• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5089 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۳ آذر

حافظ و سعدي كهنه و نمور نيستند

محسن آزموده

چند روز پيش متن كوتاهي در يكي از شبكه‌هاي اجتماعي خواندم كه به علت آشنايي با نگارنده‌اش، توجهم را به خود جلب كرد: «در فرهنگ ما ادبيات، شاخه‌اي از الهيات است! سروده‌هاي حافظ و مولوي و سعدي را تقديس مي‌كنيم و باورها و درك و دريافت آنان از جهان و هستي را جاودانه و مقدس مي‌پنداريم. ملتي هستيم كه از متون ادبي و تاريخي كهنه و نمور چند صد ساله، سبك زندگي استخراج مي‌كنيم.» كاري به نويسنده اين متن ندارم و اينكه آيا تخصصي در ادبيات و الهيات و تاريخ دارد يا خير؟ تاكنون چيزي از او در اين زمينه‌ها نديده‌ام ضمن آنكه جملات مذكور، به صورت حكم قطعي است و به اقتضاي شبكه‌هاي اجتماعي، نمي‌توان انتظار دليل و برهان داشت و فقط بايد به  شخص گوينده يا نويسنده اعتماد كرد. اما فعلا با گوينده كار نداريم و به گفته مي‌پردازيم.
يك برداشت از متن اين است كه ادبيات ما، يعني آنچه از نظم و نثر در زبان فارسي در قالب شعر و قصه و تمثيل و حكايت عاميانه و... باقي مانده، ذيل الهيات (theology) ما دسته‌بندي مي‌شود. اين جملات سوال‌هاي فراواني را به ذهن متبادر مي‌كند. اول اينكه منظور از ادبيات ما چيست؟ آيا فردوسي و خيام هم ذيل اين ادبيات مي‌گنجند؟ آيا داستان‌هاي عاميانه يا تمثيلات هم ادبيات هستند؟پرسش دوم اينكه منظور از الهيات چيست؟ آيا منظور خداشناسي و متافيزيك بالمعني الاخص است؟ به هر حال نه فقط ادبيات ما كه ادبيات همه جا و بلكه همه شوون زندگي آدم، خواه از «ما» باشد يا نه، متاثر از درك و دريافتش از نوع متافيزيكي است كه فرد آگاهانه يا ناخودآگاه به آن باور دارد و اين امري‌ منحصربه‌فرد است. شكسپير و سوفوكلس و دانته هم به يك الهياتي باور داشتند و آثارشان متاثر از اين الهيات بود. همچنانكه پروست، كامو، كافكا و پل استر در روزگار ما، باورهاي الهياتي خاصي داشتند، برخي آتئيست هستند، برخي خداباور، شماري آگنوستي‌سيست و... در نتيجه آثارشان از اين الهيات متاثر است. اما هيچ‌كس نمي‌گويد آثار اين نويسندگان، شاخه‌اي از الهيات است، چون الهيات معنا و حيطه مشخصي دارد و درست است كه بر ساير شوون زندگي تاثير مي‌گذارد، اما از آنها متاثر هم مي‌شود. خلاصه اينكه حوزه‌ها از هم تفكيك شده و نبايد آنها را با هم خلط كرد. بنابراين مي‌توان گفت سعدي و حافظ و مولوي هم يك الهياتي داشتند كه قطعا بر انديشه و آثارشان سايه انداخته، اما اينكه سهم اين باورهاي تئولوژيك (الهياتي) در آثار آنها چقدر است، يك موضوع است و مساله ديگر اينكه آيا مي‌شود گفت باورهاي الهياتي حافظ و مولوي و سعدي يكي بوده؟ با شناخت اندكم از اين بزرگان بعيد مي‌دانم چنين باشد، اگرچه قطعا مي‌شود همه را در يك جغرافياي تاريخي-  فرهنگي پيشامدرن دسته‌بندي كرد. اما به هر حال بين باورهاي الهياتي حافظ و سعدي و مولوي (دقت كنيد از فردوسي و خيام اصلا اسم نمي‌برم)، خيلي تفاوت است.  اما سوال مهم سوم اينكه چه كسي سروده‌ها را تقديس مي‌كند و اصولا تقديس به چه معناست؟ تقديس كردن يعني قدسي فرض كردن و مقدس پنداشتن. چند نفر را مي‌شناسيد كه آثار سعدي و حافظ و مولانا را مثل متون مقدس بدانند؟ شايد برخي پيروان مولانا- كه به وضوح يك عارف و صوفي بزرگ است- آثار او را به معنايي خاص مقدس بپندارند، همچنانكه بسياري حافظ را به معناي تحت‌اللفظي كلمه، «لسان‌الغيب» تلقي مي‌كنند، اما شمار اين آدم‌ها چقدر است؟ از همان قرون هفتم و هشتم هجري تا الان، بسيار صداهاي متفاوت با اين تلقي‌ها بوده و هست و هر روز بيشتر مي‌شود.  ترديدي نيست كه حافظ و مولوي و سعدي، شاعران و متفكران بزرگ و هنرمندي بودند و هستند و جاودانگي آنها هم به خاطر پندار ما نيست، بلكه عيار تاريخي اين را ثابت كرده. همچنانكه ممكن است روزي فرا رسد كه آنها هم فراموش شوند، هيچ تضميني نيست. فعلا شاهديم كه هر روز نه فقط فارسي‌زبان‌ها كه مردماني از زبان‌ها و فرهنگ‌هاي متفاوت با زبان فارسي و فرهنگ ايراني، به اين شاعران و نويسندگان، علاقه‌مند مي‌شوند و آثارشان را مي‌خوانند يا درباره‌شان تحقيق مي‌كنند. 
در نهايت مي‌رسيم به بحث سبك زندگي. سبك زندگي يعني چه و چه كسي از اين متون ادبي و تاريخي سبك زندگي استخراج كرده؟ اينكه ما آثار نويسندگان و متفكران بزرگ را با اهداف مختلف- مثل افزايش معرفت و آگاهي يا لذت بردن به علت ارزش هنري و زيبايي‌شناختي آنها يا تحقيق در احوال گذشتگان يا ياد گرفتن زبان و سخنوري و ....-  بخوانيم، آيا به معناي استخراج سبك زندگي است؟ آيا كساني كه گوته، بالزاك، افلاطون، آگوستينوس و هومر و... مي‌خوانند از آنها سبك زندگي استخراج مي‌كنند؟
البته يك توييت ساده، جاي بحث درباره همه اين مسائل نيست و نويسنده خواسته درك و دريافت خودش را در چند جمله ساده بيان كند و شايد اين همه پرسشگري، لغو و بيهوده به نظر برسد. اما واقعيت اين است كه او با اين جملات، در جهتي گام برمي‌دارد كه اين روزها مد شده. مراد دين‌ستيزي و گفتن حرف‌هاي «هارش» و تند و راديكال درباره سنت به قصد توجه جلب كردن است. نقد سنت البته ضروري است، اما اين شكل دين‌گريزي و سنت‌ستيزي بي‌مبنا و شعاري و تقليل‌گرايانه، ربطي به نقادي ندارد و بيشتر نوعي اهانت و توهين است. ضمن اينكه اگر كسي مي‌خواهد سنت و دين را نقد كند، چرا به همه متون ادبي و تاريخي ما توهين مي‌كند و آنها را كهنه و نمور مي‌خواند؟! آيا متون افلاطون، ارسطو، آكويناس، هومر، توسيديد، هرودوت، كنفوسيوس، منسيوس، پارمنيدس و... كهنه و نمور هستند؟! 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون