخست مدام حضور خود را اعلام ميكرد، از حركت بازايستاده و گويي هر ثانيه به لحاظ رواني براي شخصيتها به طول ميانجامد (دقت كنيد بونلو چطور با مهارت از زمان واقعي، زمان دراماتيك و زمان رواني بهره ميگيرد).
در نيمه دوم كه برخلاف نيمه نخست، در شب و فضايي بسته ميگذرد بونلو سرچشمه چنين رفتاري را با قدرت هرچه تمامتر متوجه خود جامعه سرمايهداري و مصرفي پاريس ميكند. در حركت نوجوانان از ميان لباسها و محصولات پرزرقوبرق. به گونهاي كنايي برخي از آنها، خود مصرفكننده همان محصولات هستند؛ براي نمونه لحظهاي كه يكي از شخصيتهاي فيلم كه گرايش خاص او ميتواند يكي از دلايلش براي پيوستن به اين گروه باشد، درحالي كه پيراهن آبي به تن كرده به سوي يكي از آدمكهاي فروشگاه گام برميدارد كه همان لباس را بر تن دارد و آينهاي كه تصوير پسر جوان را منعكس ميكند و اين همان ايده كاربست انعكاسها در آغاز فيلم است، تقابل ميان نمود دربرابر بازنمود در جامعهاي مصرفي، آنجا كه تصوير جاي ماهيت وجودي را ميگيرد و توامان ماهيت وجودي به گونهاي شيشدگي و شيوارگي كالا ميل ميكند. يا به بياني ديگر اينكه چرا پاريس ميسوزد و چگونه ميسوزاند.
حضور آدمها در ميانه آدمكهاي فروشگاه، سكوتهاي دهشتناك و قطعات دلهرهآور موسيقي ميزانسن بونلو را برميسازند. تصاوير اخبار بر تلويزيونها كه نوجوانان مينگرند كاركرد انعكاسها، تقابل نمود/بازنمودها و نقش تصاوير رسانهاي در پاريس معاصر را هرچه بيشتر بغرنج كرده و به چالش ميكشند. به شكلي معنادار، در اين ميان دو خانهبهدوش - زوجي نسبتا مسن - نيز به اين فروشگاه و جمع جوانان ملحق ميشوند تا به گونهاي حاشيهنشينان پاريسي خانواده و پدر و مادري كنايي را نيز تشكيل دهند. فروشگاه تجاري، در پايان بدل به قربانگاهي هراسآور ميشود، سكوتي كه هرآن با آخرين نفسهاي بيرمق يكي از نوجوانان، شليك گلولهاي در تاريكي يا نمايش فروافتادن شخصيتي از زوايايي متفاوت (به گونهاي كوبيستي) شكسته ميشود و در نهايت، وحشت با التماسهاي استيصال آخرين قرباني براي كمك تا مغز استخوانمان رخنه ميكند، آنهم وقتي درمييابيم كه اين نوجوانان به واقع پيش از گرفتار آمدن در اين فروشگاه، از قبل قربانيان آن بودهاند.