• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5276 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۲۲ مرداد

آفتاب‌ گرفتن با سايه!

مهرداد حجتي

ده، يازده ساله بودم كه از طريق نوار كاست شعرهاي شاملو با صداي او آشنا شدم. او علاوه بر شعرهاي خود، شعرهاي نيما، حافظ و مولوي را هم خوانده بود. با موسيقي اورژينال آهنگسازان نام‌آور ايراني همان سال‌ها. اسفنديار منفردزاده و فريدون شهبازيان و... حتي اشعار خيام را با همراهي محمدرضا شجريان خوانده بود كه همچنان پس از اين همه سال آلبومي بي‌مانند است. شاعران ديگر هم هر يك با صداي خود شعرهاي خود را خوانده بودند. مهدي اخوان ثالث، يدالله رويايي، نصرت رحماني، نادر نادرپور، شهريار و هوشنگ ابتهاج. اما ابتهاج شعرهاي يك شاعر مهم را هم خوانده بود. شعرهاي سعدي و من در همان سنين از طريق شاملو با حافظ و‌ مولانا و از طريق ابتهاج با سعدي انس گرفتم. هرچند كه بعدها فهميدم شاملو تعمدا سعدي را از گزينه‌هاي خود كنار گذاشته بود، اما ابتهاج به دليل نزديكي زبان شعرش با سعدي، گلچيني از شعرهاي سعدي را با صداي خود خوانده بود كه در همان سنين، همه را از بر كردم، آن‌هم با همان آهنگ صداي او و سال‌ها بعد كه با «قيصر امين‌پور» همراه و هم‌كلام شدم و عمده سال‌هاي دانشجويي را با او گذراندم، فهميدم كه او نيز همچون من با نوارهاي اين شاعران به آنها علاقه‌مند شده است مثل خيلي از هم‌نسل‌هاي من. در آن سال‌ها البته كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، تاثير خود را گذاشته بود. نوآوري‌هاي كانون بود كه موجب اين تحول در نسل من شده بود. انتشار نوار و صفحه از شعر شاعران، با صداي خودشان، اتفاق تازه‌اي بود. دهه پنجاه اساسا دهه رخدادهاي مهم در عرصه فرهنگ بود و كانون پرورش فكري كودكان هم يكي از آن مراكز جريان‌ساز در اين عرصه بود. همه نام‌آوران عرصه فرهنگ و هنر در آنجا گرد آمده بودند تا اتفاق‌هاي تازه را يكي پس از ديگري رقم بزنند. در عرصه شعر، در عرصه ادبيات كودك، در عرصه انيميشن و در عرصه سينما. يك دهه توفاني كه مي‌توانست دستاوردهايش تا سال‌ها، بسياري از نسل‌ها را تحت تاثير بگيرد و همچنان جريان‌سازي كند كه كرد. فيلم‌هايي كه در آن سال‌ها در كانون ساخته شد، همه بي‌استثنا از درخشان‌ترين آثار سينمايي آن دوران و البته همه سال‌هاي تاريخ سينماي ايران هستند. رهايي اثر ناصر تقوايي، سفر ساخته بهرام بيضايي، مسافر ساخته عباس كيارستمي، هفت‌تيرهاي چوبي ساخته شاپور قريب و سازدهني ساخته امير نادري همه از توليدات درخشان همان سال‌ها هستند كه همه را در همان زمان روي پرده سالن نمايش مدرسه تماشا كردم. روزهاي دوشنبه زنگ سينما داشتيم. همراه با گفت‌وگو درباره فيلم. روزهايي سراپا شوق براي من كه از همان كودكي عاشق تصوير و تصوير‌گري بودم و دنياي فانتزي خود را دنبال مي‌كردم، به همين خاطر هم بود كه بيشتر، سر ‌و كارم با اين جهان پر رمز و راز افتاد. روزنامه‌نگاري در مدرسه و فيلمسازي آماتور در سينماي آزاد اهواز با دوربين‌هاي فيلمبرداري «هشت ميلي‌متري»! استادم هم شد «داريوش عياري» برادر بزرگ «كيانوش» كه از همان دوران، دوستاني صميمي شده‌ايم تا به امروز كه هر سه مويي سپيد كرده‌ايم. در همان سال‌هاي مدرسه، ستوني هم در روزنامه اطلاعات داشتم البته به شكل هفتگي كه در آن مسائل و مشكلات اجتماعي را بازتاب مي‌داد.
جالب اينكه براي من دانش‌آموز، در دفتر نمايندگي موسسه اطلاعات در مركز خوزستان، اهواز، جايگاهي در شأن يك روزنامه‌نگار حرفه‌اي قائل بودند و يك ميز در اتاق معاون سرپرست موسسه برايم اختصاص داده بودند و اين سرآغاز ورود من به دنياي پرهيجان روزنامه‌نگاري حرفه‌اي بود. در آن سال‌هاي دهه پنجاه، شاه تقريبا همه‌ساله زمستان‌ها، به اهواز مي‌آمد و از پروژه‌هاي عمراني و صنعتي بازديد مي‌كرد. دفتر نمايندگي خوزستان، در اهواز از سوي دفتر مركزي در تهران وظيفه داشت تا ويژه‌نامه‌اي پرحجم از روند پروژه‌هاي در حال احداث عمراني و صنعتي تهيه كند تا همزمان با سفر شاه، آن را منتشر كند. مسووليت گردآوري، تنظيم و نوشتن آن ويژه‌نامه با من بود. حجم عظيمي از كار كه بايد ظرف مدت كوتاهي تدارك مي‌شد. با شرايط آن روز كه نه اينترنت بود و نه فكس، همه گردآوري‌ها، با زحمت فراوان صورت مي‌گرفت. پس از آن تدارك ويژه‌نامه نوروز هم بود كه هر سال خوزستان ميزبان انبوهي گردشگر خارجي و داخلي بود كه براي گذراندن تعطيلات بهاري خود به اهواز، آبادان و خرمشهر مي‌آمدند. معرفي مكان‌هاي ديدني، خصوصا باستاني، يكي از موارد مهم در آن ويژه‌نامه بود. مكان‌هايي نظير زيگورات چغازنبيل در هفت‌تپه، مقبره دانيال نبي در شوش، بقاياي تمدن كشف شده دوران هخامنشيان در شهر شوش، موزه‌هاي هفت‌تپه و شوش، آثار به‌جا مانده از دوران ساسانيان در شوشتر، با آبشارهاي معروف و زيبايش با آب‌بند به‌جا مانده از همان دوران و بقاياي قلعه سلاسل و تخت سليمان. آرامگاه يعقوب ليث صفار در دزفول هم بود و البته مكان‌هاي مدرني كه در دوران شكوفايي خوزستان در همان سال‌ها ساخته شده بود. مكان‌هاي تفريحي كه عمدتا تا صبح باز بودند و حتي از كشورهاي عربي همسايه همواره مشتري داشتند. اما من دانش‌آموز، در مقام يك پژوهشگر و يك روزنامه‌نگار آماتور قرار بود خوزستان را براي مخاطبان روزنامه اطلاعات معرفي كنم. كاري كه براي من نوجوان سخت و طاقت‌فرسا بود، اما از سويي مرا با تجربه و پخته مي‌كرد. شايد همين كوشش‌ها در همان سنين بود كه مرا براي بسياري از امور در سنين بزرگسالي آماده كرد. تلاش در چند زمينه آن هم به شكل همزمان. اتفاقي كه سال‌ها بعد رخ داد. برنامه‌‌سازي در راديو تلويزيون همزمان با روزنامه‌نگاري در روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب و در كنارش هم البته درس و تدريس. اما مهم‌ترين اتفاق، آشنايي من با دنياي زيباي شاعرانه‌اي بود كه با نوارهاي «شعر با صداي شاعر» كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان رخ داد. دنيايي كه در آن سنين، شكل جادويي داشت و حال و‌ هوايي رويايي پديد مي‌آورد. خصوصا دو شاعر با صداهاي مسحور‌كننده؛ شاملو و ابتهاج. شاملو را سال‌ها بعد، در دوران دانشجويي، عصرهاي پنجشنبه مي‌ديدم و از آن پس استادم شد بي‌آنكه اجازه بدهد به اين نام خوانده شود كه همواره از «استاد» خطاب شدن بيزار بود. ابتهاج را اما جز يكي، دو باري در جمع، هرگز به شكل خصوصي نديدم. ديدارهاي هفتگي با شاملو، كلاس درسي شد و او سرمشق بسياري از مشق‌هايم. ابتهاج اما قرار بود استاد دورادور نه تنها من كه بسياراني همچو مني باشد كه عطش آموختن دارند و او همچون چشمه‌اي گوارا كه مي‌نوشاند و سيراب مي‌كند به همگان بنوشاند. همچنان كه هنوز. كسي كه صدايش جزيي از موسيقي درونم شد كه مدام زمزمه مي‌كند: 
بگذر شبي به خلوت اين همنشين درد
تا شرح آن دهم كه غمت با دلم چه كرد
..
..
جمعه ۲۱ مرداد ۱۴۰۱. تهران

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون