• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5599 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۹ مهر

نگاهي به فيلم «مقيمان ناكجا» به كارگرداني شهاب حسيني

عشق انگيزه‌اي براي زيستن

لقمان مداين

فيلم مقيمان ناكجا تلفيقي است از جهان‌بيني خيام و نگاهي عقلاني به دين، ما را با خود به دنيايي مي‌برد كه نه آغازي دارد و نه پاياني و آنچه ما مي‌بينيم تكرار جنون‌آميز مكررات است تا با ايجاد موقعيت‌هايي، زمان را ايجاد كند، مانند آن بيت شاهكار خيام كه به زيبايي سرود: «اين دسته كه بر گردن او مي‌بينيد، دستي است كه بر گردن ياري بوده‌ است»، پس دنيا را به گونه‌اي معرفي مي‌كند كه همه انسان‌ها در نهايت به شكلي استمرار مي‌يابند و حدفاصل عدم تا ابد زندگي مي‌آفرينند، يكي با ايجاد علاقه، ديگري با زنده كردن اميد در دل همنوعش يا كسي با اهداي اعضاي بدنش يا با قلم يا اثرش و در نهايت اگر هيچ از او به ثمر نرسد به تعبير خيام همچون دكان كوزه‌گري به جبر، از خاك پيكر او كوزه‌اي جديد ساخته خواهد شد تا به دست ديگري افتد و در خروجي به بيت ديگر خيام مي‌رسد كه سرود: «گفتم به عروس دهر كابين تو چيست، گفتا دل خرم تو كابين من است» و نشان مي‌دهد سعادت در ايجاد مهر است و بس. بنابراين در محتوا شگفتي خلق مي‌كند، از نگاه آسماني فاصله مي‌گيرد، زميني مي‌شود و عقلاني مي‌نگرد، لاادري‌گرايي را به چالش مي‌كشد، سعي مي‌كند در برابر سوالات بي‌پاسخ آرام باشد و به درك محدود از خلقت قناعت كند، خدا را با تعريف خود تحميل نمي‌كند و به تمام خوانش‌ها احترام مي‌گذارد تا بيت ديگري از خيام را معنا ببخشد كه سرود: «مي‌ترسم از آنكه بانگ ‌آيد روزي، كاي بي‌خبران راه نه آنست و نه اين»

پس در محتوا عالي است، نوآوري دارد و درخشيده، حال بايد سراغ فرم و تكنيك برويم.

دقايق ابتدايي فيلم جذاب آغاز مي‌شود، اما به قدري طولاني است كه ديگر آزار‌دهنده جلوه مي‌كند و نبايد از آن به عنوان تيتراژ آغازين استفاده مي‌شد.

تعليق‌هاي به نسبت خوبي داشت، مثل بازگشت سالار جهانگيري يا سفر صغري سياه‌زاده يا عشق الهه و بنيامين يا رفتن شهاب اما مي‌توانست قوي‌تر باشد.

عنصر ارتباطي فيلم آسانسور است كه همه را به هم مرتبط مي‌كند، از فرشته تا انسان از بازگشت تا سفر همه‌ چيز بستگي به رسيدن آن دارد و بالطبع انتخاب قدرتمندي نيز است.

ديالوگ‌پردازي فيلم پر است از ضعف‌هاي پي‌درپي، بعضا شخصي نشده، داراي درز و بمباران اطلاعاتي است، به ‌شدت گل درشت است و طولاني، خسته‌كننده است و داراي مفاهيم گاهي غيرعاميانه كه باعث شده جان تعليق‌ها و فراتر از آن جان كل فيلم را بگيرد، اما در عين حال داراي طنز است و انبوهي از خرده‌پيرنگ، بُعد‌دهنده به فضاست و شخصيت‌ساز و تا حد مطلوبي كشمكش‌آفرين كه با تكيه بر همين عنصر و تبحر بازيگران كشش ايجاد مي‌شود.

عطف ‌اول زماني است كه بنيامين‌فرد مي‌پذيرد در جايي ميان مرگ و زندگي است، از اينجا چالش شروع شده و او سير صعودي خود را آغاز مي‌كند.

اوج فيلم وقتي است كه نبض زمان به اشتباهي براي بنيامين‌فرد به تپش در مي‌آيد و ناگهان مرزشكني كرده و عشق خود را به الهه ابراز مي‌كند، حقايق فاش و جهان‌بيني آن دو دگرگون شده و متوجه معناي زندگي مي‌شوند كه چيزي نيست جز ساخت عشق، در ميانه زيستن تا مرگ.

عطف ‌دوم آنجايي است كه بنيامين‌فرد به مرحله اعتماد مي‌رسد و با دستان خودش الهه را راهي بازگشت مي‌كند كه با رشد شخصيت و رسيدن به يقين، آرامش به قصه باز مي‌گردد و او نفس مطمئن خود را با رضايت كامل در دستان خداوند قرار مي‌دهد و تسليم اراده پروردگار مي‌شود.

بنيامين‌فرد در آغاز يك ضد ارزش است كه به مرور تا انتهاي فيلم تبديل به ارزش مي‌شود.

شاهكار فيلمنامه در كنار محتوا، بهره‌گيري از نظريه كهن الگوهاي يونگ و پرداختن به قهرمان و ضد قهرماني يكسان است، يعني همان شعر حضرت حافظ كه فرمود: «تو خود حجابِ خودي حافظ از ميان برخيز»، پس بنيامين‌فرد با آن نگاه نيهيليسم كه در ساخت زندگي به مشكل جدي برخورده بود وارد چالش مي‌شود و در قامت قهرمان سايه‌گون به نبرد با درون خويش مي‌پردازد و با عبور از موانع گذشته تاريك و گريختن از آن تفكر خود را نجات داده و با لمس ايمان به باور مي‌رسد كه در نهايت با نگاهي بسيار زيبا به قصه هبوط حضرت آدم و حوا، آن دو نيز كمي پس از چيدن ميوه عشق به زمين تبعيد مي‌شوند.

شهاب ‌افلاك در خلال فيلم داناي كل است، اوست كه با موي سپيد كرده در جايگاه راهنما، قهرمان را آگاه و هدايت مي‌كند و الهه در جايگاه آنيما كه مظهر زنانگي است با دانايي عاطفي، همدلي و همزباني چهره‌اي عشقي را بروز مي‌دهد و قصه‌اي رمانتيك مي‌سازد و به درستي در قالب دوشيزه‌اي گرفتار ظاهر مي‌شود تا قهرمان بر آن شود كه او را نجات دهد و با وي يكي شود، پس قهرمان در پايان نه تنها بر سايه خويش پيروز شده بلكه با رسيدن به آنيما كامل مي‌شود و اين خود پاداش كمال او است، دكتر اسرافيلي نيز در جايگاه الهه زندگي و در قامت شفادهنده، آرامش‌بخش و حمايتگر به ارايه هدايت شهودي مي‌پردازد، اين درست همان چيزي است كه از فرشته خردمند نيز مي‌بينيم.

ضعف جدي فيلمنامه انجام گره‌گشايي به دست نويسنده بود كه مي‌توانست با چكش‌كاري مناسب رفع شده و بر كيفيت كار مخصوصا در تعليق، كشش و ديالوگ بيفزايد اما كاشت، داشت و برداشت‌هاي قوي داشت.

در نقش‌آفريني هنرمندان، هم ضعف هست هم قوت، بار اصلي فيلم بر دوش شهاب حسيني است كه با تسلط اعجاب‌انگيزش مخاطب را صد و پنجاه دقيقه دنبال خود مي‌كشاند، بازي او و هنر پيشكسوت سينما سركار خانم ناهيد مسلمي عالي است و به فيلم جان مي‌بخشد، نقش را شخصي كردند، بر كلام، گويش و آوا تسلط كافي دارند، صدا و حركات بدن‌شان با متن هماهنگ است، ميميك صورت‌شان مكمل اكت است، پرروح و پرمفهوم ظاهر مي‌شوند و به شخصيت بُعد مي‌دهند، در سوي ديگر بازي خوب پريناز ايزديار و غزال نظر را داريم كه عميق و جذاب وارد مي‌شوند، انقباض جسماني ندارند، صلبيت در كلام ندارند و جوهر كلام نويسنده را درك كرده‌اند، در آن سو آرمان درويش و احمد ساعتچيان را داريم كه در كنار تلاش خوب‌شان متاسفانه با متد انگليسي ظاهر مي‌شوند، خشك و بدون اكت، سنگين و سنتي همچون صحنه تئاتر اداي نقش مي‌كنند، كلام را ساده و روان بيان نمي‌كنند، به خودفكني نرسيدند و خلاقيت ندارند، اما رفته رفته تا انتهاي فيلم بهتر مي‌شوند.

به دكوپاژ برسيم، ضعف‌هايي جدي را در كارگردان مي‌بينيم، تدوين حرفه‌اي نيست، از يك سو با عدم چينش مناسب سكانس و پلان، ريتم فيلم را بسيار كند كرده و با عدم حذف برداشت‌هاي غيرضروري فيلم را به مستند شبيه كرده است، نورپردازي ضعفي ديگر است، قرار نيست اگر تاريكي، پيش‌فرض فيلم قرار گرفته صرفا يك تصوير سياه نشان مخاطب دهيم كه هيچ چيز آن معلوم نيست و در طول نمايش مدام شاهد تاريكي مطلق از جنس عدم باشيم، اين خود خطايي مهم است كه بايد در بخش رنگ و نور اصلاح مي‌شد، فيلمنامه را چكش‌كاري نكرده و به گفتار هنرپيشه نظارت نشده بود با اين حال صدا به خوبي برداشت شده و در محل استقرار و زاويه دوربين و اندازه تصوير نگاه هوشمندانه‌اي داشته است، هر كدام از كاراكترها را پيش از عزيمت به مقابل آينه مي‌برد تا سخن بودا را تجلي كند كه گفت زندگي آينه‌اي است كه ما خود را در آن مي‌بينيم، يعني همان تجسم اعمال كه ما در قرآن مي‌خوانيم آنگاه كه مي‌گويد: «چون نامه اعمال را به دست هر كس بدهيم قضاوت خود برايش كافي است.»

اما ميزانسن، در طراحي صحنه بسيار خوب بوده، ايده‌هايي عقلاني از آيات و روايات داشته و از توصيفات مرسوم فاصله گرفته، برزخ را به يك هتل مجلل توصيف كرده كه لابي آن پر است از صندلي‌هايي مشابه ترمينال، اتاق‌هايي تعبيه كرده كه در آنجا مي‌توان صداي نزديكان را در دنيا شنيد، فرشته خردمندي را مامور كرده كه پرونده حيات لحظه به لحظه هر انساني را دارد و به وظيفه خويش عمل مي‌كند و آسانسوري كه زمانش برسد نه لحظه‌اي پيش مي‌افتد و نه قدري پس و آينه كاري‌هاي گسترده‌اي كه تجلي درون هر فرد است، اما در بهره‌گيري افراطي از رنگ سياه به اشتباه افتاده است.

در طراحي لباس خلاق بوده، از كفش بالرين بر پاهاي دختري كه در دنيا توان راه رفتن نداشته تا لباس‌هايي كه مناسب طبقه اجتماعي هر كاراكتر است و توانسته به خوبي آنان را با روانشناسي رنگ تطبيق دهد، براي مثال كت كرم رنگ را بر تن شهاب ‌افلاك و بنيامين‌فرد مي‌بينيم كه اين رنگ بيانگر آرامش روحي است، دقيقا همان چيزي كه هر دو در نهايت بدان رسيدند، با ورود به آن مكان هر دو آشفته بودند، اما در نهايت با دلي آرام طي طريق كردند يا شال آلبالويي رنگ صغري ‌سياه‌زاده كه بيانگر معاشرت و خونگرم بودن اين شخصيت در كنار ميل به ديده شدن است، يعني همان چيزي كه در فيلم از خود بروز مي‌دهد يا كت نقره‌اي سالار جهانگيري كه نماد ثروت، زرنگي و پشتكار است كه بنا به موقعيت در انرژي‌هاي مثبت يا منفي مانند كاراكتر قصه نمود مي‌يابد يا لباس سراسر سفيد دكتر اسرافيلي كه نماد پاكي، خلوص، كمال و بي‌طرفي است كه دقيقا با شخصيت فرشته خردمند همخواني دارد.

گريم تمام بازيگرها قابل قبول بود، اما در خصوص كاراكتر سالار جهانگيري ضعف بارز داشت.


اوج فيلم وقتي است كه نبض زمان به اشتباهي براي بنيامين‌فرد به تپش در مي‌آيد و ناگهان مرزشكني كرده و عشق خود را به الهه ابراز مي‌كند، حقايق فاش و جهان‌بيني آن دو دگرگون شده و متوجه معناي زندگي مي‌شوند كه چيزي نيست جز ساخت عشق، در ميانه زيستن تا مرگ.

ضعف جدي فيلمنامه انجام گره‌گشايي به دست نويسنده بود كه مي‌توانست با چكش‌كاري مناسب رفع شده و بر كيفيت كار مخصوصا در تعليق، كشش و ديالوگ بيفزايد اما كاشت، داشت و برداشت‌هاي قوي داشت.

در نقش‌آفريني هنرمندان، هم ضعف هست هم قوت، بار اصلي فيلم بر دوش شهاب حسيني است كه با تسلط اعجاب‌انگيزش مخاطب را صد و پنجاه دقيقه دنبال خود مي‌كشاند، بازي او و هنر پيشكسوت سينما سركار خانم ناهيد مسلمي عالي است و به فيلم جان مي‌بخشد، نقش را شخصي كردند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها