چخوف و ديگران و چخوف
نگاهي سرِپايي به نمايشنامه «وانيا و سونيا و ماشا و اسپايك»
يوريك كريممسيحي
آنتون چخوف نويسندهاي است كه لزومي ندارد به انتظارِ صد سالگي يا هر چند سالگي ديگرِ دنيا آمدن يا مُردنش بنشينيم تا صاحبِ مناسبتي باشيم براي برداشتنِ گامي در مسيرِ او و آثارش. چخوف مناسبت لازم ندارد. ما هميشه با چخوف هستيم و چخوف هميشه با ماست، هرچند دستهاي از نويسندگان هستند كه بيشتر از هميشه با اويند، با او و با آثارش، و آن اندازه به دنياي او دل بستهاند و در آثارش غوطه ميخورند كه نوشتنِ نمايشنامهاي بر اساس يك يا چند اثرِ او نزدِ آنان امري بديهي و حتي گريزناپذير ميشود، چنان كه از سالها پيش از اينچنين شد: نيل سايمون در 1973 نمايشنامهاي يازده اپيزودي با نام «پزشك نازنين» بر اساس مجموعهاي از داستانهاي كوتاه چخوف نوشت؛ و در 1981 تنسي ويليامز دو سال قبل از مرگش «دفتر يادداشت تريگورين» را بر اساس «مرغ دريايي» نوشت؛ و ديويد مامت «ورقبازي» را در 1985، و «باغ آلبالو» را در 1985، و «سه خواهر» را در 1991، و «دايي وانيا» را در 1994 نوشت؛ و برايان فريل «سه خواهر» را در 1981، و «دايي وانيا» را در 1998، و «بازي يالتا» را بر اساس داستان «بانويي با سگ كوچولويش» در 2001، و «خرس» را در 2002 نوشت؛ و مايكل فرين «دلبند وحشي» را بر اساس «پلاتونف ديوانه» در 1984، و «عطسه» را در 9 اپيزود بر اساس چند نمايشنامه تكپردهاي و چند داستان كوتاهِ چخوف در 1988 نوشت، و ديويد هِر «ايوانف» را در 1995، و «پلاتونف» را در 2001 نوشت؛ و تام استاپارد «مرغ دريايي» را در 1997، و «ايوانف» را در 2008، و «باغ آلبالو» را در 2009 نوشت؛ و حميد امجد «سه خواهر و ديگران» را در سال 1393 نوشت... اين سياهه در همين جا تمام نميشود و اينان نامهاي نظرگير در اين سياههاند. برداشتن و بازنويسي كردن و بههمآميختن و گونههاي ديگرِ آفريدن و بازآفريدن در عالمِ چخوف تنها در قلمرو نوشتن نيست. اين سياهه در جهانِ سينما بسيار بلندبالاست.
«وانيا و سونيا و... » چنان كه قابلپيشبيني است نمايشي است كمدي، اما نه از نوعِ كمدي آسانگير و دوريگزين، و كمابيش ديگر دستنيافتني چخوف، بلكه كمدي دورانگ است. دورانگ در «وانيا و سونيا و...» از كمدي بنفشِ چخوف فاصله گرفته و كمدي صورتي مايل به بنفشِ خود را نوشته است، و چه خوب كه چنين كرده است، چرا كه دورانگ در مقامِ نمايشنامهنويسي برجسته، شخصيتها و مضاميني از چند اثرِ چخوف را مبناي كارِ خود قرار داده و بنا نداشته كه بندهوار اثرِ چخوف را سرمشقِ خود قرار دهد و از آن رونويسي كند. وقتي نسخه اصل و اصيل وجود دارد نويسنده شيفته چخوف بديهي است كه بخواهد تاويل و تفسير و روايتِ خود را از منبع و ماخذش ارايه كند؛ متني در امروز و براي امروز.
كمدي چخوف كمدي روسي است، كمدي ادبيات و فرهنگي كه در بارانهاي طولاني و ملالآور، و در آفتابهاي پُرفروغ و ملالآور، و چترهاي سفيد در دستِ زنان در گرداندنِ پُركرشمه، و چمدانهاي بسته مسافرانِ آماده رفتن، و چمدانهاي بسته مسافرانِ تازهآمده آماده باز كردن، و زندگيهاي پُرملالِ آماده خيانتِ يكي به ديگري براي فرار از ملال، و افتادنِ در ملالي ديگر، و از دست دادنها براي به دست آوردنِ خوشبختي و به دست نياوردنِ خوشبختي، ساخته شده است. اما كمدي مفرح دورانگ كمدياي امريكايي است. سبُكسري و كوتهفكري يا تعمق و پيچيدگي و يأسِ پرسوناژهاي چخوف مخصوص به خودِ اوست، و هرچند برگرفته از زندگي واقعي پيرامونِ چخوف بوده، ليكن مخصوص به دنياي خودِ اوست و در آثارِ بزرگانِ ادبيات روس نيز چنين پرسوناژهايي را مشكل بتوان يافت. پرسوناژها نزدِ دورانگ، گو اينكه همان پرسوناژهاي آشناي «دايي وانيا» و «سه خواهر»اند و قصه آنان (و حتي پارهاي از «مرغ دريايي» و اشاراتي به «باغ آلبالو») را دنبال ميكنند، اما از گونه آشناي امريكايي دهههاي اخيرند، و پديدار شدنِ «اسپايك» هوسرانِ مبتذلِ منفعتطلبِ خيانتكارِ بياخلاق، معدلِ امريكاييشده دسته بزرگي از پرسوناژهاي تُهي چخوف است. پرسوناژهاي دورانگ سرزنده و شاداباند، با پوچياي كه هيچ از آن آگاه نيستند، و همين رقتانگيزي شادابي استوار بر خاك پوك است كه كمدي دورانگ را برخاسته از كمدي چخوف مينماياند. نسبت ميان نمايشنامه دورانگ با نمايشنامههاي چخوف برقرار است، با اين افزوده كه دورانگ، كمدي دنياي ديوانه صد سال پس از چخوف را هم نوشته است.
اين اثر نوشته كريستوفر دورانگ، ترجمه داراب داداشزاده، از سوي انتشارات نيلا منتشر شده است.