• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4096 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۳ خرداد

نگاهي به كتاب «رنگين‌كمان روياها»

كودك‌غول سينماي جهان

محسن آزموده

 

 

«ارسن ولز غولي است با چهره‌اي كودكانه. درختي مملو از پرنده‌ها و سايه‌ها، سگي زنجيرگسسته و خفته در بستر گل‌ها، تنبلي فعال، احمقي عاقل، شخصيتي منزوي ميان انسان‌ها، شاگردي كه سر كلاس چرت مي‌زند و فرماندهي كه وقتي مي‌خواهد مزاحمش نشوند، تظاهر به مستي مي‌كند». اين توصيفي است كه ژان كوكتو، شاعر، نقاش و سينماگر شهير فرانسوي، از كارگرداني كه سينما را «رنگين‌كمان روياها» مي‌ناميد و بر آن بود كه «فيلم يك روياست؛ رويايي كه شايد ترسناك، احمقانه، ملال‌آور و زشت باشد؛ شايد يك كابوس باشد. اما رويا هرگز توهم نيست.» مارك رابسون، فيلمساز فقيد كانادايي و دستيار تدوين ارسن‌ولز در آثاري چون همشهري كين (1941) و آمبرسون‌هاي باشكوه (1942) درباره ولز گفته است: «آنقدر پيشگام و از زمانه خود جلوتر بود كه مردم مطلقا دركش نكردند»، اما سعيد عقيقي بر اين باور است كه اين تعبير «براي كسي كه آينده خود را در پيشروترين فيلم تاريخ سينما پيش‌گويي و بازي كرده بود، بي‌حاصل است». اين مدرس سينما در جستاري با عنوان «مدخلي كوچك براي ولز بزرگ: مصايب آپولون» كه در سرآغاز كتاب «رنگين كمان روياها: سينماي ارسن ولز» نوشته است، در برداشتي نو، همشهري كين، شاهكار انكارناشدني ارسن ولز را «رزباد» او تلقي كرده است، تجربه‌اي تكرارناپذير و در حكم «گناهي نخستين» كه «چيزي به تاريخ سينما افزود كه پاك‌كردن و چيزي بر آن افزودن نه براي منتقدانش آسان مي‌نمود، نه براي دوست‌دارانش و نه حتي براي خود فيلمساز. همشهري كين، به تدريج به رزباد ولز بدل شد و فيلم‌هاي ديگر به كوشش‌هايي پراكنده براي بازگشت به ابتداي جواني كه چيزي بيش از كودكي او در سينما نبود.»

اين كتاب در اصل نوشته‌اي از پيتر كووي (متولد 1939)، منتقد و تاريخ‌نگار فيلم بريتانيايي است كه تاكنون آثار متعددي درباره سينماگران شاخصي چون اينگمار برگمان، لوئيس بونوئل، جان فورد و فرانسيس فورد كاپولا نوشته است. كتاب كووي كه نخستين‌بار در سال 1973 منتشر شده است، با مقدمه‌اي اجمالي در حكم مروري كلي بر زندگي و آثار ارسن ‌ولز شروع مي‌شود. ارسن ولز از كودكي نابغه بود. «زودرسي او چنان بود كه در دوسالگي مي‌توانست به رواني بخواند و در هفت سالگي قادر بود هر يك از گفتارهاي شاه‌لير را از بر بگويد. خيلي قبل از رسيدن به ده‌سالگي نمايش‌نامه‌هاي شكسپير را تنظيم مي‌كرد و خود نمايش‌نامه‌هايي مي‌نوشت». ولز درباره كودكي‌اش مي‌گويد: «اعجوبه موسيقي بودم. ويولن و پيانو مي‌زدم، رهبري مي‌كردم. 9 ساله بودم كه مادرم مرد و من ديگر هيچ‌وقت نزدم. نوعي تروما بود». اما اين بلوغ زودرس كه مهم‌ترين نمودش خلق شاهكار سراسر زندگي‌اش، همشهري كين در 26 سالگي بود، چنان كه همگان متذكر شده‌اند، براي او دردسرساز هم شد، زيرا به يك‌باره چنان انتظارها را از او بالا برد كه موجب شد، آثار ديگرش و همچنين ساير وجوه كار هنري‌اش «زير سايه ابهت همشهري كين مغفول بماند». حتي كووي كه كتابش را چهل سال پيش نوشته است، در اين باره نوشته است: «همشهري كين بهترين فيلم ولز باقي مي‌ماند؛ جنگي از استعاره‌ها و شگردهاي سينمايي، تك‌چهره‌اي از شخصيتي كه به طرز باورنكردني نمايشي است». اما همانطور كه سعيد عقيقي در جستار آغازين كتاب نوشته است، امروز كه كوشش منتقدان براي پايين كشيدن همشهري كين از مقام بهترين فيلم تاريخ سينما طي شش دهه ثمر داده است، زيرا مي‌توان به آثار بزرگ ديگر او چون آمبرسون‌هاي باشكوه (1942)،بانويي از شانگهاي (1948)، اتللو (1952)، محاكمه (1962) و ناقوس‌هاي نيمه‌شب (1966) نيز پرداخت، هم‌چنان كه شاخصه‌هاي ديگري از هنر ولز نيز نمايان مي‌شود، از جمله بازيگري او نه فقط در آثار خودش، بلكه در آثار بزرگ ديگري چون مرد سوم (اثر كرول ريد در نقش هري لايم)، موبي ديك (اثر جان هيوستن در نقش پدر ماپل) و مردي براي تمام فصول (اثر فرد زينه‌مان در نقش كوتاه اسقف): «او به سينما به شكل يك ماشين زمان مي‌نگريست. چيزي كه مي‌توانست از واقعيتي نزديك و ملموس كه او همواره از آن تنفر داشت فاصله بگيرد و به روزگاري بپردازد كه هراس از دست دادن ابهت، در كنار تراژدي ابهت انساني در آن نقش اصلي را بازي مي‌كرد. عجيب آنكه اين ماشين زمان در بازيگري‌اش براي خود و ديگران حتي پيش و بيش از عنصر كارگرداني راه افتاده بود؛ در بيست و پنج سالگي، نقش چارلز فاستر كين را تا سالخوردگي‌اش آزمود. پنج سال بعد در بيگانه، نقش جنايتكاري ميانسال را بر عهده گرفت. نشاني از شر، هنگامي در نقش كوينلن سالخورده و فربه و الكلي ظاهر شد كه چهل‌وسه سال بيشتر نداشت. ادامه اين مسير او را واداشت تا جواني‌اش را در سينما از ياد ببرد و جواني پيش‌رس خود را با بزرگسالي زودهنگام پاسخ دهد.» جلوه مغفول ديگر هنر ولز، نگاه ويژه تئاتري اوست. جان هيوستن، سينماگر بزرگ امريكايي و همكار قديمي ولز در تئاتر مركوري در اين زمينه مي‌گويد: «ولز در باطن شعبده‌بازي است كه استعداد خاصش مستتر در توانايي به اثبات‌رسيده اوست در زمينه گسترش عناصر آشناي جلوه تئاتري فراسوي حد متعارف تنش‌ها». جهان تئاتري ولز، دنيايي نيمه‌تاريك و مخوف است كه در اغلب فيلم‌هايش از جمله محاكمه، بازتاب يافته است. «به گفته آندره بازن او از نور چراغ‌هايي كه از پايين به بالا مي‌تابند، زياد استفاده مي‌كند طوري كه صورت بازيگران تا حدي حالتي جن‌زده به خود مي‌گيرند». يك بار فيودور شالياپين، خواننده شهير اپراي روس به او گفت: «يه روزي تو «رييس» بزرگي مي‎شي». و در ميان كارگردان‌هاي سينما، ولز بي‌شك به طبقه سلاطين تعلق دارد؛ مردي كه استادي از همه وجودش مي‌بارد و صدا و نگاه و عظمت روحش بي‌همتاست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون