• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۹ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3849 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۱۸ تير

آينده جريان‌هاي سياسي در گفت‌وگوي «اعتماد» با محمدرضا تاجيك

اصلاح‌طلبي نيازمند تزريق مفاهيم جديد

مريم وحيديان

محمدرضا تاجيك، تحليلگر و تئوريسيني است كه تلاش مي‌كند بر پايه مطالعات خود سياست در ايران را به صورتي علمي و آكادميك تحليل كند. از اين رو نيز در گفته‌هايش استنادات علمي بسيار با بياني تقريبا منحصر به فرد ارايه مي‌شود. او ايران امروز را مستعد راديكاليزه شدن نمي‌داند و به همين دليل معتقد است هر جريان سياسي كه بخواهد هژموني خود را حفظ كند نيازمند نوآوري و بازآفريني و افزودن بر پارامترهاي خود است. او مي‌گويد: اصلاح‌طلبي براي اينكه بتواند در دهه پنجم هم از امكان آلترناتيو بودن و هژمونيك شدن برخوردار باشد، بايد متغيرهاي جديد را درون خود لحاظ كند. بايد تلاش كند تا مفاهيم جديد را به بدنه خود تزريق كند و ايده‌هاي نظري جديد را وارد ساحت نظري خود كند.

 

در هر انتخابات فعالان سياسي تلاش مي‌كنند تا روي شكاف‌ها و گسل‌هاي موجود در جامعه ايجاد دو قطبي رقابتي كنند و پيروزي‌شان را نيز بعضا مديون اين دو‌قطبي‌ها هستند و روي آن حساب باز مي‌كنند. اين شكاف، گسل كه در ادبيات سياسي كلمه دو قطبي مرسوم است، چه ويژگي‌هايي دارد؟ اساسا ايجاد مي‌شود يا در جامعه وجود دارد و فقط تحريك مي‌شود؟ جنس اين شكاف‌ها چيست؟ آيا شكاف‌ها و گسل‌هايي فرهنگي است يا جنس اقتصادي دارند و طبقات معيشتي مردم جامعه را تشكيل مي‌دهند؟

منطق دو انگاري، دوبيني يا قطبي در تحليل نهايي يك منطق ايدئولوژيك است. از براي چنين منطقي مي‌توان فضاي گفتماني را كاملا دو قطبي كرد. قطبي كه سفيد است و قطبي كه سياه. قطبي كه حق است و قطبي كه باطل. قطبي كه مردمي است و قطبي كه ضد مردمي. قطبي كه با خود صلح، آرامش، امنيت و رفاه و قطبي ديگر كه با خود بحران و وحشت و هراس و ناامني مي‌آورد. كاركرد چنين دو انگاري‌هايي در عرصه سياست و در عرصه ايدئولوژي اين است كه ايجاد يك «جمعيت» مي‌كند. كساني كه در يك قطب قرار بگيرند، مي‌توانند بر اساس جاذبه آن قطب بر مدارش حركت و طواف كنند. در سياستي كه دو قطبي مي‌شود يا از منطق دو انگاري در آن استفاده مي‌شود، فضا به اصطلاح آنتاگونيستي مي‌شود. فضاي سياست به سوي يك فضاي خصمانه و ستيزش‌گرانه مي‌رود. در فضاي ستيزش‌گرانه وخصمانه است كه امكان بيدار كردن زيباي خفته بيشتر خواهد شد. امكان و استعداد اينكه بيشترين مردم را تهييج و تحريك كند و وارد صحنه كند نيز بيشتر خواهد بود. بنابراين اينكه در فضاي انتخاباتي اين دو انگاري‌ها و دوقطبي‌ها به كار برده مي‌شود به اين دليل است. مشكل اين دوقطبي‌ها اين است كه ممكن است در يك مقطع و فضاي خاص براي ايجاد يك بازي خاص و نيل به يك هدف خاص كارآمدي داشته باشد اما چنين منطقي وقتي رسوب مي‌كند، جامعه را دوقطبي مي‌كند. در اين صورت روابط بين طبقات، گفتمان‌ها، نظام‌هاي انديشه، انسان‌ها و ارزش‌هايي كه قطبي شده‌اند، جامعه را در حالت قطبي نگه مي‌دارد؛ روابط را آنتاگونيستي نگه مي‌دارد و اين موضوع ايجاد مشكل مي‌كند. در جامعه ما اما اين فضا به كار مي‌رود. كانديداها قصد دارند كه در ژانر و در پرتو چنين دوقطبي‌هايي خود را در قطب مردمي، سفيد و راستين قرار دهند و رقيب را در منتها عليه قطب مقابل بگذارند و اين‌گونه مردم را تهييج كنند. چنين دو قطبي‌اي كمتر از حقيقت برخوردار است. به قول مولانا «نه حق كامل وجود دارد و نه باطل كامل». هر چه هست خاكستري است. برخي از اين دوقطبي‌ها كاملا برساخته ذهن هستند. دوقطبي‌هاي بازنمايي شده‌اي هستند كه به افكار عمومي القا مي‌شوند. اگر چنين دو قطبي‌اي در بطن جامعه وجود نداشته باشد، آن را خلق مي‌كند، مي‌آفريند، بزك و كاريكاتوريزه مي‌كند و در بين افكار عمومي جا‌مي‌اندازد. با افكار عمومي بازي مي‌كند. آن را حقيقت‌نما يا واقعيت‌نما مي‌كند و لباس حقيقت به آن مي‌پوشاند. اين امر بستگي به اين دارد كه طرف مقابل چقدر مي‌تواند از فن سخنوري استفاده كند. همچون سوفسطاييان زمان يونان قديم كه سفيد را سياه جلوه مي‌دادند و سياه را سفيد. برخي از اين دو انگاري‌ها فقط به هنر و فن سخن گفتن باز مي‌گردد. برخي از اينها نماد و نمودي كمرنگ در جامعه نيز دارند. مثلا فاصله طبقاتي چنين است. اينكه يك گروه از تصلب بيشتر ايدئولوژيك برخوردار است، ديگري از اعتدال بيشتري برخوردار است؛ يك گروه اهل روابط است و يك گروه اهل انسداد است و اهل روابط نيست، نيز نمودي در جامعه دارد.

آيا دوقطبي سنت- مدرنيته يا چيزي شبيه به اين در جامعه ايران وجود دارد؟

اين دوقطبي يك دوقطبي برساخته روشنفكري است. هيچگاه اين دوقطبي در جامعه ما كاملا وجود نداشته است. يعني گروه‌هايي را نداشته‌ايم كه كاملا جامه انديشه مدرن را بر تن كرده باشند و كاملا بر مرام و منش مدرن درآمده باشند يا در مقابل گروه‌هايي كه كاملا سنتي عمل كنند. در جابه‌جاي گروه‌هاي سنتي نوعي رفتار، كنش، نماد و آثار مدرن مي‌بينيم. همچنين در جابه‌جاي رفتار افراد مدرن نمادها و آثار سنتي مشاهده مي‌كنيم. اين دوقطبي كردن فقط براي اهداف خاصي تشكيل مي‌شود و گرنه گروه‌هاي كاملا مدرن و كاملا سنتي در جامعه ايران وجود ندارند.

بنابراين به ظن شما تقسيم‌بندي يا شكاف سنت-مدرنيته برساخته است و از طرف طيف‌هاي قدرت يا گروه‌هاي خاصي ايجاد مي‌شود اما گسل اختلاف طبقاتي در جامعه وجود دارد. به لحاظ مذهبي چطور؟ آيا جامعه ايران به سمت مذهبي‌تر شدن پيش مي‌رود يا نه؟ آيا اين متغير در نتيجه انتخابات سال 96 اثرگذار بود؟

در فضاي جامعه ما در دوران معاصر يعني از زماني كه جامعه ايراني با مدرنيته آشنا شد، چنين دوانگاري‌اي به وجود آمد. نه چندان شفاف اما به صورت كدر به هر حال زيست دارد. در برخي از هنگامه‌هاي تاريخي اين شكاف به اشكال گوناگون بروز كرده است. حتي گاه در شكل اقتصادي و گاه در شكل اجتماعي، فرهنگي، نظري و روشنفكري بروز و ظهور كرده است. گروه‌هايي وجود دارند كه حتي نگاه‌شان به دين، نگاهي مدرن است. اين گروه‌ها از زواياي عقلي و خردمندانه به دين نگاه مي‌كنند و معتقد هستند كه دين عصري و نسلي است. دين بايد جامه عصر خود را بر تن كند. با نسل خود بتواند سخن بگويد. به تعبير مولانا نو نو شود. برخي ديگر دين را در هاله تقدسي قرار مي‌دهند. اين گروه‌ها معتقد هستند كه بايد اصالتش را حفظ كرد. آنها اصالتش را در اين مي‌دانند كه آن را به صورت سنتي و آن‌گونه كه بوده محفوظ نگه دارند. اجازه ندهند كه در و پنجره‌اي گشوده شود و نسيمي روح آن را منقلب كند. اينجا است كه اين دوانگاري شكل مي‌گيرد. گروهي كه دين را در زرورقي مي‌پيچند و اجازه نمي‌دهند كه از آن خارج شوند. در مقابل ديگراني كه آن را از آن فضا خارج كرده و در بستر زمان جاري‌اش مي‌كنند؛ با عقل آن را به قرائت در مي‌آورند؛ عصري و نسلي‌اش مي‌كنند؛ متغير‌هاي مدرن را در عرصه‌هاي مختلف اعم از علمي و عقلي با آن ممزوج مي‌كنند و بيان عقلي و علمي از آن به دست مي‌آورند. اين دوانگاري‌ها در جامعه ما وجود دارد و برخي مواقع به علت اقتضاي تاريخي فعال‌تر مي‌شوند و رنگ و بوي شرايط را به خود مي‌گيرند. گاهي رنگ و غلظت سياسي و اجتماعي و گاهي رنگ اجتماعي، انديشه‌اي و معرفتي‌اش غليظ مي‌شود.

اشاره كرديد كه يكي از نتايج اين دو انگاري‌ها ايجاد فضاي ستيزش‌گرانه و راديكال است. در جامعه ايران در كمتر از 40 سال يك انقلاب رخ داده است، پيش از آن در زمان مشروطه راديكال شده و 8 سال پيش نيز فضا قطبي و راديكال شد. آيا چنين پيشينه‌اي نشان مي‌دهد كه جامعه ايراني مستعد راديكال شدن است؟

جامعه ايران نظير هر جامعه ديگري در فضايي قرار گرفته كه نوعي سياست مدني را تجربه مي‌كند. به يك بيان بايد گفت كه عصر راديكاليزم به سر آمده است. ما در دوران پايان ايدئولوژي‌ها از نوع ارتدوكسي آن هستيم؛ در پايان نوعي آرمان‌گرايي قرار داريم؛ نگاهي كه هر چيزي را به صورت آرماني‌اش طلب مي‌كند. ما در دوراني به سر مي‌بريم كه به بيان برخي از انديشه‌ورزان آن را عصر پايان انقلاب‌ها مي‌دانند. امروزه دوراني كه انقلاب‌هايي به صورت كلاسيك شكل بگيرد، سپري شده است و دوران جنبش‌هاي جديد اجتماعي فرا رسيده است. جنبش‌هايي كه الزاما راديكال عمل نمي‌كنند و استراتژي و هويت‌هايي فرهنگي دارند. تشكيلات‌شان دقيقا از تشكيلات سانتراليسمي و غير مستحكم حزبي پيروي نمي‌كند. اين جنبش‌ها تشكيلات باز و گشوده‌اي دارند و مي‌توانند افراد مختلف را پيرامون مطالبه‌اي جمع كنند؛ نه پيرامون مانيفست، ايدئولوژي يا رهبري خاصي. بلكه با يك مطالبه خاص مي‌توانند افراد را گرد هم بياورند و يك زنجيره تفاوت‌ها ايجاد كنند. هويت‌هاي متفاوت را به هم گره بزنند و در يك جهت رها كنند. به قول باختين يك نوع جنبش كارناواليستي ايجاد كنند. بنابراين جامعه ما شرايطي اينچنيني را تجربه مي‌كند. نسل جديد بيشتر سياست را مدني تجربه مي‌كند تا سياست‌زدني. تلاش دارد كه از رهگذرهاي قانوني و مدني در جامعه تغيير ايجاد كند تا يك حركت راديكال. حركت‌هاي راديكال پيامدها و تخريب‌هاي خاص خود را دارند و ويراني‌هاي خاص خود را بر جا مي‌گذارند. اگر بتوان ساختارهاي جامعه را از زير و به صورت دموكراتيك و مدني تغيير داد، اين اولويت را قايل است. اينكه به صورت جدي جامعه ما يك بار ديگر حركتي راديكال از نوع انقلاب را تجربه كند، بعيد است. به اين معنا نيست كه به صورت موضعي و محدود حركت‌هاي راديكال و خشن نخواهيم ديد. ممكن است در دهه پنجم به اشكال گوناگون با حركت‌هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي، قومي و اقتصادي راديكالي مواجه شويم كه پيامدهاي خاصي داشته باشد اما اينكه اين يك حركت جمعي و عمومي مردم ايران باشد و حامل و عامل انقلاب ديگري باشد، بعيد مي‌دانم.

به نظر شما در دهه پنجم انقلاب اسلامي كدام جناح مي‌تواند برنده توجه افكار عمومي شود؟

جامعه ما از گفتمان‌هاي ارتدوكسي، متصلب و انسدادطلب خسته و ملول است. نسل‌هاي جديد خيلي راديكاليزم را در اشكال مختلف پذيرا نيستند و به سوي گفتمان‌ها و حركت‌هاي مدني مي‌روند. گفتماني مي‌تواند در دهه پنجم از امكان و استعداد بيشتر هژمونيك شدن برخوردار باشد كه بتواند درون‌مايه و سويه‌هاي مدني بيشتري داشته باشد. اين گفتمان بيشتر استعداد خواهد داشت. آيا همين مساله كفايت مي‌كند؟ به نظر من گفتمان‌هاي موجود و حتي اصلاح‌طلبي براي اينكه بتواند در دهه پنجم هم از امكان آلترناتيو بودن و هژمونيك شدن برخوردار باشد، بايد متغيرهاي جديد را درون خود لحاظ كند. بايد تلاش كند تا مفاهيم جديد را به بدنه خود تزريق كند و ايده‌هاي نظري جديد را وارد ساحت نظري خود كند؛ خود را شاداب، نسلي و عصري نگه دارد تا فضاي جديد آينده خود را فهم كند؛ خود را براي ورود به دنياي جديد مهيا كند. اين امر احتياج به اين دارد كه تئوريسين‌هاي جناح اصلاح‌طلب نيز تلاش كنند و نوعي بازبيني تئوريك داشته باشند. تلاش كنند كه با توجه به شرايطي كه رو به روي جامعه قرار دارد و بسيار متفاوت است، به علت فشردگي و اينكه حوادث بسيار سريع شكل مي‌گيرند، حركت كنند؛ بايد براي اينكه همسو با شرايط باشيم خود را مهيا كنيم. تاخير تاريخي نداشته باشيم. كساني كه تاخير تاريخي دارند، تاريخ آنها را فراموش مي‌كند. كساني كه همگام و همسو با تاريخ پيش مي‌روند و تلاش مي‌كنند كه روح تاريخ را فهم كنند، به صورت فرزندان زمانه‌شان باقي مي‌مانند. آن گفتماني روح تاريخ و روح زمانه است، كه تاريخ و مقتضيات خود را درك كند.

براي شكل‌گيري و گسترش نهادهاي مدني و سنديكاها در ايران توصيه شما چيست؟ در ايران چطور مي‌توان نهادهاي مدني را گسترش داد؟

اين مساله به سازماندهي و تشكل و تحزب برمي‌گردد. شايد بتوان گفت بعد از آشنايي ما در مشروطه با مدرنيته اين با ما بوده است. سوال اين است. جامعه ايران چه نوع از ساماندهي را در عرصه فرهنگي و كارگري و سياسي پذيرا است؟ آيا شكل مشابه آن در جوامع غربي مي‌تواند در ايران اجرا شود يا اقتضاي تاريخ، فرهنگ و جامعه ما متفاوت است؟ در قالب‌هاي انجمني كه در مشروطه هم شكل گرفت و در قالب‌هاي پاتوقي به قول جلال آل احمد بيشتر مي‌توانيم جمع شويم يا در قالب حزبي به معناي دقيق كلمه كه همه پذيراي يك مانيفست، سلسله‌مراتب تشكيلاتي باشند؟ اينكه هر كسي وارد فضاي حزبي مي‌شود بر اساس يك منشور مشخص مشي و گزينش سياسي داشته باشد؟ هر چه رهبري حزب تعيين مي‌كند او هم گوش فرا دهد؟ يا طبيعت جامعه ايراني اين است كه در قالب‌هاي تنگ و باريك نمي‌گنجد؟ اگر هم در همان فضا بگنجد تكثر و تفرد خود را حفظ مي‌كند؟ چگونه مي‌شود با حفظ تفرد و تكثر انسان ايراني جمع و جمعيت داشت؟ آيا بايد به اشكالي از تحزب برسيم كه به تفرد ما احترام مي‌گذارد و اين پلوراليزم را به رسميت مي‌شناسد؟ حتي در قالب يك حزب به رسميت مي‌شناسد اما جمعيت را هم دارد؟ پس دو گونه تشكيلات مي‌توان داشت. يك تشكيلات از نوع آش شله‌قلمكار است كه همه هويت‌ها در آن مستحيل مي‌شوند. نوع ديگر تشكيلات مثل ظرف سالاد است كه هر فرد تكثر و تفرد خود را حفظ كرده است. ما بايد زماني درباره اين مساله صحبت كنيم. اينكه آيا احزاب ما واقعا به معناي دقيق كلمه حزب هستند يا پاتوق هستند. هركدام هم يك ملت هستند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون