• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3899 -
  • ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۵ شهريور

وقتي از مردم حرف مي‌زنيم...

نازنين متين‌نيا

همين هفته گذشته «الجزيره» گزارشي مفصل از كولبرهاي ايراني داشت. گزارشي با عكس و مخلفات كامل؛ توضيح اينكه اين كولبرها چه كساني هستند، قاچاقچي‌ها چطور از آنها استفاده مي‌كنند و كيفيت زندگي آنها چطور است كه حتي با داشتن تحصيلات عالي، اين‌طور درآمدزايي مي‌كنند. گزارش را مي‌خواندم و دنبال عكسي بودم براي «عكس‌نوشت» همين صفحه. سرنوشت كولبرها را پيش از معروف شدن‌شان در سال گذشته در ميان مخاطبان ايراني مي‌دانستم. يكي از همكارها از دوستي گفته بود كه با مدرك جامعه‌شناسي از يكي از دانشگاه‌هاي معتبر تهران، تابستان‌ها به زادگاهش بازمي‌گشت تا كولبري كند و خرج و مخارج خانواده و ادامه تحصيل را دربياورد. نه با سوژه غريبه بودم و نه اتفاقي كه سال‌هاي سال است در يكي از مرزهاي كشور رخ مي‌دهد. اما در ادامه گزارش، ناگهان عكسي ميخكوبم كرد. عكس پسربچه‌اي با چشم‌هاي سبز كه در ميان اهالي كولبر بود و به دوربين لبخند مي‌زد. حضورش در ميان كولبرها، براي انجام كاري سخت و خطرناك و دشوار، دردناك بود. عكس را نگاه مي‌كردم و به سن كم پسرك فكر مي‌كردم و اينكه اگر در تهران بود و در يكي از خيابان‌ها و سرچهارراه مشغول كار، لقبش كودك كار مي‌شد و يكي از نشانه‌هاي آسيب اجتماعي. اما پسرك با چشم‌هاي سبزرنگ و لبخندي گنگ، كيلومترها دورتر از پايتخت و به خاطر شرايط زندگي كه حتي من روزنامه‌نگار، چندان درك درستي از آن ندارم، جانش را كف دستش مي‌گيرد و به كوه مي‌زند. تصوير پسرك در ذهنم ثبت شد تا همين ديروز كه خبر رسيد، دو كولبر جان خود را از دست داده‌اند و در اعتراض هم مردم بانه به خيابان‌ها آمده‌اند...
بعد از شنيدن اين خبر و خواندن روايت‌هاي دست به دست از بانه، تصوير پسرك چشم‌سبز بازهم مقابل چشمم آمد. در بزنگاهي كه خبرها از اتفاقي ديگر مي‌گويند و داغ مي‌شوند تا مردم در گوشه و كنار اين سرزمين و در فضاي مجازي، مدام روي آن كليك كنند، بيشتر بخوانند و بدانند و در تحليل‌هاي خود مقصر اصلي را پيدا كنند و در طرف ديگر ماجرا هم مديران براي حل يك بحران آماده‌باش شوند و روزمرّگي عادي اين سرزمين و مردمان و مديرانش به هم بريزد، فقط به آن لبخند گنگ روي لب‌هاي پسرك فكر مي‌كنم. به آن ندانستن هميشگي از شرايط زندگي آدم‌هايي كه هم‌وطن مي‌خوانيم، اما هزاران بار دورتر از هم، از درك شرايط زندگي يكديگر عاجز هستيم. با تمام توانم و با تمام دانسته‌هايم از خبرها و اتفاق‌هاي پيرامون، بازهم نمي‌دانم چه اتفاقي افتاده كه اين پسرك جانش را در دستش گرفته و هرروز در خطر است. همانطور كه هرروز سرچهارراه ميدان توحيد، كودكاني را مي‌بينم كه گروهي به سمت ماشين‌ها هجوم مي‌برند تا به زور شيشه پاك كنند يا فال بفروشند و... درك شرايط آنها هم سخت است. فهميدن اينكه زندگي چه چيزي به آن پسرك و به اين بچه‌ها ارزاني داشته كه چنين تجربه‌اي، تجربه روزهاي سرخوشي و نشاط كودكي و نوجواني آنها مي‌شود و در آينده و بزرگسالي، چه چيزي منتظر آنها و جامعه‌اي است كه جزوي از آن به حساب مي‌آيند.
واقعيت است كه در ميان تمام اين خبرها، در ميان همه آنچه كه مي‌دانم و در تمام روزهايي كه رسالت روزنامه‌نگاري اين نويد را به من داده كه مي‌توانم براي تغييري بهتر در جهان اطرافم زندگي كنم، هرروز بيشتر به اين نتيجه مي‌رسم كه چيزي نمي‌دانم و هرروز بيشتر به قدرت ناتوان انساني پي مي‌برم. به دست‌هاي بسته‌اي كه تاثيرگذاري‌اش بسيار كم و اندك است. چنين دريافتي باعث شده تا هرروز خبرها را با دقت و حساسيت بيشتر بخوانم و بيشتر از هميشه خودم را جاي پسرك كولبر، كودك كار و حتي آن انسان افسرده و از زندگي خسته‌اي بگذارم كه در دل شب مقابل خودروها مي‌پرد تا با پول ديه‌، خرج زندگي را بگذراند. اما در نهايت بازهم «نمي‌دانم» بزرگ و «چطور ممكن است» بزرگ‌تري جاي خود را در ذهنم پر مي‌كند. نمي‌دانيم درباره زندگي مردمي كه هم من روزنامه‌نگار، هم كارشناس جامعه‌شناسي و هم مديردلسوز اجتماعي، از آن درباره آسيب اجتماعي حرف مي‌زند و بحران‌ها و فشارهاي اقتصادي و... روايت‌هايي كه روي كاغذ و در خبرها مي‌خوانيم، اندكي تعجب مي‌كنيم يا شايد دلمان مي‌سوزد و بعد تمام مي‌شود. اما اين پايان، فقط براي ما است. براي ما آدم‌هايي كه خيلي دورتر از اين شرايط ايستاده‌ايم و فقط مي‌بينيم و مي‌شنويم و مي‌گذريم. در ادامه اما، وقتي اين يادداشت نوشته مي‌شود، آن پسرك كولبر همچنان درگير زندگي سختش است و آن كودك‌هاي كار هم در زير آفتاب، در سرما و گرما مشغول كار. تنها چيزي كه ما مي‌دانيم اين است كه زندگي ادامه پيدا مي‌كند و كيفيت و شرايط زندگي، ربطي به امتداد آن روزمرّ‌گي و پايان سختي‌ها ندارد. سختي‌ها زماني تمام مي‌شوند كه عزم ديگري وجود داشته باشد؛ عزمي براي درك شرايط و پيدا شدن راهكارهاي مناسب. اتفاقي كه به تنهايي در دستان آن پسرك كولبر، كودك ايستاده سرچهارراه يا كارگر بيكار شده و... نيست. اتفاقي كه به همان اندازه كه آسيب اجتماعي خوانده مي‌شود، نيازمند توجه و عزم اجتماعي است و درك همگاني كه خيلي دور از همه ما ايستاده. شايد حالا وقتش رسيده باشد كه به جاي خبرها، تصوير زندگي آدم‌ها را ببينيم. شرايط را درك كنيم و واقعي‌تر از آنچه روي كاغذ به نام «مردم» نوشته مي‌شود، اين «مردم» را درك كنيم و ببينيم. شايد با چنين درك و فهمي، روزگاري برسد كه همت جمعي، فارغ از نام مردم و مدير و حكومت‌دار و اهالي نظام و... با آگاهي و ديدي بهتر، جهان و سرزميني آرام‌تر براي پسرك‌هاي كولبر، كودكان كار، كارگرهاي بيكار مانده و تك‌تك آدم‌هاي اين سرزمين بسازد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون