از هفته گذشته كه نامه سرگشاده صدنفر از فعالان سياسي اصلاحطلب به سيد محمد خاتمي منتشر شده به عنوان يكي از دست اندركاران تنظيم نامه در فضاي عمومي و نيز در محافل سياسي خصوصي انتقادهاي زيادي را شنيدهام. با اين همه در ميان انتقادات يك پرسش اساسي ذهن برخي از ذهنهاي دغدغهمند را مشغول و تا حدي نيز در فضاي عمومي مطرح شده است. اينكه آيا در اين وضعيت نابسامان كشور كه از هر سو تهديدي عليه ايران سر بر آورده و در اين برهه خطير و حساس كنوني كه فيالمثل از بيآبي داريم ميميريم، همهچيزمان درست است كه شما دنبال نامه به خاتمي و اصلاح اصلاحات
افتاديد؟!
راستش را بخواهيد حتي پيش از انتشار اين نامه دستهجمعي خود نگارنده هم لحظات دشواري را با اين چالش دست و پنجه نرم كرده است. براي نمونه بگذاريد تا دقايقي از نشستي كه همين نيمه ماه رمضان گذشته با آقاي خاتمي داشتيم را برايتان روايت كنم تا پاسخي باشد براي پرسش پيشگفته. طبق معمول خاتمي شنونده است و از آن تيپهايي نيست كه منبر خود را
برود و برود.
من در ذهن خودم بحثهايي را در رابطه با همين موضوع اصلاح اصلاحات و انتقادات جدي به نقصان گفتماني و معضلات ايدهپردازي و تشكيلاتي در جريان اصلاحات آماده كرده بودم تا در وقت مناسب شرح دهم. با شروع جلسه و خوشامدگويي و احوالپرسي ميزبان عزيز به شكل معناداري همه در سكوت رفتند و كسي براي طرح بحث پيشقدم
نميشد.
به شوخي گفته شد كه اين ازتبعات ساعات منتهي به افطار است و... اما واقعيت چيز ديگري بود؛ همه عميقا نگران بودند. موتور گفتوگو كه روشن شد شخصيتهايي كه بيشتر آنها دو يا سه دهه سابقه مديريتهاي كلان سياسي و اقتصادي را در كارنامه داشتند و البته تجربه مديريت برخي اتاقهاي موجود در اوين و... را نيز در كوله بار داشتند با همه تنوع ديدگاههايي كه از آنها سراغ داشتم يكصدا ميگفتند نگران ايرانيم. همه بيقرار سرنوشت تماميت ارضي يا وقوع پيشامدهاي خشونت بار در صورت تداوم مسير و سياستهاي كنوني بودند.
با اين همه تاسفآور اينكه نگراني عمده جمع اين بود كه دسترسي به دولت براي انتقال دغدغهها و راهحلها وجود ندارد و حتي اگر وجود داشت احتمالا وضع به سمتي ميرود كه قوه تصميمگيري هم به مرور كاملا از ساختار دولت خارج ميشود. در چنين فضايي بازگو كردن انتقادهاي درون جناحي به غايت دشوار مينمود، اما باورداشتم كه حرفهاي من نيز چندان به دور از همين نگرانيها نيست.
مروري بر مشكلات و تهديدها كردم و گفتم همه ما اينها را ميدانيم اما واقعا به نوبه خود چه ميتوانيم انجام دهيم؟ براي رفع تهديد از ايران عزيز به عنوان اصلاحطلبي كه از يكسو آماج بيسابقهترين تخريبهاي سامانيافته براندازان خارجنشين قرار دارد و از سوي ديگر تصميمگيران حكومتي هم حرف او را نميشنوند چه بايد بكنيم؟ گفتم؛ ميدانيم كه ما نه زر داريم
و نه زور.
نه باور داريم كه يكشبه جهان ديگري ممكن است و نه ميانديشيم كه وضع موجود بدون هرگونه تغييري پايدار خواهد ماند.
همه آنچه داريم امكان گفتوگو با ملت و افكارعمومي است. متاسفانه در اين مملكت روز به روز اعتماد به راهحل سياسي براي مشكلات كشور بيشتر ضربه ميخورد.
موج نارضايتي كه از دولت روحاني و به تبع آن جريان اصلاحات برپا شده بزرگترين خطرش بياعتمادي مردم و دلسردي آنها از امر سياسي است.
وقتي مردمي ناراضي، از سياست عبور كنند ديگر اطمينان چنداني به ايفاي نقش هرگونه تعقل و تدبير در رخدادهاي پيش رو را نميتوان داشت.
گفتم اگر آبرويي داريم بايد بر سر دفاع از «ايده اصلاحات» بگذاريم.مهم نيست آنها كه به اصلاحطلبي به غلط يا به درست شهرت دارند فحش بخورند، مهم اين است كه ايده اصلاحات، اين آخرين سنگر اميد فرونپاشد.
گفتم اگر امروز من يا دوستاني از نسل من بر طبل اصلاح اصلاحات ميكوبند از اين باور نشات ميگيرد كه با دست بالاشدن نيروهاي كارمندصفت در جبهه اصلاحات و درنتيجه رفتارهاي آنها مردم روزبه روز از اميد به اصلاحات رويگردان ميشوند.
اما اگرمردم ببينند كه چهرههاي مقبول اصلاحطلب، آنها كه مشق سياست را نه فقط در پشت ميزهاي ادارات بلكه در عرصه دانشگاه وخيابان و جامعه مدني آموختهاند مديريت جناح اصلاحطلب را توأم با شجاعت مدني و به منظور بازگوكردن مطالبات مردم در دست گرفتهاند شايد اميدي ايجاد شود در اذهان
خسته ملت.
شايد با همراهي مردم راهي بازشود پيش روي تصميمگيرندگان اصلي و شايد گوشي پيدا شود براي شنيدن عبارتي كه رمز عمليات امروز براي دفاعي مقدس از ايران است و آن چيزي نيست جز: بازگشت به مردم.