• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5274 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۹ مرداد

مردم در گفتمان‌هاي تاريخ معاصر ايران در گفت‌وگو با عيسي عبدي

از رعيت تا مردم

محسن آزموده

تعبير «مردم» اصطلاحي آشنا در زبان فارسي است كه در روزگار معاصر، همسو با تحولات ژرف سياسي و اجتماعي و فرهنگي، معناهاي متفاوتي پيدا كرده است. در فرهنگ مدرن، مردم براي اشاره به اجتماعات انساني با هويت مستقل و حقوق برابر به كار مي‌رود. در عصر پيشامدرن، مردم چنين جايگاهي نداشتند و عمدتا منقاد نيروها و قدرت‌هاي فرادست تلقي مي‌شدند، يعني رعيت يا رمه‌اي ناآگاه و ناتوان كه وابسته به منابع قدرتي بيرون از خويش محسوب مي‌شدند. امروز كلمه مردم، در گفتار روزمره رسانه‌هاي عمومي، جايگاه والايي يافته و سياستمداران، ولو در ظاهر و در سطح گفتار، ايشان را ولي‌نعمتان خود مي‌خوانند. اما آيا در واقع چنين است؟ آيا مردم به عنوان اجتماعي از انسان‌هاي خودآيين و خودمختار، در گفتمان‌هاي سياسي و اجتماعي ما حضور دارند؟ اين مفهوم، در طول يكصد و اندي سال پس از مشروطه كه بسياري آن را لحظه تولد مردم در معناي جديد مي‌خوانند، دستخوش چه تحولاتي شده است؟ عيسي عبدي، پژوهشگر تاريخ ايران، در كتاب «مردم در گفتمان‌هاي تاريخ معاصر ايران (1357-1285)»، با رويكردي نشانه‌شناسانه به بررسي مفهوم «مردم» به عنوان يك دال (signifier) محوري در گفتارهاي سياسي تاريخ معاصر ايران پرداخته و سير تحول و تطور آن و نحوه بازنمايي‌اش را از روزگار مشروطه تا انقلاب 1357 بررسي كرده است. به اين مناسبت با او گفت‌وگويي كرديم كه از نظر مي‌گذرد. 

    در ابتدا براي آشنايي مخاطبان به اختصار بفرماييد تعبير «مردم» به عنوان يك «دال» يا «نشانه» به چه معناست و منظورتان از بررسي آن در تاريخ معاصر ايران چيست؟ همچنين بفرماييد رويكرد شما در اين كتاب نشانه‌شناسانه و زبان‌شناختي است، چرا اين رويكرد را براي بررسي مفهوم مردم انتخاب كرده‌ايد؟
جهان امروز ما، جهاني در حال دگرگوني است كه شروع آن در غرب و شرق همزمان نبوده است. اين دگرگوني از دوره مشروطه به اين سو حداقل در كشور ما تشديد شده است. يعني شتاب تحول تاريخي از مشروطه به اين سو افزايش پيدا كرده است. اين شتاب موجب شده ما با زبان‌هاي جديد و مفاهيم نويني روبه‌رو شويم. حتي در برخي موارد با زبان و مفاهيم آشفته‌اي مواجه مي‌شويم. تجدد در زبان و مفاهيم فرهنگي تاثير زيادي گذاشت.
يكي از رويكردهاي مهم كه از دهه ۶۰ و ۷۰ با چرخش زباني و س‍پس فرهنگي شروع شد، رويكرد گفتماني به تاريخ يعني پيوند زبان و تاريخ است كه در مطالعه دوران پرشتاب تاريخي اهميت بسزايي پيدا كرده است.تاريخ‌نگاري مدرن در طيفي عميق‌تر، با تحولات معرفت‌شناسي بعد از چرخش زباني و سپس چرخش فرهنگي پيوند تنگاتنگ دارد، زيرا اين تحول نگاه مورخان را تغيير داده است. به عنوان نمونه، شكل‌گيري نشانه‌شناسي فرهنگي و نشانه‌شناسي تاريخ از مهم‌ترين تحولات معرفتي است كه در آنها كنش نشانه‌اي گذشته و حال اهميت زيادي براي نگاه متفاوت به تاريخ پيدا مي‌كند.
نشانه‌ها ميان گذشته و حال در حالتي سيال قرار دارند. معاني جديد در بسترهاي زايا و مناسبات قدرت از طريق تعامل نشانه‌ها شكل مي‌گيرد. مردم هم يك نشانه است كه در تعامل گذشته و حال با ساير نشانه‌ها در مناسبات قدرت معاني متعدد به خود گرفته و همواره در حال دگرگوني بوده است. تحول معنايي دال مردم در گفتمان‌هاي مختلف از مشروطه به اين سو مي‌تواند روشنگر بسياري از واقعيت‌ها باشد.
امروزه گفتمان يكي از محورهاي اصلي تاريخ فرهنگي نوين است، زيرا گفتمان، فرآيند‌هاي تاريخي و فرهنگي را بيان مي‌كند و دگرگوني‌ها را در قالب مناسبات قدرت نشان مي‌دهد. گفتمان نظم نمادين است كه از تعامل دال‌ها شكل مي‌گيرد و همواره در معرض دگرگوني قرار دارد. دال‌ها در تاريخ متكثر هستند، اما برخي دال‌هاي محوري در تاريخ فرهنگي جايگاه گفتماني مهمي دارند و آيينه تحولات مفهومي هستند، يكي از اين دال‌هاي محوري مي‌تواند مثلا دال «مردم» باشد. سوژه‌شدگي مردم در قالب گفتمان‌ها بازتاب‌دهنده مناسبات قدرت است. زبان مسلط و يكدست‌كننده مركزي در تعارض مستمر با ساير گفتمان‌ها قرار دارد و دال‌ها در اين عرصه پركشمكش قرار دارند. هر حزب يا نيروي سياسي مردم را از منظر مسلك و ايدئولوژي خود ترسيم مي‌كند و همين تصاوير مختلف از مردم آيينه‌اي از تعارض‌هاي نمادين و فرهنگي در تاريخ معاصر ايران است. 
مساله ديگر اينكه رابطه زبان و تاريخ امروزه از چالش‌هاي گذشته و بسياري بن‌بست‌هاي روشي عبور كرده است. بيشتر مورخان بر اين ديدگاه اجماع دارند كه فهم زبان و شناخت سازوكار آن مانند چيستي روايت‌ها يا گفتمان‌ها به تحليل بهتر تاريخ‌نگاري و فهم وقايع تاريخي كمك مي‌كند. 
    چرا نقطه آغاز بررسي خود را سال 1285 (سال وقوع مشروطه) انتخاب كرده‌ايد؟ به عبارت ديگر اهميت انقلاب مشروطه به عنوان يك نقطه عطف در تغيير معناي «مردم» در چيست؟
سال ۱۲۸۵ يك مقطع زماني نمادين است. مي‌دانيم كه تحولات فرهنگي مشروطه به تدريج پيش از اين تاريخ شروع شده است. آنچه براي نگارنده اهميت دارد، ورود تدريجي دال‌ها يا نشانه‌هاي جديد به سپهر فرهنگي ايران است كه در عرصه سياسي هم نمود پيدا مي‌كنند. «مردم در معناي متفاوت» يكي از اين نشانه‌هاست كه وارد فرهنگ ما مي‌شود. يعني از اين دوران همسو با تجدد، زبان هم دگرگون مي‌شود. نظم‌هاي نمادين جديدي به‌رغم تنش‌هاي فرهنگي در حال شكل‌گيري است. رعيت واژه‌اي است كه مربوط به يك نظام نمادين ريشه‌دار گذشته است ولي در تعارض با نظم نمادين جديد مدلول‌ها و معاني جديدي پيدا مي‌كند. نگاهي به قانون اساسي مشروطه نيز نشان مي‌دهد كه نشانه «رعيت» در نظم نمادين جديد حضور ندارد، زيرا رعيت به مردم در مفهوم جديد يا به‌طور نسبي به «شهروند» تغيير معنا داده است. 
    شما در فصل دوم كتاب با عنوان «بسط قدرت مردم» با بررسي دو متن يعني دو رساله، يعني «يك كلمه» و «تاريخ انحطاط مجلس اول» سعي كرده‌ايد در دو سطح نظري و عملي، شكل‌گيري شبكه معنايي جديد مفهوم «مردم» را نشان بدهيد. آيا اين بررسي نشان مي‌دهد كه في‌الواقع قدرت مردم در اين دوره بسط يافته است؟
بسط قدرت مردم در اين فصل به گسترش حوزه معنايي مردم اشاره دارد. از نظر زباني هم واقعيت همين است. ما متون متعددي را مي‌بينيم كه تعاريف گسترده‌تري از مردم ارايه مي‌دهند كه با رعيت ديگر همخواني ندارد.يعني رابطه رعيت با سلطنت دستخوش تزلزل مي‌شود و مفاهيمي مانند قانون در واقع مناسبات قدرت قديمي را تهديد مي‌كند و همه اين مفاهيم و نمادها به نوعي قدرت بخشيدن تدريجي به مردم است هر چند هنوز بسترها و نهادهاي مرتبط با آن شكل نگرفته باشد. اكثريت رسايل مشروطيت با نگاه شرعي خواه‌ناخواه دنبال بازتعريف دال‌هاي مهم مانند عدالت، آزادي، مردم و مناسبات رعايا با شاه هستند.
زبان آبستن امكان‌هاي تاريخي است كه در آينده و به تدريج گشوده مي‌شود. آنچه در رسايل يا بعدا در قانون اساسي مشروطيت نوشته مي‌شود لزوما در عرصه تجربي به كاربست سياسي و عيني نمي‌انجامد. لذا بسط قدرت مردم به شكل نمادين مشهود است، اما در عرصه تجربي آنچه اتفاق مي‌افتد به علت كشمكش‌هاي فرهنگي هميشه منطبق بر زبان ازپيش گفته شده نيست. 
    شما در يكي از فصل‌هاي مهم و جذاب كتاب، به تمايز دو زبان سكولار و ديني پرداخته‌ايد. مي‌دانيم يكي از اصلي‌ترين نقاط اختلاف در دوران مشروطه، تفاوت دو نگاه ديني و سكولار به مقوله مردم است كه موجب تمايزها و تقابل‌هاي اساسي شد. آيا اين تقابل هيچ‌گاه حل شد و آيا مي‌توان گفت، اين معضل يا پروبلماتيك تا به امروز تداوم داشته است؟
زبان ديني و زبان سكولار به نظر نگارنده نشان‌دهنده تفاوت‌هاي فرهنگي است كه در ورود به دوران مشروطيت نمايان شد. اين تنش از آن جهت بود كه منابع و سير تاريخ فرهنگي اين دو زبان با هم متفاوت بودند. وقتي منابع و خاستگاه‌هاي فرهنگي متفاوت باشند هنگام ورود مفاهيم تجدد، گفتمان‌هايي در مناسبات قدرت‌ زاده مي‌شود كه به‌رغم گفت‌وگو با هم تضاد دارند. در تعريف دال‌ها مانند قانون، مردم، آزادي و... سوءتفاهم به وجود مي‌آيد در همان سال‌هاي اوليه، ميرزا يوسف مستشارالدوله نويسنده رساله متقدم «يك كلمه» با همه تلاشي كه در ايجاد انطباق اين دو منبع فرهنگي يعني عرف و شرع به خرج مي‌دهد باز درنهايت از پوشانيدن اين تعارض باز ماند. 
البته تحليل زبان سكولار در برخي متون نشان مي‌دهد كه نويسندگان آنها چندان نگران پيامدهاي كوتاه‌مدت و بلندمدت فرهنگي نبوده‌اند. مثلا اجتماعيون عاميون با طرح مفاهيم و دال‌هايي كه از س‍پهر فرهنگي ديگر هستند به‌رغم استقلال نسبي بناي تحولاتي را در جامعه دارند كه در عمل با تضاد و تنش فرهنگي مواجه مي‌شوند. 
مي‌توان گفت به علت نزاع تمدني كه ميان لايه‌هاي تاريخي ايران در عصر مشروطيت به اين سو به وجود آمد بسياري از دال‌ها مانند ملت، مردم و غيره به شكل سيال باقي ماندند. با اين رويكرد مي‌توان گفت كه تضاد ميان زبان سكولار و زبان ديني در خود قانون اساسي مشروطه وارد شد كه بعدا در تعارض‌هاي جدي دهه ۴۰ و ۵۰ خود را نشان داد. 
    شما دوره 1304 تا 1320 (پهلوي اول) را عصر گفتمان استبداد منور مي‌خوانيد. مفهوم مردم در دوران جديد چه نسبتي با استبداد دارد؟
همان‌طور كه اشاره شد آنچه در زبان از پيش طرح مي‌شود به يكي از امكان‌هاي تاريخي مي‌انجامد. آنچه در قانون اساسي مشروطيت نوشته شد به شكل مطلوب در عرصه تجربي محقق نشد، بلكه در عمل يك روند هميشه ناقص را تجربه كرد. در دوره پهلوي اول، بدون توجه به تنوع فرهنگي و تعدد معنا و ناهمزماني ميان لايه‌هاي فرهنگي و مذهبي ايران، يك گفتمان فرهنگي مسلط با رويكرد تمركزگرا، نوگرا و هويت‌گرا پي‌ريزي شد.در پرتو ارتش و نيروي امنيتي مدرن و گفتمان مسلط فرهنگي بنا بود كه مردم از سنت كنده شده، به زور از لحاظ بدن، هويت، زبان و فرهنگ عمومي از نو شكل داده شوند. برساختن و شكل دادن به مردم از بالا و در واقع يكدست كردن مردم جلوه‌اي از گفتمان مسلط بود كه تيمورتاش در اصلاحات مملكتيه شالوده‌هاي اين گفتمان را طرح كرده است. آنچه از بالا به شكل احكام ديكته مي‌شود، زبان مسلط است. در اين دوره هر چند در پوشش مشروطه پيشرفت‌ها و تحولات مفيد و اساسي به خصوص در جهت ايجاد دولت، امنيت و ديوان‌سالاري متمركز رخ داد كه نبايد منكر آن شد، اما زبان يكدست‌كننده يا تك‌گو (به تعبير باختين) سيطره يافت و شكل نويني از استبداد را با ظاهر مدرن به وجود آورد. مي‌توان گفت وقتي مردم از بالا بايد متجدد مي‌شدند نه از پايين؛ نوعي استبداد گفتماني در سايه قواي قهريه در كار بوده است. 
    به نظر مي‌رسد كه در دوره پرجوش و خروش دهه 1320، بار ديگر مفهوم مردم در معناي جديد، فضايي براي رشد و نمو يافته، به خصوص كه در اين دوره دو گفتار چپ‌گرايي و ملي‌گرايي، صداي بلند و نمايندگاني جدي و منسجم مي‌يابند. وضعيت دال مردم در اين دوره به چه صورت است و طرف‌هاي گوناگون سياسي از اين تعبير چه چيزي مراد مي‌كنند؟
فضاي تاريخ بعد از شهريور ۲۰ را اغلب محققان بررسي كرده‌اند، آنچه در اين كتاب اهميت دارد، ورود به دوره گشودگي زبان بعد از دوره انسداد زباني است. مي‌دانيم كه در دوره پهلوي اول احزاب سركوب شدند و زبان شرع و مرجعيت ديني هم به حاشيه رفت. مرام اشتراكي يا كمونيسم كلا سركوب شد. اما از دهه ۱۳۲۰ شرايطي فراهم شد كه براي دوره‌اي به نسبت كوتاه؛ احزاب دوباره جان گرفتند و مطبوعات هم گسترش يافتند. بسياري از مفاهيم مشروطيت احيا شد. حزب توده هم به تكاپو افتاد. در اين ميان فعاليت مراجع و كوشندگان ديني نيز عليه گسترش ماركسيسم و ملي‌گرايي افراطي آغاز شد و تشكل‌هاي ديني و نشريات وابسته به آنها افزايش بي‌سابقه‌اي پيدا كرد. در اين فضا بود كه مفاهيم متعددي مانند «ملي»، «مليت»، «ملت»، «مردم»، «قانون» و... در يك زنجيره و طيف گسترده‌اي بازخواني شدند.
مثلا در تداوم اين دوره در طيف مذهبيون نشريات و تشكل‌هاي ديني در تقابل با ماركسيسم و الحاد گسترش پيدا مي‌كند. در دهه‌هاي بعدي اين مساله اهميت بيشتري پيدا مي‌كند مثلا كتاب بحثي درباره مرجعيت و روحانيت انتشار يافت كه در آن مهدي بازرگان و علمايي همچون مرتضي مطهري، بهشتي و ديگران به ايجاد نظم نمادين جديدي براي نشر آموزه‌هاي ديني و بازتعريف مفهوم مردم و مناسبات مردم و مرجعيت در تقابل با ماركسيسم و الحاد روي مي‌آورند. 
از اين دوره نيز ملي‌گرايي به شكلي متفاوت از ملي‌گرايي دوره پهلوي اول گسترش مي‌يابد كه به دنبال طرح مفاهيم مشروطيت، تعديل قدرت شاه و تقويت نهادهاي مدني است. در اين گفتمان نيز تعريفي از مردم طرح مي‌شود كه در عمل با ساير گفتمان‌ها در حالت گفت‌وگو يا تعارض قرار مي‌گيرد و به كودتا منجر مي‌شود. 
بررسي متون حزب توده نيز حاكي از آن است كه آنها هم از منظر خود مي‌كوشيده‌اند مناسبات مردم و قدرت را بازتعريف كنند و انتخاب واژه «توده» نيز از نكات مهمي است كه از يك منظر كلي به جاي مردم به كار رفته است. خاستگاه فرهنگي اين حزب و فرهنگي آن نيز در عمل به بن‌بست‌هاي بعدي انجاميد. آنچه در اين دوره اهميت دارد، امكان طرح مفاهيم متعدد از «مردم » است. 
    پس از كودتاي 28 مرداد و به خصوص در دهه 1340 كه ايدئولوژي مدرن پادشاهي و پهلويسم در اوج هستند، جايگاه مردم چيست؟ از اواخر دهه 1340 و به خصوص با بالا رفتن درآمدهاي نفتي دولت، به نظر مي‌آيد كه بار ديگر شاهد قدرت گرفتن وجهه استبدادي حاكميت هستيم، امري كه شما از آن تحت عنوان تحديد قدرت مردم ياد كرده‌ايد. واكنش روشنفكران و جامعه به اين امر چيست؟
در اين دوره حكومت به تدريج علاوه بر قدرت قهري دنبال پايه‌ريزي و تحكيم يك گفتمان سياسي مسلط است كه مولفه‌هاي مختلفي را از تاريخ و از گفتمان‌هاي منتقد و مخالف مي‌گيرد. از اين‌رو پهلويسم به شكل التقاطي و نامنسجم دنبال طرح مفهومي از مردم بود كه ساير گفتمان‌ها را به حاشيه براند. نگاهي به كتاب‌هاي نوشته شده درباري در اين دوره مانند انقلاب سفيد و... نشان مي‌دهد كه گفتمان مسلط به شيوه متفاوتي اما مشابه دوره پهلوي اول دنبال ارايه روايتي از مردم و تابع نظم مسلط است. اگرچه شاه و مردم و مشروطيت در كنار هم آورده مي‌شوند، اما در عمل با تاسيس احزاب فرمايشي مانند حزب مردم و در نهايت حزب رستاخيز مي‌توان گفت كه در اين فضاي پركشمكش، تعريفي كاريكاتوري از مردم از بالا شكل گرفت. از طرفي از اين دوره و ورود به دهه بعدي به علت اتكا به اقتصاد نفت و عايدات آن و ساير مولفه‌هاي متمركز قدرت و به تدريج اعمال سانسور، مفهوم مردم به وجه اقتصادي تقليل يافت. گفتمان پهلويسم نيز در روند انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي با گفتمان مذهبي تنش بيشتري پيدا كرد و موجب راديكال شدن هر چه بيشتر جنبش مذهبي و شكل‌گيري قيام پانزده خرداد شد. 
    عنوان فصل پاياني كتاب گسست در گفتمان رسمي است. منظورتان از گسست چيست و اين گسست كجا رخ مي‌دهد؟ آيا منظورتان تعارض دو گفتار شاه و گفتار مجلس است؟
منظور از اين گسست در واقع آشكار شدن تعارض ميان زبان آرمان‌گرايانه و زبان مردم است. زبان آرمان‌گرايانه دنبال تحولات كلان و ايجاد خوشبيني به آينده است. لذا طرح‌ها و برنامه‌ها توسط ارگان‌هاي رسمي و نطق‌هاي شاه در مجلس شوراي ملي يا نمايندگان احزاب رسمي غالبا با نظر مثبت ياد مي‌شود. استدلال‌ها در جهت متقاعد‌سازي و اقناع افكار عمومي است، اما در واقعيت شكاف‌هايي كه ميان مردم و حكومت از پايين شكل مي‌گيرد در گفتمان رسمي پنهان نگه داشته مي‌شود. وقتي اين شكاف آشكار و به صحن مجلس هم كشانده شود به‌طوري كه حزب رستاخيز هم نتواند بر اين شكاف غلبه كند، خبر از گسست در گفتمان رسمي مي‌دهد. آنجاست كه مفهوم مردم كه در گفتمان رسمي و پهلويسم شكل گرفته است، متزلزل مي‌شود و هر گونه تلاش براي بازيابي مفهوم مردم ناكام مي‌ماند. 
    به عنوان پرسش پاياني بفرماييد، آيا در اين كشاكش هفتاد و اندي ساله كه شما آن را بررسي كرديد، مي‌توان گفت كه تعبير يا اصطلاح مردم، هر چه بيشتر به مفهوم آرماني مدرن آن نزديك شده است يا خير؟ به عبارت دقيق‌تر، آيا مي‌توان گفت در پايان اين دوره مورد بررسي، مردم هر چه بيشتر و صد البته به‌طور نسبي به سوژه‌هايي خودآگاه‌تر و خودآيين‌تر بدل شده‌اند و آيا درك روشنفكران و كنشگران سياسي نيز از اين «دال» با چنين تحولي همراه بوده يا خير؟
پاسخ به اين پرسش دشوار است، زيرا لايه‌هاي تمدني و هويتي ايران معاصر چندگانه هستند و رسيدن به مفهومي جامع از مردم منطبق با اين لايه‌ها مستلزم گفت‌وگوي مستمر است. با اين همه مفهومي كه اكنون از مردم در گفتمان معاصر جريان دارد نسبت به گذشته تحول بيشتري پيدا كرده و مولفه‌هاي نويني به خود گرفته است. علت آن اين است كه گفتمان فرهنگي معاصر در پيوند ملموس‌تري با دنياي مدرن و نمادها و انگاره‌هاي آن قرار دارد و همچنين ويژگي آن تعامل هميشگي با تاريخ است. مردم نيز در پرتو تحولات فرهنگي و ارتباطي جهان امروز و گسترش دامنه سواد به سوژه‌هايي آگاه‌تر تبديل شده‌اند.
از طرفي ديگر، سنت كه مفاهيم گذشته را حمل مي‌كند بيشتر از گذشته مورد خوانش قرار گرفته است. اما روي هم رفته تحركي كوتاه‌مدت كه در دوره مشروطه ميان لايه‌هاي فرهنگي ايران و تجدد اتفاق افتاد و به‌رغم تنش‌ها به گفت‌وگومندي‌هايي منجر شد كمتر مجال پيدا كرد، به همين دليل مي‌توان گفت برخي دال‌ها همچنان سيال هستند . امروز نياز جامعه معاصر ما تداوم اين گفت‌وگوي مستمر براي رسيدن به فهمي فرهنگي، اصيل و روزآمد از مردم است.


تحركي كوتاه‌مدت كه در دوره مشروطه ميان لايه‌هاي فرهنگي ايران و تجدد اتفاق افتاد و به‌رغم تنش‌ها به گفت‌وگومندي‌هايي منجر شد كمتر مجال پيدا كرد، به همين دليل مي‌توان گفت برخي دال‌ها همچنان سيال هستند . امروز نياز جامعه معاصر ما تداوم اين گفت‌وگوي مستمر براي رسيدن به فهمي فرهنگي، اصيل و روزآمد از مردم است.
رعيت واژه‌اي است كه مربوط به يك نظام نمادين ريشه‌دار گذشته است ولي در تعارض با نظم نمادين جديد مدلول‌ها و معاني جديدي پيدا مي‌كند. نگاهي به قانون اساسي مشروطه نيز نشان مي‌دهد كه نشانه «رعيت» در نظم نمادين جديد حضور ندارد، زيرا رعيت به مردم در مفهوم جديد يا به‌طور نسبي به «شهروند» تغيير معنا داده است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون