• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5656 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۲۸ آذر

هيچ‌چيز سر جايش نيست!

لقمان مداين

«نمور» فيلم قشنگي است و قصه‌اي خوب دارد، نوشين معراجي آن را قلم زده، داوود بيدل به تصوير كشيده و به سراغ يك تراژدي مي‌رود.
سعي كرده تا عيان سازد پشت هر دروغ يك بدهي بزرگ به حقيقت بالا مي‌آيد كه دير يا زود بايد هزينه آن پرداخت شود، تلاش كرده تا بگويد ريشه بزرگ‌ترين مشكلات را مي‌شود در عدم هم صحبتي پيدا كرد، خواسته تا عامل بسياري از بيماري‌هاي صعب‌العلاج را نشان دهد كه باور دارد در دل غم و اندوهي است كه بر دوش كشيده شده، حرف‌هايي كه زده نشده، زندگي‌هايي كه فداي حرف مردم شده، عشق‌هايي كه قرباني مصلحت‌انديشي شده و حالا مانند زخمي قديمي سر باز كرده است، به سراغ آسيب‌پذيري كودكان از محيط خانواده رفته و نشان مي‌دهد چگونه اعتياد يا طلاق اثر مخرب خود را در ناهنجاري يا منحرف شدن فرزند نمود مي‌دهد. ايده فيلمنامه را خوب مي‌دانم اما آن را در طراحي ناكام ديدم كه به مصاديقش خواهم پرداخت و به سراغ فرم و تكنيك‌ها مي‌روم كه بايد به‌طور مفصل به آنها بپردازيم.
كارگردان سردرگم بود، نمي‌توانست بازي خوبي را از بازيگرانش بيرون بكشد، فيلمنامه را چكش‌كاري نكرده، مدام از زواياي استقراري با قانون خط فرضي سي درجه استفاده مي‌كرد كه در همان هم باگ‌هاي بسيار داشت، قاب‌بندي استانداردي نداشت، بر تدوين نظارت نكرده بود و ميزانسن خوبي بر نگزيده بود.
تدوين را موفق نمي‌دانم، شروع جذابي را براي فيلم انتخاب نكرده، زمان مي‌گذرد و برش‌هاي بي‌دليل بدون آنكه اطلاعاتي به ما ارايه دهند اسمبل مي‌شوند، مخاطب را از لحاظ ذهني و از نظر عاطفي درگير نمي‌كند، ابداعي در استفاده از نماها نداشته، ري‌اكشن‌هاي خوبي را برنگزيده، چينش و انتخاب پلان‌هايش درست نبوده، حذف سكانس مازاد نكرده، اصلاح رنگ و نورش دقيق نيست، صدا جالب نيست، اتمسفر لازم را ندارد و شايد بتوان گفت آخرين اميد براي نجات فيلم در بخش تدوين بود كه كارگرداني دوم محسوب مي‌شود ولي نگاه درستي به آن نشده است.
گريم را بيشتر ترميمي مي‌بينم، تا حدي كه اقتضاي صحنه بوده به آن توجه شده، كاراكتر دلارام و آرام را خوب ترسيم كرده است اما به عنصر وراثت توجه نداشته و علايم بيماري را در چهره بازتاب نداده است. ديالوگ‌پردازي فيلم پر از اشكال بود، همان ابتدا مخاطب را بمباران اطلاعاتي مي‌كرد، درز اطلاعات داشت، كشمكش آفرين و راز آلود نبود، گل‌درشت، بي‌روح و سطحي، طولاني و خسته‌كننده بود، بايد آن حجم از مطالب را به جاي ارايه مستقيم در طرح كنش و ترسيم قصه و ايجاد كشش به صورت قطره‌چكاني به خورد مخاطب مي‌دادند كه اينگونه بي‌معني نشود، با اين حال تلاش مثبتي در چاشني كردن طنز انجام داد كه تا اندازه‌اي كشش ايجاد كرد.
كاشت، داشت و برداشت اكثر شخصيت‌ها رعايت شده، هرچند كه از يك كاراكتر فرعي يعني قايقران در دو پلان مجزا استفاده شده، يا باربد بابايي را ناگهان در نزديك اوج يعني اواخر قصه مي‌يابيم، يا همسر طلاق گرفته دانيال را اصلا نمي‌بينيم، يا علت حضور فرزند او تا انتها مشخص نمي‌شود، يا آن همه جنجال و فرار كه در ابتدا بايد تماشا كنيم و دليل ندارد كه تماما بيانگر ضعف در اين حوزه است.
قهرمان داستان داوود است چرا كه از بيست سال پيش آبروي خانواده و خواهرش را حفظ كرده، از عشق خود گذشته، فرزند خواهرش را كه قرار بود سقط شود به سرپرستي گرفته و پدرانه بزرگ كرده، داماد، برادر و خواهرش را در سكوت حمايت كرده و هميشه مورد قضاوت نابجا قرار گرفته است. ضد قهرمان همسرش سميراست، اوست كه شخصيتي كليدي دارد، در عين سادگي و بي‌خيال بودن و تبعيت، روحيه‌اي برنامه‌ريز، تصميم‌گير و خودراي را پنهان كرده، به داوود مسلط است، تمام ابعاد او را مي‌شناسد و از اين راز استقبال مي‌كند، پس از بيست سال او نيز مي‌خواهد آرام را به مادر واقعي‌اش برساند تا بلكه داوود رضايت به بچه‌دار شدن دهد، پس تمام موانع را بر سر رازداري او مي‌چيند.
طراحي قهرمان و ضد قهرمان اگرچه خوب بوده اما مشكل دارد چراكه در نهايت هيچ‌كدام بر ديگري پيروز نمي‌شوند بلكه معجزه اتفاق مي‌افتد و اين يعني ضعف، يعني گره‌گشايي به دستان نويسنده.
خرده‌پيرنگ‌هاي فيلم اندك و ناكام بود، از ازدواج عشق سابق داوود گرفته تا همسر دانيال كه ديگر با او نيست و علت تعقيب او در ابتداي فيلم يا علت خريد و فروش زمين در شمال.
عطف اول فيلم زماني شكل مي‌گيرد كه داوود از طريق نرگس، متوجه مي‌شود دلارام سرطان داشته و تنها راه نجات او پيوند مغز استخوان است كه تنها از طرف فرزندش آرام امكان‌پذير است اما فاصله زماني رعايت نشده، يعني پس از سي و پنج دقيقه تازه چالش آغاز مي‌شود.
اوج فيلم وقتي است كه در حياط خانه، آرام از طريق دعواي داوود و معشوق دلارام متوجه مي‌شود كه پدر و مادر واقعي او كساني نيستند كه عمري در كنارشان زيسته، براي اولين‌بار چهره واقعي والدينش را مي‌نگرد و حقايق نزد او فاش مي‌شود. عطف دوم نيز آنجايي به ثمر مي‌نشيند كه آرام پدر واقعي خود را در كنار ساحل رها مي‌كند و به ارزش وجود داوود پي مي‌برد و نزد او باز مي‌گردد كه در آن لحظه قصه به آرامش مي‌رسد. عنصر ارتباطي فيلم يك قاب عكس است، عكسي كه دلارام در تمام اين سال‌ها حفظش كرده و اكنون پس از بيست سال به دست دخترش آرام مي‌افتد و كنش شكل مي‌گيرد، آرام از اينجا متوجه عشق نافرجام عمه‌اش مي‌شود، از همين عكس به وجود رازي در اين خانواده پي مي‌برد، با همين عكس تلاش مي‌كند معشوق عمه‌اش را پيدا كند و ناخواسته به پدر واقعي‌اش مي‌رسد و همين عكس است كه همه‌چيز را در ذهن دلارام شكل مي‌دهد. دلارام در ابتدا به خاطر رنج‌هايي كه متحمل شده در مواجهه با آرام يك ضد ارزش است، راضي به مرگ فرزند ناخواسته خود بوده اما رفته‌رفته محبت مادرانه‌اش زنده مي‌شود و در انتها به ارزش مبدل مي‌گردد اما ترسيم بسيار ضعيفي دارد، در واقع آرام همان بيست سال قبل مادرش هست، همانقدر سر به هوا، همانقدر حرف گوش كن، همانقدر ناهنجار به محيط و همانقدر فهميده. تعليق‌هايي جدي را شاهد نيستيم، شايد به اين دليل باشد كه هيچ چيز سر جايش نيست، علت و معلول‌ها گرفتار يك ناهمخواني شدند و نظم قصه به هم ريخته، جايي كه كاراكتر غافلگير مي‌شود مخاطب حقيقت را حدس زده و آنگاه كه مخاطب متعجب مي‌شود كاراكتر از راز با خبر است، اينكه سميرا پشت تمام اين تلاطم‌ها بوده يا بيماري دلارام و رازي كه بايد آرام به آن پي ببرد همگي مي‌توانست در وقت خود يك تعليق قوي باشد اما متاسفانه تضعيف شده است.
با ميزانسن مناسبي مواجه نبوديم، از مكان‌هاي دم دستي استفاده شده، زيبايي‌شناسي بصري، روان‌شناسي رنگ و طراحي لباس جملگي مورد غفلت قرار گرفته بودند، شايد تنها وجه مثبت را زماني بدانيم كه آرام با پي بردن به توانايي خود در اهداي مغز استخوان و تواناييش در درمان دلارام سعي مي‌كند معشوق او را راضي كند تا به ديدن وي بيايد بلكه باعث شود دلارام به اين پيوند راضي گردد و در اينجا شاهد هستيم كه يك شال نارنجي رنگ به دور گردن او انداخته مي‌شود و تا انتهاي فيلم نيز وي را همراهي مي‌كند كه در وهله اول بر خوش‌بيني او دلالت مي‌كند، مثل وقتي كه اميدوار است با بيان واقعيت معشوق دلارام را به ديدن او ببرد يا وقتي كه هنوز چشم‌انتظار معجزه است، از ماجراجوييش مي‌گويد مثل تلاش‌هاي او كه ناشي از حس همذات‌پنداري است، يا اشتياقش به كمك و در نهايت رسيدنش به تعادل اما در طراحي لباس خلاقيت خاصي را شاهد نيستيم، نه نوآوري دارند نه از منظر ديداري جلوه خوبي را ترسيم مي‌كنند. با هنر نقش‌آفريني نسيم ادبي، بهاره كيان‌افشار و پريسا شاهوليان مواجه بوديم كه شايد تنها وزنه‌هاي قابل اتكا بودند، انقباض جسماني و صلبيت در كلام نداشتند، روان و شيوا اداي ديالوگ مي‌كردند و نقش را كاملا شخصي كرده بودند كه اين برخلاف آن چيزي بود كه از محمدرضا عليمرداني و سيد بنيامين شهيدزاده شاهد بوديم هرچند اين دو كاراكتر نيز مانند ديگران با مشكل شخصيت‌پردازي و ضعف ديالوگ‌نويسي فيلمنامه مواجه بودند و بخشي از ضعف خروجي حضورشان مي‌تواند به همين علت باشد، با اين حال خانم ادبي و كيان‌افشار را نيز به‌شدت درگير تيپيكال يافتيم، سميرا حسن‌پور گاهي در هماهنگي صدا و حركات بدن با اقتضاي صحنه ضعف داشت اما در بعد دادن به شخصيت، ميميك صورت و باورپذيري نقش بي‌نظير بود، باربد بابايي و محمدرضا عباسي گاهي در اداي ديالوگ و گاهي در همسو كردن حالات جسماني با اقتضاي صحنه دچار ضعف بودند اما در كل موفق شدند مقداري به بازي خود روح بدهند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون