نه به كتاب نخواندن
سيد محمد بهشتي
بسيار در مدح كتاب خواندن و سرزنش كتاب نخواندن شنيدهايم اما كمتر پرسيدهايم كه «كتاب چيست؟» آيا به هر آن نوشتهاي كه مابين دوجلد قرار ميگيرد ميتوان كتاب گفت. هر كتاب محصول كار نويسندهاي است و آنچه نوشته شده همان چيزي است كه به ذهن او آمده و بر قلمش جاري شده است؛ به سخن ديگر سياهيهايي كه بر سپيدي كاغذ جاخوش ميكند يا همان «سواد»، محصول اراده و خودآگاهي نويسنده است. اما همه كتاب اين نيست. در واقع «سواد» بخش كوچكي از «دانش» نويسنده است؛ خواه اين نويسنده رياضيدان باشد يا جغرافيدان يا حتي شاعر؛ به سخن ديگر وقتي عالمي از دانستههايش ميگويد يا وقتي شاعري شعري ميسرايد يا داستاننويسي داستاني را روايت ميكند، آنچه نوشته شده بخش كوچكي است از گفتنيهاي او. مثلا شاعر موفق به نگارشِ قليلي از دريافتهاي شاعرانهاش ميشود يا جغرافيدان فرصت بيان محدودي از دانش جغرافيايياش در قالب كتاب را مييابد. ضمن آنكه بسيارند شاعران و جغرافيدانان و راوياني كه فرصت و امكان بيان همين محدود را نيز نمييابند و چه بسيار بودهاند شعرا و حكمايي كه حتي سواد نوشتن نداشتند. اينگونه كه بنگريم «دانش» جامعه بسيار بيشتر از آنچيزي است كه در قالب «سواد» و در كتابها نوشته شده است. هرچند دانش در سطور نوشتهشده كتاب جايي ندارد، در سپيدي نانوشته آن منعكس است. مخاطب هوشيار، از سواد نويسنده راه به مرزهاي دانش او پيدا ميكند؛ يعني از روي قرايني به آنچه نويسندهها نگفتهاند يا حتي قصد پنهان كردنش را داشتهاند راه ميبرد. در واقع دانش پا از دايره اراده نويسنده فراتر ميگذارد و زبدهترين نويسندهها نيز موفق نميشوند جلوي جاري شدن آن در كتاب را بگيرند.
اما حتي «دانش» نيز قليلي است از آنچه جامعه ميداند. در واقع دانش آن بخشي از «دانايي» جامعه است كه بر آن احاطه و آگاهي دارد. جامعه اعم از باسواد و بيسواد، جغرافيدان، رياضيدان يا حتي افراد اُمّي همچون ماهي، مستغرق و محاط در «دانايي»اي است كه بر بخش عظيمي از آن آگاهي ندارد. در عين حال بدون آن دانايي نميتواند ادامه حيات دهد. در واقع دانايي عموميترين مرتبه دانستن است؛ دانستني بيقيد و شرط. همه آحاد جامعه قادر نيستند اين دانايي را در شكل «دانش» به خودآگاه فراخوانند يا در قالب «سواد» مكتوب و مدون كنند يا حتي توان استفاده از دانش و سواد ديگران را ندارند ولي همه به اعتبار زيستن در محيطي فرهنگي «دانايند». همه كتابهايي كه نوشته شده، فارغ از اراده و آگاهي نويسندهاش، منبعث از اين دانايي است و شايد بتوان گفت ارزش همه كتابها به همين است. از آنجا كه خطا و اشتباه منحصر به مرتبه آگاهي و اراده است، هستند كتابهايي كه در مرتبه سواد و دانش دچار نقص يا خطايند ولي حتي همان كتابها نيز از آن جهتي كه در متن دانايي نوشته شده، ارزش خواندن دارد. چه بسيار كتابهايي كه سواد و دانش نويسنده خواسته چون سدي مانع سريان دانايي در كتاب شود وليكن دانايي آنقدر عظيم و قدرتمند است كه هيچكس موفق نميشود جلوي آن را بگيرد. دانايي، عصاره سواد و دانش نسلهاست؛ آنچه به مرور دهور آزموده شده شكل دانايي به خود گرفته است؛ لذا دانايي جامعه از دانش و سواد اعتبار نميگيرد بلكه به آن اعتبار ميدهد. يعني سواد و دانشي به كار جامعه ميآيد كه صورتِ به خودآگاه آمده دانايي آن جامعه باشد. دانايي براي تداوم، معطل عالمان و شاعران نيست وليكن شعرا و علما و فرهيختگان به قدري كه خود را به اين دانايي متصل كنند و زبانِ حال آن شوند ماندگارتر و موثرتر خواهند بود. آن كتابهايي در سير حيات جامعه و بقا و سعادتمندي او موثرترند كه اراده و آگاهي نويسندهاش به جاي آنكه موانعي بر سر راه آب نوشيدن از دانايي باشد همچون ميراب دستگير ما شود. اين كتابها كتابترند يعني بر كتاب بودن مظهريت دارند. پس كتاب بودن ذو مراتب است؛ تا بدانجا كه نويسنده از ميان برميخيزد و كتاب ميشود عين دانايي. چنين كتابهايي مطلقا «كتاب» هستند همانطور كه در ادبيات فارسي منظور از «گل»، گل سرخ است چراكه گل سرخ بر «گل بودن» مظهريتي تمام دارد. مثنوي معنوي يا كليات سعدي، «كتاب» است. سعدي در گلستان و بوستان زبانِ بيان دانايي شده است همانطور كه مولانا در مثنوي. مولانا خود مثنوي را همچون جاري ساختن جويي ميداند كه آبش نسلهاي آينده را سيراب خواهد كرد. مثنوي نه حاصل اراده و آگاهي مولانا كه حاصل بيارادگي و بيخويشي اوست. اين دانايي است كه او را زبان بيان خويش قرار داده است. اين كتابها مخاطب را حبسِ در مرتبه سواد و دانش نميكند و به چنان لطافتي ميرسند كه براي تماس با آنها واسطه سواد نيز از ميان برميخيزد. چنين كتابهايي ديگر مجموعه صفحاتي بين دو جلد در قفسه كتابخانه نيست؛ جاي اين كتابها در ذهن و دل آحاد جامعه است. بيعلت نيست كه چند صد بيت از كليات سعدي و مثنوي مولانا تمثيل و مثل شده است. يعني كليات سعدي و مثنوي، دايما در حال خوانده شدن است، بيآنكه لازم باشد در دستشان بگيريم و لايشان را باز كنيم، حتي بيآنكه نيازي به سواد باشد.
راستي «كتاب» چيست؟