• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5396 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۱۸ دي

عرفان‌هاي نوظهور در گفت‌وگو با سيدهادي طباطبايي

عُرفا به دنبال دميدن روح در كالبدِ شريعت بودند؛ نه انكارِ شريعت

سعيد دهقاني

 برخي بر اين باورند كه وقتي مدرنيته آمد، دين شقه شقه شد! در گذشته، حكمت و فلسفه، سبك زندگي و عرفان همه بخشي از دين بودند؛ امروز اما همه آنها از هم منفك شده‌اند. در اين دوران عرفان نيز از دين جدا‌ شده است. البته هنوز هم عرفان‌هاي ديني، پرقدرت‌تر از نحله‌هاي عرفاني سكولار هستند اما نمي‌توان منكر اين واقعيت شد كه رواج عرفان‌هاي نوظهور پرسش‌هاي زيادي را متوجه دين‌داران مي‌كند.  براي بررسي بيشتر اين مساله به سراغ سيدهادي طباطبايي، پژوهشگر دين و فلسفه رفته‌ايم و درباره اين موضوع با او گفت‌وگو كرده‌ايم. طباطبايي چندين كتاب‌ درباره فقها و عارفان معاصر تاليف كرده است. واپسين اثر اين پژوهشگر نيز كتاب «آسيد علي آقا» است كه شرحي است از زيست عرفاني سيدعلي قاضي طباطبايي و شاگردانش. اين كتاب كه در فروردين ماه امسال روانه بازار شد، هم‌اكنون به چاپ چهارم رسيده است. مشروح گفت‌وگوي «اعتماد» با سيدهادي طباطبايي را در ادامه مي‌خوانيد: 

   يكي از ويژگي‌هاي عرفان‌هاي نوظهور، سكولاريزه شدن آنهاست. به اين معنا كه سالكانِ معنويت‌هاي مدرن ديگر در قيد و بند شريعتِ ديني نيستند. آيا همين امر ممكن است به فردِ معنويت‌جو آسيب بزند؟
دوري از شريعت، بي‌خطر نيست. ممكن است كه برخي جذابيت‌ها براي فرد داشته باشد. يعني تصور كند بدون التزام به يك‌سري اصول، به معنويت يا آرامشي دست پيدا كرده است. اما اين راه، چندان هموار نيست. بدونِ كمك و راهنمايي شريعت، خطرِ گمراهي وجود دارد. ما در تعابيرِ عارفانِ خود هم داريم كه: شريعت پوست، مغز آمد حقيقت. يعني تعاليمِ ديني و شرعي، مانند پوست‌هايي است كه حفاظت مي‌كند از حقيقت. اگر اين شريعت نباشد، حقيقت هم رايحه اصلي خود را از دست مي‌دهد. برخي اين را بهانه كرده‌اند و گفته‌اند كه ما براي كسب حقيقت تلاش مي‌كنيم و نيازي به اين پوسته نداريم. يعني وقتي به حقيقت رسيديم، پوسته را 
وا مي‌نهيم. اما سخن در اين است كه چه زماني مي‌توان اطمينان يافت كه به آن حقيقت نايل شده‌ايم؟ چه كسي مي‌تواند چنين ادعاي بزرگي كند؟ در واقع كسي كه چنين ادعايي كند هم نشان مي‌دهد كه از حقيقت فاصله‌ها دارد. اگر كسي به حقيقت رسيد، خود را مانند پرِ كاهي در مقابلِ يك عظمتِ وصف ناشدني مي‌يابد و چنين ادعايي بر زبان نمي‌آورد. ما بايد اين معيار را در نظر داشته باشيم كه همين آموزه‌هاي شريعت، توانسته است افرادي چون آقاي قاضي را پرورش دهد. مرحوم قاضي به كرّات به تقيد بر اين آموزه‌هاي شرعي پا فشاري مي‌كرد. نخستين توصيه‌هايش به شاگردانش همين بود. مي‌گفت مبادا از دايره شريعت پا بيرون بگذاريد. 
نقل است كه ايشان كوچك‌ترين انجام ناصحيح عمل شرعي را به شاگردانش تذكر مي‌داد. در نحوه وضو گرفتنِ برخي از افراد حتي ايراد مي‌گرفت و تذكر مي‌داد. تا به اينجا به شريعت مقيد بود. او به واسطه همين آدابِ شرعي توانسته بود به كمالاتِ روحي و معنوي دست پيدا كند. وقتي كه شريعت، به عنوان يك چارچوب رفتاري در مقابل ما است، لاجرم عملِ انسان هم منضبط‌تر خواهد بود. در ثاني شاهديم كه با همين عمل به شريعت، چه بسيار عارفان و فرهيختگاني در جهان اسلام پرورش يافته‌اند. اينها به ما نشان مي‌دهد كه عمل به شريعت، براي رسيدن به معنويت، خود يك برگ برنده است. 
   به نظر مي‌رسد تقابل ميان عرفان‌هاي سنتي و عرفان‌هاي نوظهور به نفع عرفان‌هاي سنتي‌تر تمام شده است. شايد يكي از مهم‌ترين دلايل اين امر اين است كه اين شاخه‌هاي معنوي از دل آزمون و خطاهاي فراوان سرفراز بيرون آمده‌اند. درست است؟
ما با آموزه‌هايي در شريعت مواجهيم كه معتقديم از جانب خداوند بيان شده است. دستورالعمل‌هايي است كه مي‌گويد براي رسيدن به كمالاتِ معنوي، چه اعمالي را بايد به انجام رساند. همان‌گونه كه در پرسش سابق نيز عرض كردم، از دلِ همين عمل به شريعت، افرادِ بي‌شمار معنوي در جهان اسلام پرورش يافته‌اند. حضرات علامه طباطبايي، بروجردي، حسن‌زاده آملي، بهاءالديني، كشميري، خوانساري و بسياري ديگر از اين انسان‌هاي معنوي هستند. در احوالاتِ اين افراد اگر ببينيد، اولا شاهديد كه به چه ميزان به آدابِ شريعت ملتزم بودند و ثانيا به چه ميزان انسان‌هاي معنوي محسوب مي‌شدند. در احوالات مرحوم سيد احمد خوانساري آورده‌اند كه ايشان زماني كه پُل سيد خندان در تهران ساخته شده بود، تا مدت‌ها ابا داشت كه از اين پل گذر كند. مي‌گفت كه اطمينان ندارم خانه‌هايي كه در اينجا بود و براي ساختِ پل خراب شد، آيا همگي ساكنان رضايت داشته‌اند كه اين پل ساخته شود يا خير؟ فرزند ايشان سپس پيگيري مي‌كند و متوجه مي‌شود كه رضايت همه‌ ساكنين آن منطقه به دست آمده است. پس از آن است كه مرحوم خوانساري هم از پل سيد خندان عبور مي‌كرده است. ببينيد تا به اينجا ملتزم بودند كه شريعت و حق ديگران را مراعات كنند. از اين ماجراها بسيار است. عمل به شريعت، چنين انساني را تربيت مي‌كند. شايد با تعبيرِ آزمون و خطا كه شما به كار برديد چندان همدل نباشم، اما مي‌گويم اين شريعت، ثمراتِ خود را نشان داده است. معنوياني را تربيت كرده است. كارنامه درخشاني در اين خصوص از خود بر جاي گذاشته است. اما مكاتبِ رقيب هم بايد كارنامه خود را ارايه دهند. ببينيم تا چه ميزان توانسته‌اند افرادِ معنوي پرورش دهند. انكار نمي‌كنم كه ممكن است برخي افراد هم به آرامش و سكينه‌اي در آن مكاتب رسيده باشند. اما اولا ببينيم تعدادِ آنها چقدر است؟ و ثانيا و نكته مهم‌تر اينكه آيا صرفا رسيدن به يك آرامش روحي هدف از انجام اعمال ديني است؟ در دين اسلام رسيدن به آرامش، غايت و هدفِ نهايي نيست. به تعبيري: 
«هر كسي گندم به‌كارد قصد گندم بايدش/ كاه خود اندر تبع مي‌آيدش / قصد از معراج ديدِ دوست بود/ در تبع عرش و ملائك هم نمود»
بنابراين هدف، صرفا رسيدن به يك‌سري كشف و شهودِ شخصي نيست. كسي كه گندم مي‌كارد، هدفش كاه نيست. اما در پي آن، كاه هم نصيبش مي‌شود. پيامبر(ص) كه به معراج رفت، هدفش ديدنِ ملائكه نبود. اما آنها هم به ايشان نشان داده شد. اينها جايزه‌هايي است كه به افراد داده مي‌شود كه بتوانند راه را ادامه دهند. اما هدف، رسيدن به مرتبه‌اي است مافوقِ اينها. به نظر مي‌رسد در عرفان‌هاي نوظهور، صرفا رسيدن به همين آرامشِ دروني به عنوان غايت و هدف ترسيم شده است. 
   شما اين ادعا را داريد كه عارفان، به آدابِ شريعت ملتزم بوده‌اند. بله. ممكن است در ابتدا چنين بوده‌اند اما ظاهرا در برخي نحله‌هاي عرفاني شريعت را صرفا پوسته‌اي مي‌دانستند كه براي رسيدن به حقيقت بايد از آن بگذارند. احوال اقطاب صوفيه را ببينيد. غير از اين است كه حتي عارفان ملبس به رداي روحانيت نيز شريعت را در درجه اهميت پايين‌تري مي‌دانستند؟
در اين خصوص البته برخي ادعاها مطرح شده است. برخي گفته‌اند كه عارفان پس از وصول به حقيقت، پشتِ پا به شريعت مي‌زده‌اند. به نظرم اين فهم ناصحيحي است. عارفان در واقع به دنبالِ دميدنِ روح به كالبد شريعت بودند. نه اينكه شريعت را كتمان كنند. استادِ ما آقاي دكتر يحيي يثربي در اين زمينه تحقيقاتي كرده‌اند و هميشه مي‌گويند كه حتي يك عبارت را نمي‌توان يافت كه عارفانِ مسلمان، شريعت را كتمان كرده باشند. تاكيد آنها بر حضورِ قلب، يا خلوص بوده است در چارچوب همين شريعت. يك وقت است كه شما عملي را از سرِ تكليف انجام مي‌دهيد. اين بدايت و ابتدايياتِ عمل به شريعت است. يعني في‌المثل روزانه هفده ركعت نماز مي‌خوانيد. يا در ماه صيام، روزه مي‌گيريد. اما يك وقت ديگر است كه بر همين اعمال مداومت مي‌كنيد و دايره‌ شريعت را گسترده‌تر مي‌بينيد، يعني به يك ماهِ صيام بسنده نمي‌كنيد. يا هفده ركعت را براي تعالي روحي خود، كافي نمي‌دانيد. مراتبِ بالاتري را تمنا مي‌كنيد. مي‌خواهيد فارغ از يك دينداري عرفي، به مراتبِ بالاتري هم دست بيابيد. آنجاست كه بر همين آدابِ شريعت تكيه مي‌كنيد و مستحبات را هم به‌جا مي‌آوريد. از مكروهات هم دوري مي‌گزينيد. برخي مستحبات را حتي بر خود واجب مي‌شمريد. يعني از صِرفِ تقليد پا فراتر مي‌گذاريد. در اين زمينه قيصري از شارحانِ ابن عربي سخني دارد كه به نظرم حقيقتِ امر را نشان مي‌دهد. او مي‌گويد كه شما تا مرحله‌اي واجب است كه به مقتضاي اوامر و ترك منهيات بر سبيل تقليد عمل كنيد. اما از جايي ديگر به بعد، حقيقتِ اين اوامر و نواهي بر شما كشف مي‌شود و رازِ سر به مهر از پرده بيرون مي‌افتد. اينجا هم همان اعمال را انجام مي‌دهيد اما حكمتِ آن را به شهود و عيان مشاهده مي‌كنيد و نه به صِرفِ تقليد. در اين مرحله است كه به ميزانِ عبادتِ خود مي‌افزاييد. او سپس مثالي مي‌زند و مي‌گويد پيامبر (ص) وقتي كه به شهود و عيان حكمتِ احكام را مي‌ديد، لاجرم مداومت بسياري بر صلاه مي‌كرد. تا جايي كه پاهايش متورم شده بود. ديگر عملِ او يك رفتارِ عاشقانه بود. از سرِ تكليفِ شرعي نبود. يعني فردي كه به مرتبه‌ عرفان مي‌رسد، ديگر از روي تكلّف به انجام اعمال نمي‌پردازد، بلكه عاشقانه آن عمل را انجام مي‌دهد. ابن سينا در اين خصوص ميان عارف و زاهد و عابد تمايز گذاشته است. او مي‌گويد عابد هم دنيا مي‌خواهد و هم آخرت. اما زاهد دست از دنيا كشيده و فقط جوياي آخرت است. در حالي كه عارف نه دنيا مي‌خواهد و نه آخرت، بلكه فقط طالبِ يار است. بر اثر ممارست بر همين احكامِ شريعت است كه اين طلب هم در فرد به وجود مي‌آيد. آن سخنِ رابعه عدويه را به ياد بياوريد كه مي‌گفت خدايا اگر به خاطر بيم از دوزخ تو را مي‌پرستم، در دوزخم بسوز. يعني عملِ پرستش را انجام مي‌دهد اما عمل او يك روحِ ديگري يافته است. عمل، همان اعمال سابق است. هيچ‌گاه به انكار نماز و روزه و حج بر نمي‌آيند. اما عمل‌شان روحِ ديگري يافته است. به عبارت ديگر اين‌گونه عرض مي‌كنم كه عارفان، در پي انكارِ شريعت نبوده‌اند، بلكه مي‌خواستند كه روحِ ديگري به كالبد اين شريعت بدمند. آن را از حالتِ تكليفِ صِرف قدري بالاتر بياورند. بگويند كه اين اعمال، روحي دارد، مي‌تواند شما را به حقايقي برساند. از اين حالتِ تكليف بايد قدمي فراتر گذاشت. عارفان اتفاقا بسيار التزام بيشتري بر آداب شريعت داشتند. يعني حتي مستحبات و مكروهات را هم بسيار جدي مي‌گرفتند. كوچك‌ترين تخطي از آن را برابر با فاصله گرفتن از حقيقت مي‌دانستند. در همين كتاب «آسيد علي آقا» آورده‌ام كه برخي شاگردانِ مرحوم قاضي، حتي امر شده بودند كه در مقابلِ كتبِ فقهي و اصولي هم پا دراز نكنند. همين را بي‌حرمتي مي‌ديدند و مانع از وصول به حقيقت! مرحوم سيد هاشم حداد كه از شاگردانِ مرحوم قاضي بود، چنان در نگاه كردن‌هاي خود مراقبت مي‌كرد كه حتي خواهرِ همسرِ خود را نديده بود و چهره‌ او را نمي‌شناخت. با اينكه بارها هم سفره شده بودند؛ از اين امور بسيار است. حال چگونه مي‌توان گفت كه اين افراد، شريعت را در مرتبه‌ پاييني مي‌ديدند؟
   سوال ديگري كه شايد در مورد عرفان اسلامي مطرح باشد مساله خالص بودن آن است. به نظر شما عرفان اسلامي تا چه ميزان خالص است؟ آيا تاثير شمنيسم، كابالا يا بوديسم در عرفان اسلامي نمودي ندارد؟
ببينيد در برخي تعابير مي‌توانيد اشتراكاتي را ميان اينها بيابيد. اما به اين معنا كه عرفان اسلامي متاثر از اين‌گونه آيين‌ها باشد البته جاي ترديد دارد. در اين خصوص نكاتي را هم بايد عرض كنم. اينكه ممكن است افرادي داعيه عرفان اسلامي داشته باشند اما به طريقتِ خود عمل كنند. به عنوان مثال عرض مي‌كنم كه نقل است فرزندِ مرحوم قاضي طباطبايي، مدتي را در علم جفر و حروف وارد شده و به اين امور مشغول بود. اين علوم شايد در آيين كابالا و مشابه آن بيشتر مورد توجه است. اما همين فرزندِ مرحوم قاضي با تذكرِ پدر مواجه مي‌شود. آيت‌الله قاضي به ايشان مي‌گويد كه ما اموري بالاتر از اين را در مذهبِ خود داريم و نيازي به دست درازي به اين علوم نيست. بله ممكن است برخي افراد به سمت اين علوم هم گرايش پيدا كنند، اما نمي‌توان آن را در حيطه عرفان اسلامي قرار داد. البته كه هر امري كه به زمين مي‌آيد، لاجرم ممكن است آن خلوصِ خود را هم به نحوِ تام و تمام حفظ نكند و آميخته به ايده‌ها و انديشه‌هاي ديگري هم بشود، اما اينكه عرفان شيعي متاثر از اين‌گونه مكاتب باشد، چندان سخنِ صحيحي نيست.
   چطور شما براي عرفان اسلامي، ذات و سرشت قائل مي‌شويد؟ يعني معتقديد عرفان اسلامي هم مانند شريعت يك هسته سخت دارد؟ 
خير هسته‌ سختي براي آن در نظر ندارم. اما مي‌توان تشخيص داد كه برخي اعمال و اذكار، در ساختارِ عرفان اسلامي وجود ندارد. فرض بفرماييد ما در برخي آيين‌ها، «مانتراهايي» داريم. يعني يك نداهايي است كه افراد در حالتِ مراقبه بايد آن را ادا كنند. براي هر مرحله از مراقبه نيز اين مانتراها متفاوت است. يا حتي برخي سمبل‌ها داريم كه به واسطه‌ آن، اتصال خود را با امر معنوي يا امر ماورايي حفظ مي‌كنند. يا از آن سمبل‌ها كمك مي‌گيرند تا انرژي را به ديگري منتقل كنند. خوب در عرفان اسلامي اين امور وجود ندارد. يعني مي‌توان دريافت كه اين موارد، داخل در سنتِ عرفان اسلامي نيستند. 
   چگونه مي‌توان سنجه و ابزاري مناسب براي انتخاب يك انجام معنوي و عرفاني مناسب با زمانه برگزيد؟
در اين خصوص به دو نكته بايد توجه داشت؛ اول اينكه ببينيم كه از دلِ آن مكتب، چه افرادي برخاسته‌اند. يعني ثمراتِ آن آيين را ببينيم. ببينيم كه چه افرادي در آن پرورش يافتند. تعدادشان به چه ميزان بوده؟ آيا اساسا از دلِ آن آيين، فردِ برجسته‌اي سر برآورده است؟ آيا فردي وجود دارد كه بتوان گفت او الگويي مناسب در معنويت و عرفان است؟ در ثاني بايد به روحيات و عُلقه‌هاي خود هم نگريست. يعني ما در چه سنتي باليده‌ايم. اجدادِ ما در چه فضايي تنفس كردند. رسيدن به معنويت، چندان با تغيير مسلك و مرام‌ها سازگاري ندارد. يعني وقتي شما در يك سنت باليده‌ايد، خيلي دشوار است كه به سنت ديگري رجوع كنيد و در آنجا به يك‌باره به معنويت و اشراق دست بيابيد. يكي از عارفان مغربي به نام احمد العلوي سخني در اين خصوص دارد كه شايسته توجه است. او مي‌گويد: اگر تشنه‌اي در بياباني دنبال آب بگردد، در يك جايي يك وجب حفر كند، بعد آنجا را رها كند، برود جايي ديگر را دو وجب حفر كند، يك جاي ديگر را هم پنج وجب، اين فرد از تشنگي خواهد مرد. تشنه عاقل كسي است كه يك جا را بگيرد، اما هر چه نيرو دارد صرف همين جا بكند. باز اميد به پيدا كردن آب در اينجا بيشتر است تا اميد پيدا كردن آب در وضعيت شخص اول. اگر به جاهاي مختلف برويد، همه جا ناكام مي‌مانيد. كسي كه بر يك نقطه تمركز كند، اميدش بيشتر است كه به آب برسد. در عرصه معنويت هم همين‌گونه است. يعني وقتي شما روي آموزه‌هاي يك مكتب تمركز كنيد، اميدِ رسيدن به معنويت در شما نيز افزون است. خانم اِولين آندرهيل كه عرفان پژوهِ انگليسي بود مي‌گفت مومنانِ وفادار به يك دين، بيشتر مي‌توانند به عرفان دست بيابند. به نظر مي‌رسد كه آنارشيستِ ديني شايد چندان ثمره‌اي در پي نداشته باشد.


   دوري از شريعت، بي‌خطر نيست. ممكن است كه برخي جذابيت‌ها براي فرد داشته باشد. يعني تصور كند بدون التزام به يك‌سري اصول، به معنويت يا آرامشي دست پيدا كرده است، اما اين راه، چندان هموار نيست. بدونِ كمك و راهنمايي شريعت، خطرِ گمراهي وجود دارد.
    اگر كسي به حقيقت رسيد، خود را مانند پرِ كاهي در مقابلِ يك عظمتِ وصف ناشدني مي‌يابد و چنين ادعايي بر زبان نمي‌آورد. ما بايد اين معيار را درنظر داشته باشيم كه همين آموزه‌هاي شريعت، توانسته است افرادي چون آقاي قاضي را پرورش دهد. مرحوم قاضي به كرّات به تقيد بر اين آموزه‌هاي شرعي پافشاري مي‌كرد. نخستين توصيه‌هايش به شاگردانش همين بود. مي‌گفت مبادا از دايره شريعت پا بيرون بگذاريد.
    نقل است كه آقاي قاضي كوچك‌ترين انجام ناصحيح عمل شرعي را به شاگردانش تذكر مي‌داد. در نحوه وضو گرفتنِ برخي از افراد حتي ايراد مي‌گرفت و تذكر مي‌داد. تا به اينجا به شريعت مقيد بود. او به واسطه همين آدابِ شرعي توانسته بود به كمالاتِ روحي و معنوي دست پيدا كند.
    ما شاهديم كه با همين عمل به شريعت، چه بسيار عارفان و فرهيختگاني در جهان اسلام پرورش يافته‌اند. اينها به ما نشان مي‌دهد كه عمل به شريعت، براي رسيدن به معنويت، خود يك برگ برنده است.
    در احوالات مرحوم سيد احمد خوانساري آورده‌اند كه ايشان زماني كه پُل سيد خندان در تهران ساخته شده بود، تا مدت‌ها ابا داشت كه از اين پل گذر كند. مي‌گفت كه اطمينان ندارم خانه‌هايي كه در اينجا بود و براي ساختِ پل خراب شد، آيا همگي ساكنان رضايت داشته‌اند كه اين پل ساخته شود يا خير؟
    به نظر مي‌رسد در عرفان‌هاي نو ظهور، صرفا رسيدن به همين آرامشِ دروني به عنوان غايت و هدف ترسيم شده است. 
    استادِ ما آقاي دكتر يحيي يثربي در اين زمينه تحقيقاتي كرده‌اند و هميشه مي‌گويند كه حتي يك عبارت را نمي‌توان يافت كه عارفانِ مسلمان، شريعت را كتمان كرده باشند.
    در اين زمينه قيصري از شارحانِ ابن عربي سخني دارد كه به نظرم حقيقتِ امر را نشان مي‌دهد. او مي‌گويد كه شما تا مرحله‌اي واجب است كه به مقتضاي اوامر و ترك منهيات بر سبيل تقليد عمل كنيد. اما از جايي ديگر به بعد، حقيقتِ اين اوامر و نواهي بر شما كشف مي‌شود و رازِ سر به مهر از پرده بيرون مي‌افتد. اينجا هم همان اعمال را انجام مي‌دهيد اما حكمتِ آن را به شهود و عيان مشاهده مي‌كنيد و نه به صِرفِ تقليد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون