عفت خانم نگران حذف رونالدو
سامان سعادت
وضعيت الان ما شبيه به عفت خانم است. عفت خانم داستان مهمان مامان. نوشته هوشنگ مرادي كرماني. عفت خانمي كه مهمان ناخوانده دارد. مهماني كه بار اول است به خانهشان ميآيد و كسي نميداند آنها براي شام ميمانند يا نه. ماندن يا نماندن آنها براي ميزبان خيلي فرق ميكند. يخچال خالي و جيب بيپول مرد خانه وضعيت را براي مهمانداري سخت كرده. اگر قرار است مهمان بماند براي پذيرايي بايد همه همسايهها دست به دست هم بدهند تا عفت خانم جلوي تازهداماد و عروس شرمنده نشود. همسايههايي كه خودشان اگر وضعيتشان از عفت خانم بدتر نباشد، بهتر نيست.
ما هم يك مهمان ناخوانده داريم. مهمان ما صعود تيم ملي به مرحله يك هشتم نهايي جام جهاني است. مهماني كه تا جلوي در آمده. مهماني كه اگرچه بار اول است كه ميبينيمش اما عجيب مشتاق ديدارش بوديم. فقط ماندهايم كه او ميماند يا ميرود. تعارفش بكنيم بيايد داخل يا ردش كنيم برود پي كارش. اما ميترسيم. ميترسيم اگر برود شايد هيچوقت دوباره نتوانيم ببينيمش و اگر راهش بدهيم بايد چه سوري برايش ترتيب دهيم؟
صعود به مرحله بعدي جام جهاني مهمان ناخواندهاي است كه نميدانيم بايد با او چه كار كنيم. تا به حال تجربهاش را نداشتهايم. حق داريم اگر اينقدر دستپاچهايم و هول و ولا برمان داشته. اگر صعود كنيم بايد چه كار كنيم؟ بريزيم توي خيابان و جشن بگيريم؟ چقدر جشن بگيريم برايش تا آبروداري كرده باشيم؟ مايي كه دستمان خاليتر از جيب شوهر عفت خانم است و دلمان پرتر از زن كتكخورده يوسف. مايي كه يكي از همسايههامان «مش مريم» خسته است و ديگري دكتر پارساي بيتجربه. مايي كه نه اينكه جشن نگرفته باشيم، اما فكر ميكنيم شايد الان وقتش نباشد. الان كه دلار افساربريده و سكه رم كرده. الان كه كلا داريم داخل حباب زندگي ميكنيم. حباب قيمت مسكن. حباب قيمت ماشين. حباب ماست و دوغ و شير و نميدانم چه و چه. فكر ميكنيم الان چطور بايد جشن بگيريم و مهمانداري كنيم. مثل عفت خانم. عفت خانم هم كم سورنداده بوده به در و همسايه و دوست و آشنا و فاميل. فقط آن موقع دستش خالي بود كه داشت از هوش ميرفت از شنيدن خبر ماندن مهمانها.
همه ما الان عفت خانم هستيم. همه ما همسايههاي عفت خانم هستيم. يواشكي پشت ديوار ايستادهايم و گوش چسباندهايم ببينيم مهمان دلش ميگيرد امشب را پيش ما بماند يا نه. دلش ميگيرد يك شب با فقير فقرا سر كند؟ دلش ميگيرد يك شب روي تخت آنچناني نخوابد و بالش پر قو نگذارد زير سرش؟ ميتواند به فرشهاي وصله پينه شده و پردههاي رنگ و رو رفته خانه ما نگاه كند و با خودش بگويد اين هم از عمر شبي است... آخر ميدانيد، ميزبانهاي ديگر تداركها ديدهاند و فرش قرمزها پهن كردهاند. همين پرتغال. آماده، آماده است براي در آغوش گرفتن مهمان ناخوانده ما. مهمان ناخواندهاي كه اصلا براي آنها غريبه نيست.
مهمان ناخوانده جلوي در است. معلوم نيست بماند يا برود. ميدانم با همه اين شرايط ما نميتوانيم تعارفش نكنيم بيايد داخل. مهماننوازي توي خون ما است. مثل شخصيتهاي داستان مهمان مامان. اگر بماند، با همه نداريها و دستتنگيها آنچنان سوري برايش ترتيب ميدهيم كه در تاريخ ثبت شود. ميدانم همه همسايهها دست به دست هم ميدهند تا رنگينترين سفره را مهيا كنيم. ما دستمان خالي است اما تنها نيستيم. اگر مهمان ماند، كه اميدواريم بماند، ما سنگ تمام ميگذاريم و اگر هم نماند، كه برميگرديم سروقت گرفتاريهايمان.