• 1404 چهارشنبه 18 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6087 -
  • 1404 چهارشنبه 18 تير

درباره پادشاهي و توماس آكوئيني در گفت‌وگو با سعيد ماخاني

فلسفه توميستي پاسخي به نسبي‌گرايي و پوچ‌گرايي دوره مدرن

محمدحسن ابوالحسني

توماس آكويناس (1274-1225 م) مشهور به حكيم آسماني در كنار آگوستين قديس (430-354 م) از بزرگ‌ترين و مشهورترين فيلسوفان مسيحي در سده‌هاي ميانه به حساب مي‌آيد. آكويناس متفكري عقل‌گرا و ارسطويي است و تاثير عميقي بر سير فلسفه پس از خود گذاشته است. او در عمر نسبتا كوتاه خود، آثار فراواني را پديد آورد. از اين ميان برخي به فارسي ترجمه شده، مثل «درباب هستي و ذات» با ترجمه فروزان راسخي و گزيده‌اي از جامع علم كلام با ترجمه علي رضا عطارزاده. به تازگي سعيد ماخاني، دانش‌آموخته انديشه سياسي كتاب «درباب پادشاهي» آكويناس را به همراه ضمائمي از جامع الهيات، شرح كتاب جمل و درباره حكومت بر يهوديان به فارسي ترجمه كرده و نشر كرگدن آن را منتشر كرده است. «در باب پادشاهي» شامل ديدگاه‌ها و انديشه سياسي آكويناس است. به مناسبت انتشار اين كتاب با دكتر سعيد ماخاني گفت‌وگو كرديم و از او ضمن پرسش درباره اين كتاب، در باب اهميت آكويناس و احياي انديشه‌هاي او در عصر مدرن پرسيديم. 

 كتاب درباره پادشاهي چه جايگاهي در ميان آثار توماس آكوئيني دارد؟ آيا اين كتاب مي‌تواند مدخلي براي ديگر كتب وي به شمار برود؟
 اين اثر تنها اثر مستقلا سياسي توماس آكوئيني قديس است؛ از اين جهت مي‌تواند اثري بنيادين در فهم انديشه سياسي او باشد، اما در عين حال، اثري است ناتمام كه فهم انديشه سياسي توماس را پيچيده مي‌كند. توماس نگارش كتابش را به قصد نصيحت هوگوي دوم، پادشاه قبرس آغاز كرد كه در خلال جنگ‌هاي صليبي نقشي مهم و حامي داشت، اما پس از مرگ هوگو به سال 1267 از اتمام كتاب منصرف شد. اين اثر در نوع ادبي اندرزنامه‌نويسي يا سياستنامه‌نويسي نوشته شده كه در سده‌هاي ميانه آينه شاهي يا specula principum ناميده مي‌شده است. فراتر از اين، اين رساله مي‌تواند تاثير ارسطوگرايي سياسي بر توماس را به خوبي آشكار كند، تاثيري كه پس از ترجمه آثار سياسي و اخلاقي ارسطو به لاتيني در سده دوازدهم به خوبي در مراكز علمي اروپا محسوس بود. مهم‌ترين عناصر ارسطويي كه در سراسر رساله مشهود است شامل دسته‌بندي انواع حكومت و طبع مدني آدمي مي‌شود كه ارسطو در سياست به آن پرداخته بود. بنابراين، درباره پادشاهي مي‌تواند تاثير آراي سياسي ارسطو، به ‌طور خاص طبيعي‌گرايي سياسي، بر توماس را به خوبي روشن كند. در پاسخ به قسمت دوم پرسش شما، بايد بگويم كه توجه به اين رساله براي فهم انديشه توماس در انواع حكومت و تعاريف آنها، چيستي حكومت مركب و انواع قانون حائز اهميت است.
چند سال پس از مرگ توماس آكوئيني، برخي آموزه‌هاي وي توسط اتين تامپيه، اسقف پاريس، محكوم و تدريس آنها بدعت‌آميز اعلام شد. مهم‌ترين اين آموزه‌ها، «وحدت جوهري انسان» بود. چه چيزي در آن زمان اين آموزه را خطرناك و مشكوك مي‌ساخت؟
در اين مورد، توماس باور داشت كه تنها يك صورت حقيقي، يعني نفس ناطقه، در انسان وجود دارد و اين نفس ناطقه، صورت يگانه انسان است، يعني چيزي كه او را به انسان تبديل مي‌كند. اين در حالي است كه بيشتر الهي‌دانان مسيحي بر اين باور بودند كه انسان داراي سه صورت نباتي، حسي و عقلي است. بر اين اساس اگر نظريه توماس پذيرفته مي‌شد، به اين معنا بود كه پس از مرگ مسيح و جدايي روح از جسمش، جسم مرده مسيح با جسمِ مسيح زنده اتحاد ندارد و يكي نيست؛ اين بدعت‌آميز تلقي مي‌شد و الهي‌دانان را با مشكلي جدي رو به رو مي‌كرد. البته، پاسخ توماس اين بود كه جسم مرده مسيح همچنان با پسر متحد مانده، پس مشكل اتحاد بدن بلاموضوع است. البته، بايد توجه داشت كه اين نظريه بعدها در شوراي وين به سال 1312 به رسميت شناخته شد و تاكيد شد كه نفس ناطقه صورت واحد و منحصر به فرد در انسان است. 
دو پاپ كاتوليك در انتهاي قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، فتاوايي به جهت احياي فلسفه توماسي صادر كردند. صدور اين فتواها چه هدفي داشت؟ چرا كليساي كاتوليك اين اندازه ديرهنگام به احياي فلسفه توماسي مبادرت ورزيد؟
اين‌ صحيح نيست كه فكر كنيم كه توميسم تا فراخوانده‌ شدن آن توسط كليساي كاتوليك در اواخر سده نوزدهم كلا به تاخير افتاد. لورنس كندي كتابي دارد كه به قول خودش «توميست‌هاي تاريخ انديشه» تا سال 1900 را فهرست كرده است؛ اين فهرست شامل 2034 نام مي‌شود. پس مي‌بينيم كه توماس چندان هم محجور نبوده است! با اين حال، اين درست است كه تبديل ‌شدن جامع الهيات به كتابي درسي و استاندارد براي محافل علمي و دانشگاهي تقريبا تا سده شانزدهم به تاخير افتاد كه البته به همت متفكران مكتب سالامانكا ممكن شد.
اما در مورد اينكه چرا در چند فتواي پاپي به توماس توجهي ويژه شد بايد بگويم كه اعاظم كليساي كاتوليك براي موضع‌گيري عليه عقل‌گرايي و سوبژكتيويسم دوره مدرن به دنبال پاسخي فلسفي - عقلاني به شكاكيت پسادكارتي بودند؛ اين پاسخ را در فلسفه توماس يافتند. معرفت‌شناسي توماس با مباني واقع‌گرايانه‌اش مي‌توانست نظريه ايدئاليست‌هايي را به چالش بكشد كه معمولا انطباع يا داده حسي را واسطي براي شناخت بين ذهن و واقعيت مي‌دانستند. اين در حالي بود كه توماس باور شناخت زماني حاصل مي‌شود كه صورت شيء در ذهن حاضر باشد. اين به معناي باور به نظامي پيشيني و عقلاني بود كه شكاكيت‌هاي معمول نمي‌توانست آن را دستخوش انحراف كند. بنابراين، فلسفه توميستي پاسخي بود به نسبي‌گرايي و پوچ‌گرايي دوره مدرن كه كليسا و آموزه‌هاي آن را تهديد مي‌كرد. 
نومدرسي‌گرايي يا نوتوميسم چه بخش‌هايي از فلسفه مدرن را نقد مي‌كند؟ رئوس انتقادي اين جريان چيست؟
به اين پرسش شما بايد پاسخ مفصل‌تري بدهم. نوتوميسم جنبشي فكري‌ است كه با حمايت پاپ در نيمه دوم سده نوزدهم توسعه و رسميت يافت. اين جنبش به همان اندازه كه رويدادي فكري بود، رويدادي سياسي هم بود. از جنبه سياسي، جدال بين گروه‌هاي انقلابي در اروپا از يكسو و سلطنت‌طلبان از سويي ديگركه نظام حكمراني پاپ در كليساي كاتوليك مصداقي از آن بود، به ‌طور فعال در جريان بود. براي مثال، پيوس هفتم - كه توسط ناپلئون زنداني شد - براي بيشتر پاپ‌هاي سده نوزدهم، چه از نظر سياسي و چه از نظر فكري، الگويي از يك دستوركار احياگرايانه عليه مدرنيسم بود؛ مقاومت او در برابر دولت نمايندگي، ليبراليسم و مظاهر مدرنيسم (مانند راه‌آهن) در زمان جانشينانش، لئو دوازدهم، پيوس هشتم، گرگوري شانزدهم و پيوس نهم تداوم يافت. 
اما از جنبه فكري، تاكيد فلسفه روشنگري بر اينكه الهيات بايد مبتني بر عقل باشد، الهيات را به مدارس و حوزه‌هاي علميه كاتوليكي محدود كرده كرده بود و جدال بين مدرنيسم و سنت در فلسفه و الهيات مشهود بود؛ در اين بين، رابطه بين ايمان و عقل مهم‌ترين مساله بود: حقايق ايمان تا چه حد مي‌توانند موضوع بررسي عقلاني باشند و بر اساس چه استدلالي؟ چه معرفت‌شناسي و روش الهياتي مي‌تواند به بهترين وجه به الهياتي ياري رساند كه به نقد روشنگري از مسيحيتِ سنتي پاسخ دهد؟ در نيمه اول سده نوزدهم، برخي از متفكران كاتوليك، به ويژه در آلمان، به فلسفه‌هاي انتقادي، رمانتيك و ايده‌آليستي روي آوردند تا دركي منسجم از رابطه ايمان و عقل ارائه كنند؛ شايد جسورترين آنها، متكلمان كاتوليك در توبينگن، مانند جي. اس. فون دري، جي.‌اي. مولر و جي.‌اي. كوهن بودند. با اين همه، هيچ ‌يك نتوانستند شرحي نظام‌مند از حقيقت فلسفي و الهياتي ارائه كنند: اينجاست كه نوتوميسم وارد صحنه شد.
پيروزي نوتوميسم سريع و فراگير بود، اما مانند اكثر انقلاب‌هاي فكري، دوره رشد چشمگير و البته پنهان داشت. دومينيكن‌ها نقش مهمي ايفا كردند، به ويژه وقتي كه اين فرقه پس از تحولات انقلاب و دوره ناپلئون احيا شد. صومعه‌هاي دومينيكن در اسپانيا و ايتاليا (به‌ويژه رم و ناپل) به مراكز آموزه‌هاي توماس تبديل شدند. در پي چنين توجهي به فلسفه و الهيات توماس بود كه پيوس نهم در سال ۱۸۶۴رساله بدعت‌ها را منتشر كرد، رساله‌اي كه فهرستي از بدعت‌ها را به دست داده بود: طبيعي‌گرايي، خردگرايي، لاادري‌گري، سوسياليسم، كمونيسم و ليبراليسم و... . بعدها، شوراي اول واتيكان 1869-1870با نظر به همين رساله برگزار شد و كوشيد نظريه جديدي در نسبت ايمان و عقل را به شيوه‌اي اساسا سازگار با ديدگاه توماس - آن‌ طور كه در جامع الهيات آمده بود - به دست بدهد. لحن نوتوميستي اسناد شوراي اول چشمگير است. بر همين اساس، موج نوتوميسم در دهه 1870 نه تنها در رم، بلكه در سراسر اروپا در اسپانيا، پاريس، لوون و وين مشاهده شد. با اين حال براي اتحاد در يك نيروي واقعي، حمايت نهادي مركزي و قدرتمند ضروري بود. اين مهم بر دوش كليساي كاتوليك و پاپ لئوي سيزدهم بود. 
توجه لئو به مسائل اجتماعي، مانند محكوميت برده‌داري و حمايت از حكومت دموكراتيك تغيير مهمي را در باورهاي پاپ در سده نوزدهم نشان مي‌دهد؛ اما لئو به سختي يك ليبرال بود. او از نزديك در تدوين رساله بدعت‎‌ها مشاركت داشت و پذيرش كامل نوتوميسم توسط او به گونه‌اي طراحي شده بود كه سدي نظام‌مند، ستيزه‌جو و سازش‌ناپذير در برابر انديشه مدرن ايجاد كند. نوتوميسم كارگزار لئو براي اين برنامه بلندپروازانه بود كه اساسا پاسخي به بدعت‌هاي فلسفي و الهياتي عصر روشنگري و جهان پساروشنگري بود. برنامه لئو يك مولفه بسيار مثبت نيز داشت، زيرا توانست به عنوان نيرويي يكپارچه‌كننده هم در عرصه‌هاي فكري و هم در عرصه‌هاي اجتماعي عمل كند و به موضوعاتي توجه پيدا كند كه پيش از اين كليسا از آنها غافل بود. به‌رغم فروپاشي نهايي آن، نوتوميسم يكي از مهم‌ترين ابتكارات كاتوليك مدرن بود. 
به نظر شما، مطالعه فلسفه توماس آكويناس و به‌خصوص كتاب درباره پادشاهي چه دلالت و نتايجي براي ايرانيان مي‌تواند داشته باشد؟
 اهميت اين اثر براي ايرانيان بيشتر مي‌تواند به لحاظ تاريخ انديشه سياسي باشد. مي‌دانيم كه اين اثري در سنت اندرزنامه‌نويسي و سياستنامه‌نويسي است و از اين جهت، شباهت‌هايي به سياستنامه‌هاي دوره اسلامي دارد. اين اثر به موضوعاتي پرداخته كه در آثاري مانند سيرالملوك و قابوسنامه وجود دارد؛ از جمله اين موارد مي‌توان به موضوعاتي مانند فنّ حكمراني، فضيلت‌هاي حاكم، نسبت دين و حكومت و... اشاره كرد. با اين حال، برخي از جنبه‌هاي اين اثر مانند طبيعي‌گرايي و ارسطوگرايي از مواردي است كه در سياستنامه‌هاي اسلامي غائب هستند. پس شايد بررسي تطبيقي بين اين دو سنت جهت شناخت فهم تمدن اسلامي و غربي از سياست براي ما ارزشمند باشد. 
بهترين صورت حكومت نزد توماس آكوئيناس چيست؟ جمهوري، آريستوكراسي يا پادشاهي؟ و چرا وي اين صورت را بهتر از همه مي‌داند؟
اين موضوعي است كه بسياري از مفسران مورد بررسي قرار داده‌اند. توماس در درباره پادشاهي، از پادشاهي، به عنوان بهترين صورت حكومت، سخن مي‌گويد؛ از نظر او، پادشاهي بهترين و طبيعي‌ترين صورت حكومت است، زيرا روش حكمراني خداوند بر عالم نيز هست. او باور داشت مسائل اجتماع مستلزم تدبير يك فرد است. به همين جهت ژيلسون باور داشت كه هر برداشتي از سياست نزد توماس را بايد با ارجاع به استنباط او از عالم طبيعت فهميد، يعني تعميم نظام اندراجي و طبيعي عالم به نظام سياسي. اما مساله اينجاست كه برداشت توماس از بهترين صورت حكومت را نمي‌توان به اين موارد محدود كرد و اينكه به راحتي بگوييم او نظام پادشاهي را برترين صورت حكومت مي‌دانسته به ‌معناي بي‌توجهي به پيچيدگي‌هاي انديشه سياسي فكري توماس آكوئيني است.
بر اساس فقراتي كه در جامع الهيات آمده است، حكومت پادشاهي بايد با مزاياي صورت‌هاي ديگر حكومت هم تلفيق شود. در اين فقرات، شاهديم كه او حكومت مركب را بهترين صورت حكمراني مي‌دانست. براي اين مهم، او عناصري از بنيادهاي حكمراني در عهد عتيق، يعني اصول موسايي را با اصول ارسطويي در هم آميخت تا برداشت منحصر به فرد خود از حكومت مركب را ارائه كند. بر اين اساس، توماس معتقد است شكل مركب حكومت، متشكل از خصايصي از پادشاهي، آريستوكراسي و دموكراسي، بهترين صورت حكومت است. بايد توجه داشته باشيم كه در چنين بحثي، توماس صرفا توصيف سياست ارسطو از پوليتي را در ذهن نداشت؛ بلكه اقتدار الزام‌آور متن مقدس را هم پيش چشم داشت كه نهادهاي الهي برخوردار از قانون اساسي مختلط را در تاريخ بني‌اسراييل ثبت كرده بود.
اكنون پرسش اين است كه اظهارات به ‌ظاهر ناهماهنگ، تركيبي و البته نامنسجم توماس را چگونه بايد فهميد؟ 
مفسران كلاسيك‌تر انديشه سياسي توماس، بدون هرگونه ترديدي، پادشاهي را صورت مرجح حكومت نزد او مي‌دانستند، هر چند بعدها، برخي حدودي را براي پادشاه پذيرفتند و پادشاهي مشروطه را صورت مرجح نزد توماس دانستند. ايشان معتقدند اگر پادشاه به‌ياري مشاوران آريستوكرات يا به ‌تعبير توماس بهترين مردان، كار كند و انتخاب خود را مديون انتخاب از سوي مردم باشد، همچنان قدرت قانونگذاري و اجرايي اجتماع در دست پادشاه است. اما پژوهش‌هاي اخيرتر، مانند كتاب حكومت مركب در سده‌هاي ميانه نوشته جيمز ْبليث اين استدلال مطرح مي‌شود كه مفهوم حكومت مركب، با نظر به زمينه‌هاي آن و نيز كليت انديشه توماس، بايد يك آلترناتيو سياسي براي شيوه حكمراني دانسته شود كه با ظرافت تمام و به ‌شكلي آگاهانه پرداخته شده است. به تعبير بهتر در عين اينكه توماس مدافع پادشاهي است، اما حكومت مركب را صورتي آرماني براي حكمراني مي‌دانسته است. پس اگر بكوشيم كه با تعابير خود توماس به اين موارد بنگريم و اجازه ندهيم كه تضادِ بين حكومت مطلقه و دموكراسي مبتني بر قانون اساسي در ذهن مدرن ما اين موارد را خلط كند، مي‌توانيم نتيجه‌گيري كنيم كه هيچ ناهمسازي بنياديني در ديدگاه‌هاي مختلف او درباره صورت حكومت وجود ندارد. 
در بخشي از كتاب درباره پادشاهي، آكوئيناس راجع به استبداد و تيراني سخن مي‌گويد. در اين بخش، فساد ناشي از حكومت اكثريت (يا حكومت كسان بسيار) بيش از فساد ناشي از حكومت يك تن (پادشاهي) برآورد مي‌شود؛ به عبارتي اگر آريستوكراسي يا جمهوري به فساد گرايد ضرر بيشتري مي‌رساند تا پادشاهي. آيا اين نظر آكوئيناس، پيشاهنگ مفهوم استبداد اكثريت در عصر مدرن نيست؟ آيا آكوئيناس پيشاپيش دموكراسي مدرن را نقد نمي‌كند؟
شايد بهتر است از اين وسوسه دست بكشيم كه انديشمندان قديم تمام معايب دنياي مدرن را پيش‌بيني و نقد مي‌كردند. توماس در اينكه مضارِ اليگارشي يا دموكراسي بيشتر از تيراني است، تابع نظريه ارسطوست؛ نظريه‌اي كه در دنياي قديم پذيرفته شده بود. بنابراين، اين باور توماس بيش از آنكه ناشي از خلاقيت او بوده باشد، ناشي از پذيرش يك نظريه جاافتاده است. با اين حال، توماس در طرح مفهوم حكومت مركب در جامع الهيات، تاكيد داشت كه بايد عناصري مردمي در حكومت در كار باشند، يعني مزاياي حكومت دموكراسي. پس دموكراسي تا جايي موجه بود كه مي‌توانست به حكومت ياري رساند و مصالح مرسله اجتماع را برآورده كند.
شخصا اگر بخواهيد كتابي ديگر از توماس آكوئيناس ترجمه كنيد كدام را انتخاب مي‌كنيد؟ آيا اثري ديگر از فيلسوف قرون وسطايي ديگري را برمي‌گزينيد؟
اگر بخواهم اثر ديگري از توماس را ترجمه كنم، ترجيح مي‌دهم شرح او بر سياست ارسطو را به فارسي برگردانم؛ ولي فعلا قصد اين كار را ندارم. با اين حال، اخيرا ترجمه درباره قدرت امپراتوران و پادشاهان از ويليام اُكامي را به اتمام رسانده‌ام و مشغول ويرايش و نگارش مقدمه آن هستم. قصد دارم پس از تكميل اين اثر، سراغ مدافع صلح مارسيليو پادوآيي و مرد سياسي جان ساليسبوري بروم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها