• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4109 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۳ خرداد

جهان يكدست ابلوموفيستي

هاله ميرميري

سال گذشته همين موقع‌ها، اندكي پيش يا كمي پس بود كه خواندنِ ابلوموف را شروع كردم؛ مي‌دانستم كه شاهكار عظيمي است و داستايفسكي آن را اثري گرانمايه برآمده از ذهني درخشان خوانده كه اصطلاحِ ابلوموفيسم از دلِ آن به‌بيرون آمده و لنين در حينِ سخنراني خود در سال 1922 گفته بود كه روسيه سه انقلابِ بزرگ از سر گذرانده است اما ابلوموف‌ها كماكان بر سر جاي خود باقي مانده‌اند. اثرِ بزرگي پيش رويم بود كه نخواندنش، مانند ساير شاهكارهاي ادبي بر شانه‌هايم سنگيني مي‌كرد. ترس را كنار گذاشتم و شروع به خواندنِ كتابِ نزديك به هزار صفحه‌اي «ايوان گنچارف» كردم. هرچه بيشتر پيش مي‌رفتم، سايه ابلوموف، كرختي‌ها، لميدگي‌ها و خمودگي‌اش بيشتر بر سرم مي‌افتاد؛ با هر صفحه توصيفِ گنچارف، زمان بيشتر كش مي‌آمد. با خودم مي‌گفتم واقعا اين مردك چطور آدمي است كه مي‌تواند تمامِ روز را در بستر بماند؛ دوخته شود بر يك‌جا و با غرولندهاي بيش از حدِ خود تنها بر وضعيتِ موجود خرده بگيرد! بگومگوهايش با «زاخار»، پيش‌خدمت پير و فرتوت مقيم آنجا كه از قضا مشابه‌ خود ابلوموف جاي گرم و نرم خود را بالاي بخاري داشت هم به خنده وادارم مي‌كرد و هم حسابي لجم را درمي‌آورد. «شتولتز»، «تارانتيف» و البته «الگا» هم كه جاي خود داشتند؛ مواجهه‌شان با ابلوموف هر بار احساس خاصي در من برمي‌انگيخت. خواندنِ كتاب به آن سرعتي كه فكر مي‌كردم پيش نرفت. كش‌آمدگي موجود در روايت مرا بر آن مي‌داشت كه هرچه مي‌توانم خواندن را به تعويق بيندازم، درون روايت زندگي كنم و بر بستر خود بلمم. در داستان زندگي مي‌كردم كه با پوسترِ نمايشِ ابلوموف، به كارگرداني «سياوش بهادري راد» مواجه شدم كه در آن بازيگرِ درخشاني چون پيام دهكردي در نقشِ ابلوموف هنرنمايي مي‌كرد. اين شد كه فرصت را مغتنم شمرده و به‌ سمت تماشاخانه ايرانشهر خيز برداشتم. مواجهه با اثر اقتباسي سخت است؛ ابلوموفي كه من در ذهن ساخته بودم با آنچه بر صحنه نمايش مي‌ديدم تفاوت داشت؛ چاقي بيش از اندازه‌اش و البته بي‌تفاوتي نسبت به اين اضافه وزن، سينه‌ام را مي‌فشرد. به تبع، هنگامي كه در خلال داستان با خود گفت‌وگو مي‌كرد، زماني كه ابلوموفكا را در ذهن مي‌آورد، براي بازسازي آنجا نقشه‌ها مي‌كشيد و جهان ذهني خود را در اين باره مي‌پروراند، تصويري يكسره متفاوت با آنچه بود كه مي‌ديدم. كارگردان در صحنه نمايش چاره‌اي نداشت جز آنكه به‌صورت موجز و مختصر همزادي به همان فربگي براي ابلوموف بسازد كه از كنارش جم نمي‌خورد، بريده‌بريده حرف مي‌زند و همواره او را در برابر تهديد‌ها يا پروريدن آرزوها در آغوش بگيرد؛ كه البته خوب هم از آب درآمده بود. مخلص كلام آنكه ابلوموف موجود بر صحنه نه خلاف آنچه خوانده بودم مكمل آن بود منتها به طريقه‌اي متفاوت. مقاومت را كنار گذاشتم و سعي كردم ببينم كارگردان چه نسخه‌اي از ابلوموف ارايه مي‌دهد. ابلوموف به روايت بهادري‌راد نقاط مثبت زيادي داشت؛ پيش از هرچيز، متن نمايشنامه وفادارانه نوشته شده و مونولوگ‌ها، نيز ديالوگ‌ها، حتي زماني كه به‌شكل مختصر و موجز از دل داستان به‌بيرون آمده‌اند. ابلوموف به روايت بهادري‌راد نيز همان ابلوموف ايده‌آليست و خيال‌پرداز گنچارفي است كه در رابطه دوقطبي عشق به ديگري و نفرت از آن گيرافتاده. در ذهنش تصوير كامل و بي‌شكافي از مكان زندگي، روستاي ابلوموفكا، خانه‌اي كه بايد در آن زيست، عشق و ديگري مي‌پروراند و در آرزوي اين كمال محض مي‌سوزد. از دنيا دل بريده، به تكه‌اي از خانه، يعني همان بستر خواب هميشگي‌اش مي‌چسبد و عطاي دنياي پرنقصان را به لقايش مي‌بخشد. به درستي مي‌انديشد كه آدميان تنها به دليل داشتن آرامش، امري كه وي از پيش به داشتن آن مسلح است، اين گونه با ممارست مي‌كوشند و كار مي‌كنند. از اين‌رو، در حالي كه جهان يكدست و توپر ابلوموف قسمي يوتوپيا و ايده‌آليسمي است كه ممكن است هرگز به دست نيايد، ناظر بر حقيقتي است؛ او چيزهاي نصفه را نمي‌خواهد. عشق نصفه و نيمه، زماني كه مي‌داند الگا نيز مانند هر كسي مي‌تواند او را به خاطر فراموشي بسپارد را نمي‌خواهد؛ ولو زماني كه اين عشق شور و طغياني در وي برانگيزد. از اين حيث، ابلوموف به‌روي صحنه با ابلوموف درون كتاب قرابت و همساني دارد. اما نمايش حامل يك نقصان جدي است كه حتي بازي درخشان پيام دهكردي نمي‌تواند آن را پوشش دهد. در تمام طول داستان، هنگامي كه ابلوموف را مي‌خوانيد، از لابه‌لاي روايات مفصل ذهني وي متوجه يك نكته اصلي خواهيد شد. ابلوموف گنچارف در يك رابطه دوقطبي طرد ديگري و البته جذب آن مي‌ماند؛ ميلي برآمده از نياز به حضور ديگري و سپس نفي آن. از ديگران- همكاران، پدر و مادر، معشوق و همسر و... _ متنفر است در حالي كه مسائلش- اثاث‌كشي و مشكلات كارگران در ابلوموفكا- همچون نوشتن يك نامه ساده، بدون حضور همين ديگران برطرف نخواهد شد. يك جور رابطه عشق و نفرتي دارد نسبت به ديگران كه از درون گفت‌وگوهاي وي با شخصيت‌ها بيرون مي‌جهد. بهادري‌راد اين تناقض را در نوشتن متن نمايشنامه لحاظ كرده است. نكته‌اي كه اما به مخاطب انتقال نمي‌يابد احساس شخصي ابلوموف در هنگام مواجهه با اين «ديگري» است. ابلوموف گنچارف اصلا از داشتن بيماري ابلوموفيسم شرم‌زده نيست؛ درون خود باقي مي‌ماند و از اين «خود» مريض، خميده و ملول دفاع مي‌كند. تنها لحظات اندكي هستند كه به ماهيت وجودي خود شك دارد و به ضرس قاطع مي‌انديشد كه راه را درست آمده. اين در حالي است كه ابلوموف به ‌روي صحنه فغان زيادي مي‌كند و خيلي به خود مطمئن نيست. با اين وجود، شعف ديدن اين شخصيت شگفت‌انگيز، همو كه دنيا را به تمامي و بدون شكاف مي‌خواهد و تصاوير چيزها را به جاي خود آنها دوست مي‌دارد، به روي صحنه، هر مخاطب اهل تئاتري را وا مي‌دارد كه تجربه ديدن اين نمايش خوب را از دست ندهد و ابلوموف را از ذهن بيرون آورده و به‌صورت انضمامي به نظاره ملال وي بنشيند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون