سعيد دهقاني
حدود 30 سال پيش، زبانپژوهي ايراني آغاز به گردآوري بزرگترين فرهنگ واژگان عربي- فارسي كرد. نخستين دستاورد عبدالنبي قيم از تاليف اين فرهنگ واژگان، دسترسي آسانتر فارسيزبانان به معادلهاي واژگان عربي در زبان فارسي است. اگر چه تا پيش از او نيز چندين فرهنگ عربي-فارسي تاليف شده بود، اما آنچه كار دكتر قيم را متمايز ميسازد ميتوان در چند بخش بررسي كرد. اول اينكه زبان مادري او عربي است و ظرفيت واژگان و معاني آنها را در زبان مبدا به درستي تشخيص داده و از آنجا كه تحصيلات او به زبان فارسي است، از اين رو معادلهاي فارسي واژگان عربي را بهخوبي ميشناخت. ديگر آنكه روش ايشان در تاليف فرهنگ، احتراز از ترجمه تعريف مدخلها و در پيش گرفتن اصل معادليابي واژگان عربي در زبان فارسي بوده كه اينكار را با وسواس و دقت فراوان به سرانجام رسانيده. قيم به منظور سهولت دسترسي به واژگان، تاليف فرهنگ را براساس ترتيب الفبايي يا آنچنان كه در عربي گفته ميشود «ترتيب ابجدي» پايهگذاري كرده است. يكي از مهمترين ويژگيهاي اين فرهنگ، استفاده از جديدترين دستاوردهاي فرهنگنويسي است كه ساختار فرهنگ را ساختاري نوين و متمايز كرده است. ديگر اينكه فرهنگ مزبور از نظر واژگان يك فرهنگ معاصر است و به همين دليل واژگاني در اين فرهنگ آمده كه با زيست روزمره مردم سر و كار دارد. به عبارت ديگر اين كتاب، فرهنگي مدرن است كه نيازهاي زباني روزگار كنوني را برطرف ميكند؛ اما پس از دو دهه از چاپ اين اثر و 14 بار تجديد چاپ آن، مولف اثر، دكتر عبدالنبى قيم، چه ناگفتههايي از آن دارد؟ قطعا ناگفتههاي او در خلال پرسش و پاسخ براي مخاطب روشنتر خواهد بود. به همين دليل با او گفتوگو كرديم.
شما جايي گفتهايد كه نقصان فرهنگهاي تاليف شده عربي- فارسي اين بوده كه مولف به دليل عدم تسلط به ظرافتهاي زبان عربي، مجبور ميشده از فرهنگهاي عربي به زبانهاي اروپايي بهره بگيرد. از اين جهت اشتباهاتي را كه فرهنگنويسان اروپايي در معادلسازي واژگان عربي داشتهاند به فرهنگهاي عربي- فارسي تزريق كردهاند. مثال جالبي خودتان بيان كردهايد اين است كه واژه «أسمر» كه در فارسي برابر با گندمگون است به اشتباه توسط فرهنگنويسان غربي Brown ترجمه شده. فرهنگنويسان ايراني عربي- فارسي تا پيش از شما، چون ميدانستند اسمر دلالت بر رنگ پوست دارد، براساس فرهنگهاي عربي به زبانهاي ديگر آن را در فارسي سيهچرده ترجمه كردهاند. آيا حجم چنين اشتباهاتي آنقدر زياد بود كه شما تصميم به فرهنگنويسي گرفتيد يا دليل ديگري در كار بود؟
من درباره همه فرهنگها اين حرف را نزدهام؛ چون اغلب فرهنگنويسان اين مهم را رعايت كردهاند. اين سخن من ناظر بر يك فرهنگ بود كه مولف آن فرهنگ عربي- فارسي را با واسطه دو زبان ديگر تاليف كرده بود. ايشان فرهنگ خود را براساس فرهنگ عربي- انگليسي تاليف كرد. تازه همين فرهنگ ترجمه شده فرهنگ عربي- آلماني بود. نه تنها فرهنگ بلكه حتي رمان را نميتوان برمبناي ترجمه، ترجمه كرد. چون هر زباني الزامات و مقتضيات خاص خود را دارد كه زبان ديگر فاقد آن است. همين واژه «أسمر» مثال خوبي است. در زبان آلماني و انگليسي براي أسمر يا گندمگون يا سبزه معادلي نيست. چرا؟ چون در اروپا شخص گندمگون وجود ندارد. به همين دليل مردم آنجا نيازي نداشتهاند تا براي گندمگون، كلمهاي بسازند. فرهنگنويس انگليسي وقتي كلمه «أسمر» ميبيند، چون معادلي براي آن ندارد، كلمه Brown را براي آن ميگذارد. اگر فرهنگنويس عربي- فارسي حواسش جمع باشد و به روح و معناي كلمات عربي آشنا و مسلط باشد، متوجه اين امر ميشود و ميداند كه كلمه Brown معادل أسمر نيست. بله، حجم چنين اشتباهاتي خيلي بالاست. من اين را در مقالهاي در مجله فرهنگنويسي كه توسط فرهنگستان چاپ شده به تفصيل نوشتهام اما علت من براي تاليف فرهنگ اين بود. چون فرهنگ فوقالاشعار تقريبا همزمان با فرهنگ من، چاپ و منتشر شد. شايد دوسال زودتر و زماني كه من كارم را شروع كردم، اصلا اطلاعي از اين فرهنگ نداشتم.
پس علت تاليف فرهنگ عربي- فارسي چه بود؟
در اواخر دهه شصت كه من كتابها و مقالات روزِعربي و به ويژه كتابهاي حوزه انديشه را مطالعه ميكردم، براي فهم و درك مطالب به فرهنگهاي موجود مراجعه ميكردم. ملاحظه شد كه به جز يك فرهنگ بقيه فرهنگها فاقد لغات و واژههاي عربي معاصر هستند.حجم واژههاي كهنه و منسوخ در اين فرهنگها آنچنان زياد بود كه انسان احساس ميكرد در قرون گذشته زندگي ميكند. موضوع دوم اين بود كه همه اين فرهنگها براساس جذر و ريشه مدخل ساماندهي شده بودند و اين براي ما كه با فرهنگهاي فارسي به ترتيب حروف الفبا عادت كرده بوديم، خيلي سخت بود. علاوه بر اين يافتن واژه و كلمه موردنياز در اين فرهنگها مستلزم داشتن سواد عربي و آشنايي به ابواب فعلها و مصدرها بود.يعني هركسي نميتوانست از اين فرهنگها استفاده كند. موضوع ديگر اين است كه فرهنگهاي مزبور معادليابي را سرلوحه كار خود قرار نداده بودند و بسيار كم به آن اهميت ميدادند و آن را رعايت نميكردند. مثلا در يكي از فرهنگها براي مدخل «لهث» معادل را اينچنين نوشته بود: «سگ و مانند آن از تشنگي يا گرسنگي زبان بيرون آورد.»، اين نحوه فرهنگنويسي كاملا غلط است. اين تعريف براي فرهنگهاي يك زبانه است، در فرهنگ دوزبانه بايد معادل آن را گذاشت. خوشبختانه براي اين كلمه در زبان فارسي ما معادل داريم و كلمه «لهله زدن» معادل دقيق آن است.
به هرحال مجموع اين مسائل سبب شد تا من خود آستين بالا بزنم و فرهنگي تاليف كنم كه اولا براساس ترتيب الفبايي باشد. ثانيا حاوي لغات و واژگان معاصر و به روز باشد. ثالثا تا آنجايي كه ممكن است بر اساس معادليابي باشد.
ساختار فرهنگ شما هم با فرهنگهاي ديگر متفاوت است و اين يكي از دلايل موفقيت و استقبال از كتاب شما بوده است، اينها را در جريان كار اضافه كرديد؟
بله، پس از آنكه نزديك به دو سال از كار ميگذشت، يعني در زمستان سال 1371 و در حالي كه تا اول حرف «ز» را كار كرده بودم، براي يافتن ناشر با چند ناشر معتبر مكاتبه كردم. خوشبختانه همه پاسخ مثبت دادند. يكي از آنها انتشارات فرهنگ معاصر بود. نامهاي از اين انتشارات با امضاي دكتر محمدرضا باطني به دستم رسيد. يك هفته بعد از اهواز به تهران رفتم و براي اولينبار دكتر باطني را در حضور آقاي داوود موسايي زيارت كردم. ايشان به عنوان يك زبانشناس برجسته و يك فرهنگنويس بزرگ، تمامي تجارب و دانش خود را در طبق اخلاص به بنده ارايه كردند. فراموش نشود من آن موقع فقط 36 سال سن داشتم و پيش از آن هيچ كتابي تاليف نكرده بودم. دكتر باطني به من گفتند تاكنون فرهنگهاي عربي- فارسي ما ترجمه طابقالنعل فرهنگهاي عربي- عربي بودهاند، شما بايد مثل فرهنگهاي عربي- انگليسي يا فرهنگهاي عربي- فرانسه كار خود را دنبال كنيد. از اين رو ساختار فعلي را كه براساس همين فرهنگها است، به من پيشنهاد كردند. ايشان از اينكه من ترتيب الفبايي را انتخاب كرده بودم، خيلي راضي بودند. در ادامه گفتند شما تاحدود زيادي معادليابي را رعايت كردهايد، اما بايد معادليابي براي شما يك اصل غيرقابل تخطي باشد. مگر در مواردي كه در زبان فارسي معادلي براي كلمه عربي نباشد. به هرحال نقش دكتر باطني در موفقيت اين فرهنگ انكارناپذير است. جا دارد همينجا به روح بلند اين استاد بزرگ درود بفرستم و قدردان الطاف بيشائبه او باشم.
يك فرهنگنويس هرچقدر هم كه به زبانهاي مبدا و مقصد كه مسلط باشد، گنجينه واژگاني محدودي دارد. به نظرتان چند درصد از فرهنگ عربي- فارسي قيم را ميتوانستيد بدون پژوهش و با اتكا به مخزون لغوي خودتان روي كاغذ آوريد؟
من معني و معادل بيش از 80 درصد مدخلهاي عربي را ميدانستم اما حتي در خصوص همين 80 درصد باز به فرهنگهاي عربي- عربي و حتي عربي- انگليسي مراجعه ميكردم و به گنجينه واژگاني خود اكتفا نميكردم. به عبارت ديگر همه معاني و معادلها را نه براساس دانستههاي خود، بلكه براساس فرهنگهاي معتبر نوشتهام.
بسياري از فارسيزبانان، گويشوران عربي را يكدست ميانگارند و نميدانند كه گويش عربها در هر منطقهاي تفاوتهاي فراواني با هم دارند، اگرچه زبان مشتركي كه عربي فصيح ناميده ميشود، بند تسبيح همه اين مهرههاست. در اوايل و ميانه سده بيستم، گرايشهايي به تزريق واژگان لهجههاي عاميانه عربي به زبان عربي فصيح به وجود آمد. يكي از نويسندگان شهير مصري تعبير «زيطه و زنبليطه» به معناي هياهو و سر و صداي جشن كه در كوچه و بازار شهرهاي مصر نزد عوام به كار ميرود را در متني به كار برده بود كه از نظر فصاحت قرار بوده بسيار ادبي باشد. بارها واژگاني را از زبان فيصل القاسم در شبكه الجزيره شنيدهام كه جز در چالميدانهاي حلب به كار نميروند؛ حال آنكه او اين واژگان را به خورد زبان عربي فصيح ميدهد. در مجموع به اين نتيجه رسيدهام كه عربي فصيح با تزريق همين واژگان عاميانه در نقاط مختلف جهان عرب است كه فربه و ثروتمند شده است. نخست، بفرماييد نظرتان درباره تحليل بنده از اين موضوع چيست و سپس در اين باره توضيح دهيد كه واژگان غيرفني و عاميانه چقدر در فرهنگي كه تاليف كردهايد نقش داشتهاند؟
خير، اينچنين نيست. ميدانيد ما يك زبان نوشتاري داريم و يك زبان گفتاري. زبان نوشتاري همان عربي فصيح است كه در همه كشورهاي عربي رعايت ميشود و كسي در مكاتبات و در كتابها از آن عدول نميكند. در كشورهاي عربي، درست است كه برخي كشورها، فرهنگستان مستقل دارد، اما اين فرهنگستانها هركدام ساز خود را نميزنند و با هم هماهنگ هستند. مثلا در همه كشورهاي عربي «سيستم» را «منظومه» معني ميكنند. درست برعكس ما و افغانستان و تاجيكستان، كه در بسياري لغات باهم اختلاف داريم. مثالهايي كه شما زديد بيشتر در زبان گفتاري است. همان نويسنده كه «زيطه و زنبليطه» را بهكاربرده، در رمان يا قصه است يا همان فيصل القاسم در شبكه الجزيره او همزبان گفتاري است و نه زبان نوشتاري. كماينكه رمان نويسان و قصهنويسان ما در رمانهاي خود و در قصههاي خود از واژههاي گفتاري و عاميانه و حتي اصطلاحات عاميانه استفاده ميكنند كه در فرهنگها يافت نميشود و اين يكي از مشكلات دانشجويان و گاهي حتي اساتيد زبان و ادبيات فارسي در دانشگاههاي كشورهاي ديگر است. بارها دانشجويان و اساتيد دانشگاههاي مصر مثلا از من پرسيدهاند: «شپش توي جيبش قاپ ميزند» يعني چه؟ ميپرسم اين را كجا ديديد؟ ميگويند در فلان رمان از فلان نويسنده. يا قاراشميش يعني چه؟ يا بيگدار به آب زدن يعني چه؟ يا هر را از بر تشخيص نميدهد يعني چه؟ ديگر اينكه لهجههاي مختلف عربي در هر منطقهاي تفاوت فراواني ندارند. بلكه در هر كشور با كشور ديگر تفاوت دارد، آن هم نه تفاوت فراوان. مثلا لهجه مردم ليبي براي مردم ما كاملا واضح و قابل فهم است. موضوع بعدي اين است كه زبان فصيح عربي با كلمات عاميانه و محلي عربي فربه نميشود. چون در خيلي از موارد واژههاي عاميانه نميتوانند به زيبايي و جامعيت واژههاي فصيح منظور و مقصود را بيان كنند؛ اما در خصوص قسمت پاياني سوال شما بايد بگويم واژگان عاميانه در فرهنگ من درصد ناچيزي را تشكيل ميدهند. چون هر كشور واژههاي عاميانه خاص خود را دارد و نميتوان همه را در فرهنگ آورد. فقط كلماتي آمدهاند كه در همه كشورهاي عربي مشترك هستند.
يكي ديگر ازتاليفات شما «فرهنگ ميانه» است. در اين باره نيز توضيح بفرماييد.
فرهنگ ميانه يا همان «المعجم الوسيط» در سال 1378 چاپ و منتشر شد. اين كتاب حاوي لغات و واژههاي پركاربرد و پربسامد عربي است. درحالي كه فرهنگ معاصر عربي- فارسي در 1257 صفحه است، اين فرهنگ 924 صفحه است. فرهنگ مزبور نيز چهار بار تجديد چاپ شده است.
چند سال پيش خبر انتشار يك فرهنگ لغت دو جلدي به تاليف شما منتشر شد كه تجديد چاپ آنچه در گذشته بود، نيست. تفاوت آن با فرهنگ قبلي در چيست؟
حاوي مدخلها و اصطلاحات بيشتري است. بين 7000 تا 10000 مدخل جديد است. اين مدخلها را من براساس «المنجد الوسيط في اللغه العربيه المعاصره» اضافه كردم.
شما در سال 2020 به خاطر اين فرهنگها برنده جايزه بينالمللي شيخ حمد قطر شديد. در اين مورد بيشتر توضيح بدهيد.
جايزه شيخ حمد يكي از جوايز ارزنده و معروف در زمينه ترجمه است كه همه ساله برگزار ميشود و هرسال يك زبان، زبان اصلي آن است و زبانهاي ديگر زبانهاي فرعي هستند. در سال 2020 زبان فارسي، زبان اصلي بود و چون در آن هنگام هر 8 سال نوبت به زبان فارسي ميرسيد و نظر به اهميت آن، طبيعي است رقابت در آن خيلي فشرده است. من براي اولينبار در اين جايزه شركت كردم و از ميان صدها شركتكننده، الحمدلله برنده شدم.
تازهترين اثر شما «فرهنگ دو جلدي فارسي به عربي» است كه به تازگي منتشر شده. آيا ميتوان گفت پس از تاليف سه فرهنگ عربي به فارسي، تمام مدخلها را در بر داشتهايد و فقط نياز به معكوس كردن آن بوده؟
خير، اينطور نيست. تاليف فرهنگ يك كار مكانيكي نيست، فرهنگنويسي پروسهاي پيچيده و پويا است. اگر فرهنگنويس بخواهد با معكوس كردن فرهنگ عربي- فارسي، فرهنگ فارسي- عربي بنويسد، حكايت آن فرهنگنويسي ميشود كه فرهنگ عربي- فارسي را براساس فرهنگ عربي- آلماني و عربي- انگليسي نوشت و أسمر را سيهچرده معني كرد. من فرهنگ فارسي- عربي را براساس فرهنگهاي فارسي- فارسي نوشتهام. اگر شما به پيشگفتار كتاب مراجعه كنيد، ملاحظه ميكنيد كه مبناي كار من براي نوشتن مدخلها و حتي براي معاني آنها دو فرهنگ فارسي- فارسي از جديدترين فرهنگهاي فارسي- فارسي است. در تاليف اين كتاب من بسيار كم به فرهنگ عربي- فارسي خود مراجعه كردهام. مگر در مواردي كه ميخواستم از معادل فارسي يا عربي اطمينان حاصل كنم.
با توجه به اينكه خوانندگان صفحه فرهنگي روزنامه اعتماد مايل هستند از تاثير فرهنگنويسي عربي به فارسي يا بالعكس بيشتر بدانند به عنوان واپسين پرسش اين سوال را مطرح ميكنم كه چنين آثاري چه تاثيري بر زبان و ادبيات فارسي خواهند گذاشت؟
از آنجا كه ادبيات ما در ارتباط تنگاتنگ با ادبيات عرب است و هركسي كه بخواهد به گنجينه عظيم ادبيات فارسي تسلط داشته باشد، ناگزير از مراجعه به فرهنگ عربي- فارسي است، اين فرهنگ به دليل ساختار آن و نحوه سامان يافتن واژهها دسترسي به آن براي كاربران فارسي زبان راحتتر است، از اين رو نقش مهمي بر زبان و ادبيات فارسي ميگذارد. همچنين وجود چنين فرهنگي زمينه ترجمه ادبيات فارسي به زبان عربي را تسهيل ميكند.
از آنجا كه ادبيات ما در ارتباط تنگاتنگ با ادبيات عرب است و هر كسي كه بخواهد به گنجينه عظيم ادبيات فارسي تسلط داشته باشد، ناگزير از مراجعه به فرهنگ عربي-فارسي است، اين فرهنگ به دليل ساختار آن و نحوه سامان يافتن واژهها دسترسي به آن براي كاربران فارسيزبان راحتتر است؛ از اين رو نقش مهمي بر زبان و ادبيات فارسي ميگذارد. همچنين وجود چنين فرهنگي زمينه ترجمه ادبيات فارسي به زبان عربي را تسهيل ميكند.
در كشورهاي عربي، درست است كه برخي كشورها، فرهنگستان مستقل دارند، اما اين فرهنگستانها هر كدام ساز خود را نميزنند و با هم هماهنگ هستند. مثلا در همه كشورهاي عربي «سيستم» را «منظومه» معني ميكنند. درست برعكس ما و افغانستان و تاجيكستان كه در بسياري لغات با هم اختلاف داريم.