• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3976 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۲۵ آذر

شهر، شهر فرنگه...

جواد طوسي

در اين شهر شلوغ بي‌ترحم، تو به عنوان يك ناظر دلنگران و ژورناليست كنجكاو، حيران مي‌ماني كه روي چه موضوع و سوژه‌اي زوم كني تا بتواني تصوير واقع‌بينانه از التهابات موجود در بطن جامعه‌اي ناآرام ارائه بدهي. اين وضعيت پارادوكسيكال و روابط و مناسبات و كشمكش‌ها و واكنش‌هاي عجيب و غريب را چگونه در كنار هم مي‌توان توجيه كرد؟ در شرايطي كه يك مرد بازنشسته از فرط استيصال در جلوي فلان ستاد اقدام به خودسوزي كرده، كاسب‌ها و دلال‌هاي اين روزگار از آشفته‌بازار فعلي استفاده مي‌كنند و معاملات كلان جوش مي‌خورد. در حالي كه دختران و پسران و افراد زيادي در بيمارستان لقمان‌الدوله خيابان كمالي، راه به راه به لحاظ فكر و خيال زياد و فقر و مشكلات خانوادگي دست به خودكشي مي‌زنند، عده‌اي ديگر با اتومبيل‌هاي آخرين‌مدل و شاسي‌بلند دارندگي و برازندگي‌شان را به رخ خلق‌الله مي‌كشند. در اوضاع و احوالي كه جوان‌هاي بيكار با مدارج تحصيلي بالا سماق مي‌مكند و يا با مشاغل كاذبي چون نصب و توزيع آگهي تبليغاتي، مسافركشي با موتور، فروش كتاب‌هاي قديمي و زيراكسي در خيابان انقلاب و جلوي سينماها و ديگر اماكن پررفت‌وآمد، فروش سي‌دي موسيقي و گل و... سعي مي‌كنند امورات‌شان را به سختي بگذرانند، جوان‌هاي بي‌خيال و مكُش‌ مرگ ما در بلوار شهيد اندرزگو و... با ماشين‌هاي غلط‌انداز و كنار سگ باوفاي‌شان دوردور‌بازي و صداي پخش اتومبيل‌شان را بلند مي‌كنند تا گوش فلك را كر و به جماعت دست از همه‌جا كوتاه حالي كنند كه دارندگي و برازندگي، چشم‌ نداري ببيني، بمير! همين چند روز پيش، مرد پا به سن گذاشته‌ خوش‌سيمايي را جلوي يك مجتمع قضايي ديدم كه چند جفت جوراب دستش گرفته و براي فروش‌شان به اين و آن اصرار مي‌كند. مرا كه ديد با حجب و حيا گفت: «ديگه براي التماس كم آوردم، دشت نكردم، اَزَم بخر.» خريدم و بغضم را دور از او تركاندم... فرزندم و دوست و رفيقم بهم غر مي‌زنند كه دست از اين اتومبيل پژو مدل 89  كه صدايش درآمده و به روغن‌سوزي افتاده بردارم و عوضش كنم، چون خيلي تابلو شده، اما مي‌بينم، هم اوضاعم بي‌ريخته و اولويت‌‌هاي ديگر دارم و هم ته دلم از اين نونوار شدن‌هاي متظاهرانه در دو قدمي فقر و چه‌كنم چه‌كنم اين خيل بي‌شمار، حالم به هم مي‌خورد. مي‌دانم در اين جامعه‌اي كه به شكل مسخره و احمقانه‌اي با تكنوكراسي و رفاه لاس مي‌زند، دم زدن از اين عدالتخواهي‌هاي عقب‌افتاده خنده‌داره و انگار دارم خودم را لوس مي‌كنم و حرفم و رفتارم بوي ريا مي‌دهد، ولي چه باك، بگذار يكي هم اينگونه خودش را تسكين دهد و تمرين همرنگ جماعت نشدن و به هرز نرفتن كند. مي‌دانم در اين بلبشوي سياست‌زدگي و تقابل بي‌رحمانه دارا و ندار كه نشانه‌هاي عريان و دم‌دست و متناقضش را در بيلبوردها و تابلوهاي تبليغاتي اتوبان‌ها و خيابان‌ها و سطح شهر و سر چهارراه‌ها و توي پياده‌رو و داخل مترو و... مي‌بيني، جنس بايد جور باشه! يكي ترجيح مي‌دهد با «قاتل اهلي» مسعود كيميايي و ضدقهرمان تك‌افتاده‌اش كه هنوز سنگ آرمان و عدالت و اخلاقيات را به سينه مي‌زند حال مي‌كند و پشت سرش سينه بزند، يكي «خالتور» باز و ديگري اهل «آينه بغل» است. فلان سايت ناشناخته و صاحب از مرحله پرتش، يكي از مقصران تحويل گرفته نشدن فيلم «نفس» در فهرست اول آكادمي اسكار را بنده مي‌داند و مرا در اين قضيه به انجمن منتقدان مي‌چسباند، در گوشه‌اي ديگر از فضاي مجازي «سوت‌بلبلي» بي‌انگشت و باانگشت بحث داغ روز مي‌شود و قوه قضاييه را وارد بازي مي‌كند و در اين سو مراسم اختتاميه جشنواره «سينما حقيقت» برگزار مي‌شود...
واقعا در اين هياهوي ناموزون و بيمارگونه، واقعيت چيست و حقيقت كجاست؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون