• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4072 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۴ ارديبهشت

هاشمي به روايت هاشمي (55)

اگر از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد مي‌دانيد كه از ماه‌هاي پاياني سال گذشته به‌صورت دنباله‌دار، خاطرات ‌آيت‌الله هاشمي را در اين ستون چاپ كرده‌ايم و چاپ و انتشار قسمت‌هاي بعدي‌اش ادامه دارد. ‌آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني در شماره قبلي در مورد بازجويي‌هايش در زندان ساواك صحبت كرد. او در اين بخش از مصاحبه از مواردي كه در بازجويي مورد سوال قرار گرفت، توضيح مي‌دهد كه در اين شماره مي‌خوانيم:

 

در بازجويي از كتاب‌تان سوال شد؟

آره؛ آنها هم سوال مي‌كردند آن چيز هم سوال كرد، كوچصفهاني. همه آنها سوال كردند ولي خيلي حساس نمي‌شدند، فقط اينكه پول از كجا آورديد، چاپ كرديد فلان و اينها. اين به گونه‌اي برخورد مي‌كرد كه قبول نداشت اين را من خودم نوشته باشم. فكر مي‌كرد كه يك شبكه عربي در ايران به وجود آمده حالا يا فلسطيني يا جاي ديگري و اين كتاب به اسم من انجام شده. بيشتر دنبال اين مي‌گشت. بعد گفت من نمي‌توانم باور كنم شما در اين سن اين مقدمه را نوشته باشي اين مال تو نيست. گفتم حالا من نمي‌دانم چه طور بتوانم ثابت كنم ولي به هر حال من نوشتم، قلم خود من است. گفت من سوژه به شما مي‌دهم، شما بنويسيد. يك چيزي مثلا درباره استعمار. ما همان‌جا برداشتيم سه، چهار صفحه همان پشت ميز- فكر هم نكردم ديگر- سه، چهار صفحه نوشتم و شايد آن هم در پرونده باشد. خواند و گفت من قانع شدم ولي نمي‌دانم مافوق‌هاي من هم قانع مي‌شوند يا نه. بعد يك مقدار تعريف كرد؛ حيف نيست با اين قلم، شما آمديد در زندان و يك مقدار وعده‌ها و وعيدها، در باغ سبز و البته ما همين جور با استغنا جوابش را داديم. گفت من اميدوارم من كه از اينجا بروم پرونده شما يك شكل ديگري به خودش بگيرد. من حالا نمي‌دانم كي بود چه تاريخي بود چون من چهار ماه و ده روز در زندان بودم و همه‌اش هم در آن اتاقك بودم. هيچ ما را جابه‌جا نكردند روزهاي اول در اتاق بسته بود. بعدا ديگر در اتاق را نمي‌بستند ما مي‌آمديم در راهرو و بيرون يك جايي بود. همين جعفرآقا اينها، يك مقدار زمين را لوبيا و اينها، كاشته بودند آب مي‌دادند. آب مي‌داديم، ورزش مي‌كرديم. حالا پيش از اينكه وضع خودم را بگويم، بگويم تا آخر بعد برگردم از زندان آن زمان بگويم. به هرحال اين همين‌طورها ماند، ملاقات هم نمي‌دادند به ما. چيزي مي‌گرفتند، پول مي‌گرفتند مي‌توانستيم بخريم. ديگر به هر حال از آن به بعد ديگر ما سختي در زندان به آن شكل نداشتيم. همين كه پرونده‌مان ناتمام ماند، نمي‌دانستيم اينها چه كارمي‌خواهند بكنند. كم‌وبيش از بيرون خبر مي‌رسيد كه آقاي حكيم روي پرونده ما كار مي‌كند. يكي از بستگان ما كه با آقاي حكيم اينها، بستگي داشتند آنها رفته بودند به ايشان گفته بودند. ايشان هم سيد ابراهيم دامادشان مي‌آمده ايران همان موقع كه آن منظريه و اينها مطرح بوده -يك وقت ديگر بوده-...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون