• 1404 شنبه 7 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 18 -
  • 1401 پنج‌شنبه 8 ارديبهشت

نگاهي به روياي صهيونيسم در افسانه‌هاي يهودي به مناسبت روز قدس

«قلوه‌سنگي به يك تاريخِ دروغين»

غلامرضا عليزاده پژوهشگر حوزه دين و تاريخ

«و موسي روانه شده به نزدِ پدر زنش يثرو، بازگشت و بدو گفت: «مرا رخصت ده تا به نزد برادرانم كه در مصرند بازگردم و ببينم كه در چه حالند.» و يثرو موسي را گفت: «برو خير پيش!» (سفرِ خروج، آيه 4: 18) 

كسي چه مي‌دانست كودكي كه از مخافت فرعون، توسط «يوكابد» به آب خروشان نيل سپرده شد، عده‌اي به نام او اين‌گونه تاريخِ آن سوي صحراي سينا را تا قرن‌ها دستخوش تلاطمات و ستيزهاي تاريخي كرده و طولاني‌ترين بحران يك سده اخير خاورميانه را شكل دهد. 

ايده نوظهور صهيونيسم
ايده نوظهورِ «صهيونيسم» محصول قرن نوزدهم و ناشي از نوعي برداشت سياسي از مذهب يهود بوده كه به تدريج و با حمايت دول غربي در قرن بيستم توانست با ايجاد يك گفتمان مشترك، افكار عمومي يهوديان را معطوف به سرزمين فلسطين كند و با تشكيل دولت يهودي، ضمن دادن نويد آرامش به يهوديان مهاجر در سرزمين تعيين شده، ايده فراسرزميني نيل تا فرات را نيز مطرح كند. اما اين اجتماع چندپاره پس از گردهم آمدن با چالش‌هاي مختلفي در حوزه‌هاي سياسي، اجتماعي، جمعيتي، استراتژيك و بالاخره فكري، هويتي و گفتماني مواجه شده است. اما آيا صهيونيست آنچنان كه ادعا مي‌كند، ميراث‌دار سرزمين كبوتر و زيتون است؟ در اين نوشتار اين پرسش بنيادين را مورد كنكاش قرار خواهيم داد.
آنچه صهيونيسم بيش از حد بر آن تاكيد دارد، افسانه استيلاي پادشاهان يهود است كه به مدد آن، براي تثبيت سلطه‌جويي‌اش مشروعيت تاريخي جست‌وجو مي‌كند. 

افسانه صهيونيسم
«شلومو زند» نويسنده كتاب جنجالي «اختراع قوم يهود» با صراحت و تندي مباني تاريخ‌نگاري صهيونيستي را مورد حمله قرار مي‌دهد، او مي‌نويسد: «نتيجه ناگزير و دردسرآفرين اين بود كه اگر موجوديتي سياسي در يهوديه قرن دهم پيش از ميلاد بود يك پادشاهي قبيله‌اي كوچك بود و اورشليم دژي مستحكم بود. ممكن است خانداني مشهور به خانواده داود بر اين پادشاهي كوچك فرمانروايي كرده باشد.» سپس به اين مطلب اشاره دارد كه «همه بناهاي عظيم كه پيش‌تر به سليمان نسبت داده مي‌شد، در واقع طرح‌هاي بعدي پادشاهي اسراييل بود.» يكي از جملات مهم «زند» در اين بحث كه به‌ مثابه تير خلاصي بر پيكره جعليات اسراييلي است، تاكيد بر اين يافته باستان‌شناسان است: «هرگز پادشاهي متحد بزرگي وجود نداشته و شاه سليمان هرگز كاخ‌هاي باشكوهي نداشته كه ۷۰۰ همسر و ۳۰۰ متعه خود را در آنها جا دهد.» (شلومو زند، 193-192) 
به گفته شلومو زند در سال ۱۹۶۷ و دهه ۱۹۷۰ ميلادي بود كه باستان‌شناسان و پژوهشگران بر خيال‌پردازي درباره گذشته باشكوه خط بطلان كشيدند.

يهود بر اساس متون كهن
در متون كهن يهود، چنين مي‌خوانيم؛ در بهار سال 1012 پيش از ميلاد، لبعيه (شائول) و بندگانش، از شهر زادگاه خود، جِبِعه (به معناي تپه) در جهت شهر رامه به راه افتادند تا الاغ‌هاي بيراه‌رفته طايفه را پيدا كنند. بيرون دروازه رامه به شموئيل برخوردند كه از بلندترين مكان شهر بالا مي‌رفت تا نمازِ قربان به جاي آورد. شموئيل بي‌درنگ دريافت كه نخستين پادشاه اسراييليان و منجي‌شان از ستم فلسطينيان بايد همين لبعيه باشد. اما چون پهلواني در سيادت او ترديد وارد كرد، لبعيه يا همان «شائول» در مقام دفاع از خود برآمد و تيره بنياميني خود را يادآور شد كه همانا كوچك‌ترين فرزند يعقوب نبي بود. (كتاب اول سيموئيل، آيه 9: 21) 
شموئيل اما لبعيه را براي صرفِ شامِ قربان به خانه خود برد و لبعيه شب را در خانه نبي به صبح رساند. روز بعد شموئيل طي مراسمي دور از چشمِ نامحرم، روغن متبرك بر سر پسر «قيش» ريخت و او را «مسح كرده يهوه» و وارث تاج و تخت خواند. آنگاه او را روانه جِبِعه كرد تا به خانه خود رود و خود پيك‌هايي براي تمامي قبائل يهود فرستاد و شيوخ يهود را به مِصفه فراخواند تا همگان بدانند، زين پس لبعيه پادشاه و فرمانده كل اسراييل است. (ديويد رال، 332-333) 
لبعيه كاري به كارِ دولت‌هاي همسايه نداشت و فقط در مقابل عمل آنان، عكس‌العمل نشان مي‌داد و در راه رسيدن به اهداف و حفظ دولت نوپايش، ارتشي مجهز تاسيس كرد و مزدوران عبري را به خدمت گرفت. اين دوران مصادف بود با استيلاي حكومت باشكوه «آمِنِمحُتِب سوم» (1048-1012 ق‌م) كه فرعونِ پس از «توتموسه چهارم» بود. در اين دوران فرعون‌ها ضمن ايجاد پيوند زناشويي با دولت‌هاي منطقه‌اي همچون؛ ميتاني، بابل و آرزوان، موفق به انعقادِ پيمان‌هاي صلح و عهدنامه‌هاي تجاري شدند. در اين زمان بود كه مصر به مجتمعي از حرامسراها و سفارتخانه‌هاي جهان تبديل شد. (همان، 339) 

دوران «آخِناتِن»؛ فرعون مرتد و بدنامِ تاريخ 
مصر در اين دوران توانسته بود موقعيتِ ممتاز خويش را در خاور نزديك تثبيت كند. تنها منطقه‌اي عِبري‌نشين كه در كوهستان جنوبِ كنعان، درون غارها پناه گرفته بودند، خاطر مصريان را مشوش كرده بود. همه‌چيز به ظاهر آرام به نظر مي‌رسيد تا اينكه دوران فرا رسيد. بر مناطق كوهستاني كنعان نيز لبعيه حكومت مي‌راند. در همين اثناء جواني به نام «نيل حنان» آماده نقش‌آفريني در تاريخ بود، همان كه ما او را با نام «داود» مي‌شناسيم. 
فرعون آخِناتِن در اين دوران، در مقام يك مارتين لوتر ظاهر شد و آييني را ابداع كرد كه بر محوريت پرستشِ نور و گرما ابتنا شده بود كه مولد اين دو نيروي حيات‌بخش قرص خورشيد بود. حتي وجه تسميه نام آخناتن، برگرفته از «روح پُر جبروت قرص خورشيد» بود. آخناتن كه بر اساس رسوم فرعوني به اتفاق پدرش آمِنِمحُتِب سوم حكومت مي‌كرد، با اتكا به قدرت پدر كه خود را تا درجه خدايي بالا برده بود، نهضتِ ديني‌اش را پيش برد. اين تلقي در دين‌پژوهان هست كه به احتمالِ بسيار، دو همسر خارجي آخناتن يعني؛ ملكه نِفِريتي و ملكه قيا (خواهر شاه ميتاني) در اين دگرديسي فكري آخناتن، نقشِ بسزايي ايفا كرده‌اند. 

شورش در برابر فرعون
آنچه سبب‌سازِ خشم آخناتن از لبعيه شده بود، تمرد او از فرمان فرعون بود. خبر شورشِ لبعيه را به اطلاع «عدّيا» نماينده فرعون در غزه رساندند. متعاقبِ آن فرعون نامه‌اي براي لبعيه نوشت و به او هشدار داد كه اين‌گونه اعمال را تحمل نخواهد كرد. باستان‌شناسان پاسخ شاهِ اسراييل را در حفاري‌هاي عمارنه زيرِ خرابه‌هاي «دبيرخانه فرعون» در ميان الواح مكاتبات يافته‌اند. لبعيه در اين نامه، بر خلافِ روساي دولت‌شهرهاي دست‌نشانده ديگر، نه تنها باجي به فرعون نداده، بلكه با او همچون يكي از دو طرفِ معامله سخن گفته است. ما از واكنش احتمالي آخناتن اطلاعي در دست نداريم، اما قدر مسلم آن است كه به درگيري نظامي منجر نشده است. اين كوتاهي در شدت عمل به زوال سلطه مصريان بر فلسطين انجاميد. 

ظهور چوپان چنگ‌نواز
بر اساس منابع يهودي در اواخرِ نخستين سال سلطنت لبعيه، جوانِ چوپاني در جِبِعه خودنمايي مي‌كرد كه مي‌گفتند از افراط (بيت‌لِحِم) آمده و پسر «يشويع» در متن لاتيني (يسّه) است. اين چوپان ساده‌دل «نيل حنان» به معناي خدارحيم نام داشت. همو كه به‌نامِ داود مي‌شناسيمش. آوازي خوش داشت و چنگ را به خوبي مي‌نواخت و چون لبعيه، به افسردگي مبتلا شد، داود مقرب درگاه لبعيه شد و ساز چنگ او، خاطرِ لبعيه را آرامش مي‌بخشيد. اما آن رخدادي كه سبب شهرت داود شد، همان نبرد تاريخي‌اش با پهلواني غول‌پيكر بود ملبس به زرهي مفرغين، از اهالي سارديس در غربِ آناتولي، نام او به روايتِ كتاب اول سيموئيل، باب هفدهم، «جوليات» بود كه ما در روايات اسلامي با عنوان جالوت مي‌شناسيم. در اين نبرد كه فلسطينيان براي تأديب و كارِ ناتمام آخناتن در مقابل اسراييليان ايستاده بودند، هيچ نيرويي بنابر رسم آن زمان، قادر به جنگِ تن به تن با جوليات نبود. تا اينكه جوان ريزنقشي به‌نام نيل‌حنان (داود) از قبيله يهودا، با فلاخني چرمي و همياني پر از قلوه‌سنگِ درشت، از ميان صفوف بيرون آمد. جولياتِ چالاك كه نمونه‌اي از يك پهلوانِ هومري را به ذهن متبادر مي‌كرد، نيشخندي زد و دست به شمشير برد تا كار جوانك را يكسره كند. اما هنوز دست به شمشير نبرده بود كه يك قلوه‌سنگ، درست وسطِ پيشاني‌اش خورد و اورا نقشِ بر زمين كرد. داود در ميان بهت و حيرت فلسطينيان پيش رفت، شمشير كشيد و سر جوليات را از تن جدا كرد. مرگ خفت‌بارِ جوليات موجب هراس و فرار فلسطينيان شد و پس از آن بود كه اسراييليان آنان را تا دروازه‌هاي جت و عقرون تعقيب كرده و باقيمانده‌هاي اردوگاه‌شان را غارت كردند. سپس داود در ميان قوم بني‌اسراييل مقامي بلند يافت و با دختر دوم لبعيه ازدواج كرد. 
«ديويد رال» در كتاب تاريخ حماسي قوم يهود؛ از عدن تا تبعيد مي‌نويسد: در ماه‌هاي بعد، كار نيل‌حنان اين بود كه با دسته‌اي از مزدورانِ حبيرويي، پي در پي به دشت ساحلي بتازد و شهرها و روستاهاي فلسطين را غارت كند. (رال، 345) سرانجام نيل‌حنان پس از كشته‌شدنِ لبعيه به دست حاكم جت، در سال 1011ق.‌م به عنوان شاه حِبرون تاج‌گذاري كرد و توسط اسپبهبدانِ حوري تحت امرش، داود به معناي عزيز نام گرفت. اين همه آن داستاني است كه صهيونيست‌ها از آن به عنوان دوران پرشكوه سلطنت داود ياد مي‌كنند. 
همچنين «يوليوس ولهاوزن» در كتاب «درآمدي بر تاريخ اسراييل» كه در سال ۱۸۸۲ نوشته است، تاريخ نگارش بخش‌هاي مختلف كتاب مقدس را مشخص مي‌كند. تحليل لغت‌شناسي، ولهاوزن را به ترديد درباره تاريخي‌بودن پاره‌اي از قصه‌هاي كتاب مقدس و اين نتيجه‌گيري كشاند كه بعضي قطعه‌هاي اصلي، زماني دراز پس از وقايعي كه شرح مي‌دهد، نوشته شده‌اند. نتيجه‌گيري‌ او نشان مي‌دهد كه بخش عمده عهد عتيق، پس از بازگشت از تبعيد بابِل نوشته شده است. بدين معنا كه روايت تاريخ باستاني يهوديان، نه فرهنگ ملتي نيرومند و برتر؛ بلكه از آنِ فرقه‌اي كوچك بود كه ولهاوزن آن را «كم‌خون» ناميد كه از بابل بازگشت. مضافا اينكه، رويكرد انزواطلبانه و ازدواج‌نكردن با ديگر اقوام به اين كمينگي غناي ژني دامن زده است. 

انترناسيونال‌هاي سرگردان
«انترناسيونال‌هاي سرگردان» لقبي است كه «آدولف هيتلر» طي يك سخنراني آتشين به يهوديانِ اروپا داده بود. حقيقت آن است كه يهوديان همواره «جوامع ديني» مهمي را تشكيل داده‌اند كه در نقاط مختلف جهان ظاهر و مستقر شده‌اند؛ نه «قومي» كه ريشه واحدي داشته و در تبعيد ابدي سرگردان بوده است. پرسش مهم اين است‌كه شايد يهوديت آموزه جذابي بوده كه تا زمان ظهور پيروزمندانه رقبايش، مسيحيت و اسلام، در سطح گسترده‌اي اشاعه يافت و سپس به رغم ستيز و گريز‌هاي تاريخي، موفق شده تا عصر جديد دوام بياورد. اما آيا آن‌گونه كه طرفداران ناسيوناليسم يهودي در يكصد و سي سال گذشته اعلام كرده‌اند، اين استدلال كه يهوديت يك فرهنگ-ملتِ يكپارچه بوده است يا تنها يك باور-فرهنگِ مهم به شمار مي‌رود به ويژه در ساحتِ خاورميانه؟
نكته مهم ديگر اينكه اسراييل تحت نفوذ برداشت خاص صهيونيسم از مليت، شصت سال پس از تاسيس، هنوز هم امتناع مي‌كند از اينكه خود را يك جمهوري بداند كه به شهروندانش خدمت مي‌كند. به تعبير نگارنده كتابِ اختراع قوم يهود، «اين كشور همچنين از پذيرفتن ساكنان محلي در ابرفرهنگ يا فرهنگ فراگيري كه خود ايجاد كرده، امتناع و به جايش عمدا آنها را طرد كرده است.»

هولوكاست؛ معبري براي رسيدن به ارض مقدس 
همان‌طور كه در مقدمه يادداشت گفته شد، تنها مساله هولوكاست نيست كه در تاريخ يهوديان عامل مهمي براي رسيدن به ارض موعود مطرح است، بلكه اتفاقات و افسانه‌هاي تاريخي مهمي هستند كه وارد كتاب مقدس و تاريخ اسراييلي‌ها شده‌اند كه از قضا در خودِ اسراييل به وجود نيامده‌اند. اين ترفند ماهرانه، توسط مرمت‌كنندگان با استعداد گذشته كه كار خود را از نيمه دوم قرن نوزدهم آغاز كردند و لايه‌به‌لايه آن را بر هم انباشتند، انجام شده است. اين افراد، ابتدا پاره‌هايي از خاطره‌هاي ديني يهودي و مسيحي را گردآوري كردند و با تخيلات خود، يك تبارشناسي پيوسته طولاني براي قوم يهود ساختند.

ستيزهاي خونبار يهوديان و مسيحيان 
اما يهود پيش از آنكه قرباني رقابت‌هاي منازعات آييني با مسلمانان باشد، نخستين ستيزهاي خونبار را با مسيحيان تجربه كرد، يعني به هنگام جنگ‌هاي صليبي و زماني كه پاپ «اوربان دوم» در سال ۱۰۹۶ مسيحيان را به آزادي اورشليم فراخواند. در اين زمان بود كه رگ «غيرت مبلغانه» مسيحيان اروپايي بيرون زد و بسياري از جنگجويان صليبي عزم كردند، پيش از آنكه براي جنگ با قوم بي‌ايمان به سرزمين مقدس بشتابند، ابتدا بي‌ايمان‌هاي موطن‌شان را از دم تيغ بگذرانند يا به تغيير كيش وادارند. در شهرهايي چون وورمس [در آلمان كنوني] صدها يهودي قرباني اين غيرت مبلغانه صليبيان شدند. مابقي نيز به زور غسل تعميد داده شدند. اين الگوي يهودي‌كشي به اعتقاد «الكساندر براكل» از همان زمان در طول تاريخ يهودي- مسيحي امتداد يافته است.

وصله ناجور يهوديان در ميان مسيحيان
حالا يهوديان بيش از هر وقت ديگري در جامعه مسيحيت امپراتوري مقدس روم آلمان، وصله ناجور بودند. آنها نياز به امرار معاش داشتند و دست‌شان از بسياري از فعاليت‌هاي اقتصادي كوتاه بود، پس بر همان منوال پيشين سنت وام‌دهي‌شان را روزبه‌روز افزايش دادند؛ از آن سو نيز مسيحيان رفته‌رفته ممنوعيت بهره وضع‌شده در آيين مسيحيت را ناديده مي‌گرفتند و به همين سنت پولي روي مي‌آوردند. خروجي اين اقدام آنها شكل‌گيري صرافي‌هاي بزرگي بود كه وام‌دهنگان يهودي توان رقابت با آن را نداشتند. آنها بايد در مقابل اين رقيب تازه‌سربرآورده مي‌ايستادند و همين يك قلمروي اقتصادي را نيز از كف نمي‌دادند؛ پس روز‌به‌روز بر بهره وام تنها مشتريان باقيمانده‌شان افزودند؛ بدهكاران بدنامي كه به علت بي‌اعتمادي بانك‌ها و صرافي‌هاي مسيحيان، به وام‌دهندگان يهودي روي آورده بودند. از همين‌جا بود كه تصور معروف «جهود رباخوار»‌زاده شد.
اين تنها اصطلاح تحقيرآميزي نبود كه جامعه مسيحي براي يهوديان به كار مي‌برد. تعبير «جهود دوره‌گرد بي‌وطن» نيز در همين دوران ظاهر شد؛ چراكه بسياري از رانده‌شدگان يهودي كه به روستاها پناه برده بودند براي امرار معاش ناچار به دوره‌گردي شدند. از اين برهه به بعد ديگر نه فقط عنصر دين و اقتصاد كه بيشتر ويژگي‌هاي منفي شخصيتي چون حرص و ناپاكيزگي نيز به آنها نسبت داده مي‌شد و اصطلاح «يهودي كثيف» سر برآورد. (براكل، 96-84) 

هواداري يهوديان از ليبراليسم
با وجود آشوب‌هاي خشونت‌باري كه تا سال ۱۸۴۸ عليه اعطاي تساوي حقوق به يهوديان برپا مي‌شد، اين فرآيند به تدريج ادامه يافت تا جايي كه حتي محدوديت‌هاي شغلي يهوديان نيز از ميان برچيده شد، هرچند كه هنوز آنها نمي‌توانستند وارد شغل‌هاي دولتي شوند. نكته مميزه يهوديان از اكثريت هموطنان غيرهم‌كيش خود اين بود كه آنها در اين مقطع هرگز به كارهاي زراعت يا پيشه‌وري وارد نشدند، به دنبال شغل‌هاي آينده‌دار بودند و حتي از ممنوعيت اشتغال در خدمات دولتي نيز براي خود پله ترقي مي‌ساختند. بسياري از آنها فرزندان خود را به دانشگاه فرستادند، اقدامي كه خروجي آن‌ يهودياني تحصيلكرده بود كه به علت ممنوعيت در ورود به مشاغل دولتي به حرفه‌هايي چون روزنامه‌نگاري، وكالت، بانكداري و بازرگاني وارد مي‌شدند. در نهايت شكوفايي همين دو شاخه بازرگاني و بانكداري در نيمه قرن نوزدهم موجب شكوفايي اقتصادي شد. رشد اقتصادي در اين دوره و به مكنت رسيدن تعدادي از يهوديان، موجب شد كه آنها جانب ليبراليسم را بگيرند، چراكه همين ليبراليسم براي رهايي آنها مبارزه مي‌كرد؛ امري كه باز هم چماقي در دست جامعه مسيحي شد كه در روزهاي افول اقتصاد آلمان با آن بر سر هموطنان يهودي خويش فرود آورند: «نام يهوديان به عنوان كساني كه از ليبراليسم و تجدد سود مي‌بردند با اين جريان گره خورده بود و وقتي اين دو جريان به روزهاي بحراني خود درافتادند، پيامدهاي مصيبت‌بار آن ناگزير دامان يهوديان را نيز مي‌گرفت.» (براكل، 146-185) 

افول ستاره اقبال يهوديان در آلمان
هرچند كه يهوديان آلمان با تصويب قانون اساسي مصوب سال ۱۸۷۱ صاحب حقوق كامل شهروندي شدند اما اين دوره آرامش دوام چنداني نياورد؛ با بروز بحران اقتصادي در سال ۱۸۷۳ ستاره اقبال يهوديان آلمان باز هم افول كرد. «بخش گسترده‌اي از مردم، يهوديان را جماعتي مي‌پنداشتند كه نهايت سود را از عصر جديد برده‌اند و بدين‌سان در ذهن بسياري از مردم انديشه تجددستيزي و دشمني با يهوديان با هم آميخت.» 
اينك يهودي‌ستيزي وارد مرحله‌اي جديد شده و تصور شكل‌گيري اتحادي ميان «بين‌الملل سرخ» و «بين‌الملل طلايي» در همه جا پيچيده بود. حالا يهوديان نه تنها به عنوان عوامل اصلي ركود اقتصادي پيش‌آمده كه به عنوان گونه‌اي تهديدآميز مورد غضب جامعه مسيحي بودند، جامعه‌اي كه اصلا حاضر نبود نقش رقباي هم‌كيش خود را در اين بحران اقتصادي در نظر آورد!

آلمان؛ گذار از يهوديت‌ستيزي به يهودي‌ستيزي
متعاقبِ آن، جامعه دانشگاهي نيز به پشتيباني اكثريت جامعه برخاسته بود و با «علمي‌سازي» يهودي‌ستيزي بر آن بود تا بر آتش اين خشم مزمن بدمد. با برآمدن نظريه نژادي حالا ديگر يهوديان نه فقط پيروان آييني ديگر كه اعضاي نژادي متفاوت بودند كه حتي دست شستن از آيين يهود نيز كمكي به آنها نمي‌كرد. همين امر، گذار قطعي از مرحله «يهوديت‌ستيزي» به «يهودي‌ستيزي» بود و نظريه‌پردازان اروپايي در اثبات اين نظريه نژادي و تهييج دانشجويان مسيحي يكي پس از ديگري گوي سبقت را از يكديگر مي‌ربودند. 

كوچ خزنده عبرانيان در پسِ هزاره‌ها 
حدود سه هزار و پانصد سال پيش بود كه عبرانيان توسطِ دالاني كه به مدد معجزه موسي (ع) بر ميانه رود نيل ايجاد شده بود، از زيرِ يوغ قبطيان مصر كوچيدند. پس از هزاره‌ها، آدمي در شگفت مي‌ماند از اينكه چگونه اين قوم سياس، با خود چنين انديشه كرد و در ميان چشمانِ خواب‌زده كشورهاي خاورميانه‌اي، خود را به مرزهاي سرزميني در گوشه دنجي از نقشه غرب آسيا جا كرد و اكنون درصدد است با تحريف تاريخ، استيلايش را بر اين منطقه از جهان تثبيت كند. 
قوم يهود همواره به مثابه مفهومي انتزاعي مطرح بوده و هيچ‌گاه به معناي ملت به‌كار گرفته نشده است. حتي «ژاك باناژ» نويسنده‌اي كه در قرن هجدهم مبادرت به نوشتن تاريخ يهود از زمان حضرت مسيح تا عصر خود كرده بود، در عين كاربرد اصطلاح «ملت» درباره يهوديان، معني امروزي آن را در نظر نداشت و درباره تاريخ آنان بيشتر به عنوان فرقه‌اي كه به دليل خودداري از پذيرش مسيح به عنوان منجي مورد آزار بود، بحث كرده است. مورخ مورد اشاره، يهوديان را قربانيان برگزيده دستگاه فاسد پاپي قرون وسطي مي‌ديد.  از نويسندگان ديگري كه درصدد برآمد تا يهود را قومي جاودان نشان داده كه به زعم او، تقديرِ توام با رستگاري را براي جهان رقم خواهد زد، «اينريش گرتس» بود. گرتس در نظريه خود، از دو دسته از مردمان نام مي‌برد كه يك دسته از آنها، ميرا و گروه ديگر ناميرا هستند. در نظريه گرتس اين مساله وجود دارد كه از نژادهاي يوناني و لاتيني كه در ديگر گروه‌هاي انساني حل شده‌اند، چيزي به جا نمانده اما نژاد يهود در حفظ و بقاي خود موفق شده است و همچنين، اين قومي نجات‌بخش است كه عاقبت همه نوع بشر را نجات خواهد داد!
ديگر نويسنده خيال‌پرداز، «سيمون دوبنو» بود كه از داستان‌ها و افسانه‌هاي عهد عتيق نقطه عزيمتي ساخته بود تا به انگاره‌هاي ذهني خويش، جامه واقعيت بپوشاند. دوبنو اعتقاد نداشت كه انتقال توده بزرگي از انسان‌ها به فلسطين براي ساخت كشوري از آن خود، ممكن يا مناسب باشد اما خواستار ايجاد فضايي كاملا خودگردان براي مردم يهودي بود كه وضع‌شان نابهنجار بود. اگر گرتس تاريخ يهوديان را كاملا از محيط‌شان جدا كرده بود، ولي دوبنو در پي پيوندزدن آن به جوامعي بود كه يهوديان در آن زندگي مي‌كردند. دوبنو در پي آن بود تا تاريخ جهان را از مكالمه يهوه از ميانِ تك درخت روييده در كوه طور با موساي كليم آغاز كند و پيشنهاد دوبنو آن بود كه آن قصه‌هايي از كتاب مقدس و عهد عتيق برگزيده شود كه كم‌وبيش سازگار با واقعيت به نظر مي‌رسيد و قصه‌هاي ديگر كه گذشته را با تعابيري نمادين نمايش مي‌داد، استعاره تلقي شود. اين رويكرد بر اين اساس شكل گرفت كه «كتاب مقدس در واقع پر از حكايات تخيلي است، اما هسته تاريخي آن معتبر است.» اما همان‌طور كه شلومو زند گفته است: «افسانه‌هاي اصلي درباره خاستگاه ازلي ملتي شگفت‌انگيز كه از بيابان پديدار شد و سرزميني پهناور را گشود و پادشاهي شكوهمندي بنا كرد، موهبتي بود براي ناسيوناليسم يهودي بالنده و استعمار صهيونيستي.»

ناسيوناليسم اروپايي به مثابه هماي سعادت قوم يهود 
قرن نوزدهم ميلادي، قرن پيروزي ناسيوناليسم در اروپا بود كه از دلِ تمدن مسيحي برخاسته بود، تا جايي كه حتي بسياري ناسيوناليسم را نوعي دين و آيين مدرن مي‌دانستند. در بيشتر موارد ناسيوناليسم وقتي پديدار مي‌شود كه دولت، درگير مدرن‌سازي است (به عنوان مثال دوره پهلوي اول در ايران ما) به خوبي تثبيت شده يا در حال تثبيت شدن باشد. اين ناسيوناليسم انگاره‌هايش را از سنت‌هاي رنسانس و عصر روشن‌انديشي مي‌گيرد و اصول آن مبتني بر فردگرايي و ليبراليسم حقوقي و سياسي است.

صهيونيسم و استعمار مدرن 
اما فاشيسم و نازيسم پيش از آنكه به‌صورت پاسخي سركوبگر به تضاد سرمايه و كار در آيند، گونه‌هاي خاص ناسيوناليسمِ اساسا پرخاشگر بودند. حاميان اصلي استعمار مدرن و امپرياليسمِ دولت‌ملت‌هاي ليبرال، تقريبا هميشه، جنبش‌هاي ملي مردمي بودند و ايدئولوژي ناسيوناليستي منبع اصلي اعتبار احساسي و سياسي آنها بوده كه در حمايت از هر مرحله از گسترش آنها، خرج مي‌شد. يكي از شاخه‌هاي چنين استعماري، به استعمار صهيونيستي منجر شد كه نتايج آن را، پس از جنگ جهاني اول در كشورهاي تحت‌الحمايه امپراتوري رو به زوال عثماني ديده‌ايم.

اسراييل نمونه يك دموكراسي دروغين 
رژيم اسراييل اگرچه به طرز طنز‌آلودي خود را دموكراتيك‌ترين دولت خاورميانه مي‌داند، اما اسراييل را نمي‌توان كشوري دموكراتيك دانست و روح قوانين در آغاز قرن بيست‌ويكم در اين كشور نشان مي‌دهد كه هدفش خدمت به قوم يهوديان است، نه خدمت به همه ساكنان سرزمين‌هاي اشغالي! به نظر مي‌آيد، بهتر است آن را «قوم‌سالاري يهودي با ويژگي‌هاي ليبرالي» ناميد، چرا كه دولتي است كه هدف اصلي‌اش نه خدمت به مردم خواهان برابري مدني، بلكه خدمت به يك قوم زيستي - ديني است؛ با تاريخي كه عمدتا بر پايه رويا بنا نهاده شده جعلي است و جلوه سياسي‌اش ايستا، انحصاري و تبعيض‌آميز است.


 *  «انترناسيونال‌هاي سرگردان» لقبي است كه «آدولف هيتلر» طي يك سخنراني آتشين به يهوديانِ اروپا داده بود. حقيقت آن است كه يهوديان همواره «جوامع ديني» مهمي را تشكيل داده‌اند كه در نقاط مختلف جهان ظاهر و مستقر شده‌اند؛ نه «قومي» كه ريشه واحدي داشته و در تبعيد ابدي سرگردان بوده است.
*   تنها مساله هولوكاست نيست كه در تاريخ يهوديان عامل مهمي براي رسيدن به ارض موعود مطرح است، بلكه اتفاقات و افسانه‌هاي تاريخي مهمي هستند كه وارد كتاب مقدس و تاريخ اسراييلي‌ها شده‌اند كه از قضا در خودِ اسراييل به وجود نيامده‌اند.


 *    ايده نوظهور «صهيونيسم» محصول قرن نوزدهم و ناشي از نوعي برداشت سياسي از مذهب يهود بوده كه به تدريج و با حمايت دول غربي در قرن بيستم توانست با ايجاد يك گفتمان مشترك، افكار عمومي يهوديان را معطوف به سرزمين فلسطين كند و با تشكيل دولت يهودي، ضمن دادن نويد آرامش به يهوديان مهاجر در سرزمين تعيين شده، ايده فراسرزميني نيل تا فرات را نيز مطرح كند.
*  «شلومو زند» نويسنده كتاب جنجالي «اختراع قوم يهود» با صراحت و تندي مباني تاريخ‌نگاري صهيونيستي را مورد حمله قرار مي‌دهد، او مي‌نويسد: «نتيجه ناگزير و دردسرآفرين اين بود كه اگر موجوديتي سياسي در يهوديه قرن دهم پيش از ميلاد بود يك پادشاهي قبيله‌اي كوچك بود و اورشليم دژي مستحكم بود. ممكن است خانداني مشهور به خانواده داود بر اين پادشاهي كوچك فرمانروايي كرده باشد.» وي مي‌افزايد: «همه بناهاي عظيم كه پيش‌تر به سليمان نسبت داده مي‌شد، در واقع طرح‌هاي بعدي پادشاهي اسراييل بود.» يكي از جملات مهم «زند» در اين بحث كه به‌ مثابه تير خلاصي بر پيكره جعليات اسراييلي است، تاكيد بر اين يافته باستان‌شناسان است: «هرگز پادشاهي متحد بزرگي وجود نداشت ه و شاه سليمان هرگز كاخ‌هاي باشكوهي نداشته كه ۷۰۰ همسر و ۳۰۰ متعه خود را در آنها جا دهد.»
* يهود پيش از آنكه قرباني رقابت‌هاي منازعات آييني با مسلمانان باشد، نخستين ستيزهاي خونبار را با مسيحيان تجربه كرد، يعني هنگام جنگ‌هاي صليبي و زماني كه پاپ «اوربان دوم» در سال ۱۰۹۶ مسيحيان را به آزادي اورشليم فراخواند. در اين زمان بود كه رگ «غيرت مبلغانه» مسيحيان اروپايي بيرون زد و بسياري از جنگجويان صليبي عزم كردند، پيش از آنكه براي جنگ با قوم بي‌ايمان به سرزمين مقدس بشتابند، ابتدا بي‌ايمان‌هاي موطن‌شان را از دم تيغ بگذرانند يا به تغيير كيش وادارند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها