هلند در فينال ليگ ملتهاي اروپا
كومان راه باطل كردن جادو را يافته؟
عماد رضايينيك*
وقتي آدمها در يك زمان مشخص، هر چه ميزنند به در بسته ميخورند و حسرت و ناكامي مدام نوششان ميشود، بيدرنگ گمان ميكنند داستان از جاي ديگر آب ميخورد: مثلا در جايي وسط داستانهاي افسانهاي، توي كلبهاي در دل يك جنگل مخوف و زير سر يك جادوگر بدنام. بله انگار جادو شدهاند. سحر شدهاند كه خوشي رويي به آنها نشان نميدهد و نحسي از در و ديوار روي سرشان ميريزد. داستانها سادهاند. يك كينه و بغض قديمي شايد در كار باشد. شايد پشت تمام ماجراها شخصي باشد كه دستش توي دست جادوگري بدكاره است تا تلاش كنند هيچگاه دشمن ابدي و ديرينه طعم پيروزي و سعادت را نچشد. تاريخ را كه ورق بزنيم، هيچ درنمييابيم كه آنها در حق مردم يا قومي جفا كرده باشند؛ تنها دليل اين است: آنها جادو شدهاند. فقط از 1998 تا به الان را در نظر بگيريد. پرتغال، قهرمان اروپا شده، اسپانيا، قهرماني جامجهاني دارد و حتي شايد يادمان نباشد كه يونان نيز قهرمان شده است. پس چرا در تمام اين مدت آنها قهرمان نشدهاند؟ و چرا لحظات آخر آنها همه چيز را ميبازند؟ در قصه قلعه متحرك هاول، سوفي توسط جادوگر پير ميشود. سوفي كه كودكي زيبا و فريبنده است، به ناگاه پير ميشود و تلاش ميكند جادويش را باطل كند. اما هلنديها چگونه ميتوانند جادويشان را باطل كنند؟ در تمام سالهاي رفته، وقتي به بازيكنهاي آنها نگاه ميكنيم، گنجينهاي از ستارگان آمدهاند و رفتهاند. آمدهاند و رفتهاند بيآنكه جامي به خانه برده باشند و هميشه دست از پا كوتاهتر اردوهاي ملي را به سمت باشگاهها ترك كردهاند. حالا دوباره آنها در نزديكي يك جام ايستادهاند. اولين تورنمنت: ليگ ملتهاي اروپا. اگر از من طرفدار هلند بپرسيد، ميگويم با تمام وجود اميد به قهرماني دارم، اما بيكران بدبين و سرخورده هستم. گمان ميكنم جادوگري كه نميدانم كجاست و چه كينه قديمياي دارد، همين حالا، در تدارك و برپايي يك ناكامي ديگر باشد. «مارتين سليگمن»، اصطلاحي را در روانشناسي به نام «درماندگي آموخته شده» باب كرد. اين اصطلاح در بسياري از امور زندگي كارايي دارد. درماندگي گاه اشاره به ناتواني دارد. به اينكه رويدادها خارج از كنترلمان هستند و انگار هر كاري كنيم، نميشود. نميشود كه بشود. مدام به در بسته ميخورد. مثلا من يا شايد ميليونها طرفدار ديگر هلند براي فردا شب درمانده هستيم. گمان ميكنيم يكهو «رونالدو» در عرض يك دقيقه كار را درميآورد و با آن شادي گل هميشگياش كه از نظر ما آن لحظه منزجركننده است ما را با يك ناكامي ديگر مواجه ميكند و ما فقط ميتوانيم تلويزيون را خاموش كنيم و يك شب پرحسرت ديگر را پشت سر بگذاريم. بله؛ دوباره شكست. نظريه درماندگي آموخته شده ميتواند از اين پس عملكرد تيم ملي هلند را توي مثالهايش بياورد. يعني سلسلهاي از تلاشها، سرآخر بينتيجه ميماند، هميشه و همه وقت. چندي پيش بازي آژاكس و تاتنهام، اواسط دقيقه هفتاد، دلم ميخواست ديگر تلويزيون را خاموش كنم. جادو را به ناگاه در شيوه به يكباره تدافعي آژاكس ديدم. زماني كه ضربه «حكيم» خورد به تيرك، درماندگيام ميگفت جادو دير يا زود بهكار خواهد افتاد. چه زماني؟ فقط در هشت ثانيه پاياني؛ «لوكاس مورا»، مردي كه جادوگر برگزيده بودش، دشنه حسرت را دوباره و دوباره توي قلب من ايراني و ميليونها طرفدار هلندي ديگر فرو برد و رفت. هميشه توي قصههاي افسانهاي يك كينه، يك رفتار كه گاه بياختيار بوده موجب نحسي شده. در يكي از داستانهاي امريكاي جنوبي آمده كه قريهاي پرباران پس از يك روز تابستاني خشك و بياباني شد. ماجرا از اين قرار بود كه روزي اواسط تابستان، زماني كه مردم روستا در تدارك جشن و پايكوبي بودند، باران آمد و بساط جشن برچيده شد. مردم ناله سر دادند و فحش و ناسزا نثار باران كردند. از آن پس «باران» رو از روستا برگرداند و روستا در كمتر از ده سال به بياباني بيآبوعلف تبديل شد.
بر سر هلنديها چه آمده؟ كدام ناسپاس يقهشان را گرفته؟ از آخرين قهرماني آنها در عرصه ملي سيويك سال ميگذرد. از تنها قهرمانيشان. شايد يك روايت امكان وجود داشته باشد. چيزي كه بتوان برايش دليلي پيدا كرد و دلمان را خوش. چيزي كه بدانيم چرا «آرين روبن» در فينال جامجهاني آفريقا، در دقايق پاياني بازي، آن تكبهتك را صاف توي شكم «كاسياس» كوبيد! اين روايت افسانهاي از اينجا نشات ميگيرد كه در زمانهاي قديم رسم برآن بوده است كه اگر شواليهاي در يك جنگ برابر آب دهان خود را روي شواليهاي ديگر بيندازد، حسرت و اندوه سپاه شواليه را تا سالها در بر خواهد گرفت يا اينكه امكان وجود دارد كه آلمانها دست توي دست جادوگري گذاشتهاند تا دشمن ديرينهشان را به خاك سياه بنشانند! هر چه هست، هر چه خيالبافي باشد و نباشد، هلند نزديك يك جام ديگر ايستاده. نميخواهم بگويم با بازيكنهايي فوقالعاده. هلنديها هميشه بازيكنهاي فوقالعاده داشتهاند. من از چشمهاي مطمئن «رونالد كومان» ميخوانم كه او شايد باطل كردن جادو را يافته. مگر نه آنكه بازي با انگليس، زماني كه تيمش يك گل عقب بود، آسوده و خندان روي نيمكت نشسته بود. مگر نه آنكه هلند را از خاكستر تحويل گرفت و حالا تيمي ساخته كه مدافع وسطش در انتظار دريافت توپ طلاست؟ و براي آن يكي كه فقط نوزده سال دارد، تيمهاي متمول سر و دست ميشكنند؟ ياد ترانهاي از «ديويد گيلمور» ميافتم. ترانهHigh Hopes به معني «اميدهاي بزرگ» كه جايي از ترانه وصف طرفداران هلند است: «تا ابد در چنگال اشتياق و بلندپروازي/ عطشي هست كه هنوز سيراب نشده//چشمان خسته ما هنوز به سوي افق بال ميگشايد/هرچند بارها از اين راه رفتهايم» بازي با پرتغال شايد جادوي نفرين شده را باطل كند. شايد خداي فوتبال به مدد اين ماجرا بيايد. ببيند آنها كه هميشه زيبا بازي كردهاند و هميشه و هر وقت از بازي چون «سولوي» آهنگ «اميدهاي بزرگ» ديويد گيلمور دويدهاند و چشمها را به خود خيره كردهاند، سرانجام بايد مزد تمام اين سالهاي پرحسرت و بيجام را بگيرند. ديگر شايد، شايد قرار نيست برادران ديبوئر يكي پس از ديگري پنالتيها را خراب كنند، شايد قرار نيست سرخيو رومرو جلوي آنها پنالتيبگير قهاري شود، شايد قرار نيست روبن آن تكبهتك را صاف بكوبد توي شكم كاسياس و قرار نيست دوباره و دوباره و دوباره نايبقهرمان بشوند. سه نايبقهرماني در جهان نشانه چيست؟ بياييد شانههايمان را بالا بيندازيم، سگرمههايمان را توي هم كنيم و بگوييم:
«احتمالا جادو» *روانشناس