• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4074 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۶ ارديبهشت

شعرهايي تازه از زينب صابر

مارسل‌پروست بركه!

صفحه «شعر» روزنامه اعتماد تلاش مي‌كند منعكس‌كننده همه سلايق و رويكردها پيرامون شعر امروز ايران باشد. يعني اينكه قرار است دراين صفحه، به همه جريانات شعري كشور توجه شود و همه شاعران با هر رويكرد شعري اعم از نوسرا وكلاسيك‌سرا، نمودي ازهنر خود را درآن ببينند.

شعرهايي دراين صفحه منتشر خواهد شد كه داراي حدودي از رعايت فني درشناخت هرقالب شعري باشند. سطحي از شناخت كه براي مخاطب شعرشناس در هر قالب، قابل‌قبول تلقي شود. شاعراني كه تمايل به انتشار شعر در اين صفحه دارند مي‌توانند آثار خود را ازطريق ايميل به نشاني

Rasool_abadian1346@yahoo.com

يا كانال تلگرامي rasool_abadian@ ارسال كنند.

 

سنجاقك

بوي آب را به چه چيز تشبيه مي‌كند؟

آيا

به سطح آب

حس عاشقانه‌اي دارد؟

سنجاقك نمي‌داند

به خاطر خاصيت مويينگي آب

مي‌تواند روي بركه بايستد.

نمي‌داند لرزش پاهاي سوزني‌اش

عنكبوت آبي حساسي را در اعماق بركه بي‌خواب مي‌كند.

- عنكبوت آبي!

مارسل پروست بركه!

اگر قرار باشد

عموزاده‌اي با تله‌كابين تار عنكبوتي‌‌اش

به خانه‌ات بيايد

چرا از يك هفته قبل نمي‌خوابي؟

بوي صبح مي‌آيد، مثل صداي گريه‌ي يك نوزاد

بي‌خوابي من

با حساسيت يك عنكبوت آبي كوك شده است

بندانگشتي اما

در پوست گردوي خود

خواب هفت پادشاه را مي‌بيند

و از عشق قورباغه‌ي نابالغ هيچ باكيش نيست...

 

 

 

مثل راه رفتن ببر

بي‌خوابي اگر تكرار شود

آمدن صبح

مثل راه رفتن ببر

ترسناك و مرموز مي‌شود

ببر

بركه را در هم مي‌پيچد

استعاره‌ها و تشبيه‌ها را مي‌خورد

حس عاشقانه و تله ‌كابين و بند انگشتي را مي‌خورد

روز بعد از بي‌خوابي

رد چنگ‌هاي ببر بر صورت بي‌خواب پيداست:

چروك‌هاي زير چشم، بين دو ابرو

ببر زير نور ماه راه مي‌رود

و ماه

آن بالا يكسان مي‌تابد

بر سنجاقك و ببر و تار عنكبوت

ماه چنان بدوي است

كه مفهوم تبعيض را نشنيده

و يكسان بر خوابيده و بي‌خواب مي‌تابد...

 

فرصت براي اندوه

در خانه

پيراهن‌هاي مردانه اتو مي‌شود

قسط‌هاي ماهيانه پرداخت مي‌شود

 

در خانه عطر زيره و آويشن هست

چاي دارچين هست

اما فرصت براي اندوه نيست

درخانه

عشق نصفه‌نيمه است...

 

 

زنگوله

غمت را

چون زنگوله‌اي به پاي دلم بستي

بره‌اي گمشده‌ توي ترافيك تهران...

 

پدر

امپراتوريت

پير شده است

و چروك‌هاي صورتت

عميق...

مرا مثل يك بچه‌ شير خواره

بغل بگير

با دست‌هاي بزرگت

پلك‌هاي مرا بپوشان

من از هر چيز كه ديده شود

مي‌ترسم

و از تمام آهنگ‌هاي غمناك

مي‌ترسم

تنها مي‌خواهم زني باشم

با موهاي بلند بافته

كه هر صبح

براي تو صبحانه درست مي‌كند...

مرا در بغلت ساده كن

تا به خواب بروم

در ميان بازوهات

دختر بچه‌اي شوم

كه با يك جفت جوراب پشمي

گرم مي‌شود...

 

اندوه

در پايتخت

هميشه فرصت كوتاه است

از اتوبان‌هاي روشن كاري ساخته نيست

زمان مي‌برد

تا اندوه تو را

در سررسيدها

در سفيدي يخچال

و در كابينت‌ها

جا بدهم...

 

 

در خيابان بلند پايتخت

اندوه برگريزان هم

به دل نمي‌نشيند

 

فرصت نيست

افسردگي‌ام به آوارگي بكشد

خنده‌ام به شادي

شيفته‌واري‌ام به دوستي

 

در پايتخت

تنهايم

خو گرفتن به اندوه تو

فراغ بالي در شهرستان مي‌خواهد

فراغ بالي در ميدان‌هاي كوچك

در بانك‌هاي كوچك

در شوربختي ترانه عاميانه

تسلايي هست

سر كوه بلند

تسلايي هست...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون