مروري بر كارنامه داستاني گلي ترقي
با خشم به گذشته بنگر
علي مسعودينيا
براي كساني كه ادبيات داستاني جدي ايران را دنبال كردهاند، نام «گلي ترقي» بار نوستالژيك غريبي دارد. در ميان توفانهايي چون ادبيات متعهد اجتماعي، كنشهاي راديكال فرمي و ساختاري، ماليخولياهاي زبان آوري و زبان بازي و اطوارها و مضامين روشنفكرنمايانه، «گلي ترقي» حدود نيم قرن است كه در ادبيات ايران حضوري جدي دارد و كار خودش را ميكند و حاضر بوده انگ آريستوكرات و نوستالژينويس و خاطرهپرداز را بپذيرد اما همچنان طوري بنويسد كه ميتواند و ميخواهد. از اين نظر «ترقي» يك نويسنده محافظهكار و قانع جلوه ميكند كه هميشه سعي داشته بيادا بنويسد و اتكايش به تجربههاي زيستي خود باشد و همين كيفيت موجب شده كه امروز با مرور كارنامهاش متوجه شويم كه او نويسندهيي است صاحب سبك كه به سادگي ميتوان براي داستانهايش بوطيقا نوشت و عناصر حاضر در آثارش را تبيين كرد. انتخابي بودن اين شيوه نوشتن (يا به عبارت بهتر اجباري نبودنش) آنجا اثبات ميشود كه از او داستاني ميخوانيم چون «عادتهاي غريب آقاي الف در غربت» كه همچون نامش در كارنامه «ترقي» هم غريب جلوه ميكند و وجوه ديگري از توان او در روايت را به ما ميشناساند. «ترقي» به جاي حركت با امواجي كه در ادوار مختلف نويسندگان ايراني را تحت تاثير قرار ميداد، در طول دوران نويسندگياش تنها از واقعيتهاي زيست شخصياش الهام گرفت و تاثيرپذيرفت. او هميشه از ديدههاي خود نوشته، نه از شنيدههايش. داستانهايش را تنها به سمت موقعيتها و مضاميني برده كه خودش زماني مستقيما با آنها درگير بوده. در دهه 40 و دوران اپيدميك شدن فعاليت سياسي، او هم درگير مبارزه ميشود و اثري خلق ميكند چون «من هم چه گوارا هستم». شكست و يأس اين مبارزه را با تمثيل مرگ در كتاب «خواب زمستاني» بازتاب ميدهد. در دهه 60 مهاجرت را تجربه ميكند و اين تجربه را در داستانهايش به كار ميگيرد؛ وقتي گرم بازبيني و مرور گذشته ميشود، «خاطرههاي پراكنده» را مينويسد و در متن تمام اين نوشتنها يك تجربه زيستي در تمام داستانهاي او پررنگ و معنادار و معناساز است: تجربه يك زن ايراني بودن. «گلي ترقي» اين تجربه را فارغ از مويه سراييهاي معهود و شكوا از ستم جامعه مردسالار در داستانهاي خود مطرح ميكند. او اتفاقا در اين جايگاه صاحب نگاهي پرتبختر و خشمگين است. از وضعيت حال گله نميكند، اما شكوه گذشته را به رخ ميكشد و به جاي حسرت، با بغض به توصيف جامعه ميپردازد. موضع او-خاصه اگر با كمك تحليل گفتمان داستانهايش را بازخواني كنيم- موضعي است شفاف و مدرن؛ گيريم كه پسند خيلي آدمها نباشد و چندان روشنفكرانه تلقي نشود. اما اهميتش در اين است كه پرسوناي قلابي نميسازد. «ترقي» از مرفه بودن، از پاكيزگي، از تمول، از باادب بودن، از خوش لباسي، از فرنگ رفتن و امثالهم احساس شرمندگي نميكند. به همين خاطر خودش را برآمده از توده مردم جا نميزند. انگار به دست آوردن دل ديگران از اين راه برايش افت دارد و همين منش براي او سازنده يك نگاه مولف است. نگاهي كه مشابه آن را ميتوان در كار چند نويسنده مهم و مغفول مانده ديگر چون اسماعيل فصيح، ايرج پزشكزاد، مهشيد اميرشاهي و غزاله عليزاده نيز يافت. نكته جالب اين است كه به جز اميرشاهي (و آن هم به خاطر تغيير رويهاش در آثاري كه پس از انقلاب در خارج از كشور منتشر كرد) سه نويسنده ديگر نيز چندان توسط منتقدان ادبي جدي گرفته نشدند و شايد زماني در بازخواني تاريخ ادبيات ايران مجبور شويم از آنها عذرخواهي كنيم؛ چرا كه همواره آنقدر با پيش فرض به سراغشان رفتهايم كه جنس ناب واقعگراييشان را ناديده گرفته و از درجه اعتبار ساقط دانستهايم.
با اينكه به نظر ميرسد «ترقي» در داستانهايش به فرم اعتناي چنداني ندارد اما معمولا ريخت داستانهايش كاملا چفت و بستدار است. اگر فرم داستانهاي او به چشم نميآيند به اين خاطر است كه اصلا از متن بيرون نميزنند. اجزاي داستانهاي «گلي ترقي» با هم ارتباطي ارگانيك دارند و در نهايت شيوه انتقال مفهوم و ساخت شبكه معنايي آثارش را كاملا حمايت ميكنند. «ترقي» يك نويسنده مدرن است كه در پوستين فرمهاي آشنا و كلاسيك پنهان ميشود. حرف نو ميزند اما اين نو بودن را در روساخت به رخ نميكشد.
او عمدتا با استفاده از فرم بسيط «زندگينامه» و «خاطره» داستانهايش را پيش ميبرد. اما چرا؟ انگار پاسخ اين سوال چندان دشوار نيست: هم زندگينامه و هم خاطره فرمهايي هستند كه تنها با مرور زمان ارزش مييابند. در داستانهاي «گلي ترقي» چيزي كه اهميت دارد «قياس» است؛ قياسي كه قياس بودنش را آشكار نميكند. معناهاي مورد نظر او تنها زماني قابل انتقال هستند كه با دو وصف مواجه باشيم از «چه بود؟» و «چه شد؟». او نيازمند تقابل دوگانه گذشته و حال است. شخصيتهاي ثابت، مكانهاي ثابت، مفاهيم ثابت را در دو برهه زماني گذشته و حال به تصوير ميكشد و بعد بدون داوري ختم خاطره را اعلام ميكند. معنا در اين ميان خود به خود خلق شده و نيازي به قضاوت نيست. براي ايجاد چنين تقابلي بهترين فرمها همين خاطره و زندگينامه هستند.
«گلي ترقي» در گفتوگويي راجع به رمان «اتفاق» خود مدعي ميشود: « اين رمان بر خلاف ساير كارهايم از جنس نوستالژي و خاطره بازي نبوده و با تلخي نيز همراه نيست». اين ادعاي نويسنده را ميتوان نقض كرد. درستش ميشود اينكه «اتفاق» برخلاف كارهاي ديگر «گلي ترقي» يك رمان است. وگرنه باز هم او از فرم بسيط «زندگينامه» استفاده كرده و شخصيتهايش را در معرض مرور زمان قرار داده و اينبار به خاطر قالب اثر فرصت داشته تا 58 سال از زندگي آنها را براي ما گزارش دهد. برويم سراغ جنسي كه آن را «نوستالژي» خطاب كرده. اين صفت براي بسياري از داستانهاي بانوي نويسنده ما مناسب است. «نوستالژي» اندوهي اكنوني و امروزي است كه از حسرت عدم بازگشت ديروزهاي بهتر شكل ميگيرد. گاهي واقعي است و گاهي غيرواقعي (نمونه غيرواقعياش را چند سال اخير به عينه ميبينيم كه سالهاي بحراني، كم امكانات كم، غمزده و پرتشويش دهه 60 را با تمام محصولات حزنآور و عقده زايش باشكوه و شيرين جلوه ميدهد) . در آن تقابل دوگانهيي كه پيشتر اشاره شد، بزنگاه داستاني «گلي ترقي» معمولا زماني است كه واقعا گذشته را بايد نوستالژيك نگريست: بياعتباري حال در برابر اعتبار گذشته («خاطرههاي پراكنده» را به ياد بياوريد)، ستروني حال در برابر زايندگي گذشته («درخت گلابي» را به ياد بياوريد)، هراس مرگ كنوني در برابر شور زندگي گذشته («خواب زمستاني» را به ياد بياوريد) و بيهويتي و سرگرداني حال در برابر هويتمندي و قرار و سكون گذشته («عادتهاي غريب آقاي الف در غربت» را به ياد بياوريد) . اينكه چنين جنس تفكري خوب است يا نه و اينكه داستانهاي «ترقي» ضعفهاي زيادي دارند يا نه موضوع اين نوشتار نيست. ماجراي ما، ماجراي سبك است. «گلي ترقي» سبك دارد در نوشتن و اين سبك را با نثري لذيذ، سالم و كاريزماتيك تجهيز ميكند كه مقاومت در برابر زيبايي آن كار سادهيي نيست.
نثر ساده اما ممتنع او را ميتوان در زمره بهترينهاي تاريخ داستان نويسي ايران (مثلا گلستان و آل احمد و...) برشمرد. نوستالژيك نميتواند براي داستانهاي «گلي ترقي» صفتي فروكاهنده ارزش باشد. او مدام در حال قياس حال و گذشته است و لاجرم مدام به اين نتيجه ميرسد كه گذشته بهتر بوده و بايد براي وضعيت فعلي خشمگين بود و در اين براي ما آموزههايي هست و كناياتي. اين آيا همان مرام فكري عمومي ما ايرانيان نيست؟ اين همان گفتماني نيست كه بارها و بارها در سفرهاي درون شهري مان توي تاكسي و اتوبوس طرحش ميكنيم؟ «ترقي» در داستانهايش انگار براي اين مرام فكري شاهد مثال ميآورد و نشان ميدهد از برخي منظرها شايد چندان هم تفكر بيربط و پرتي نيست.