آدم باش، هر چي ميخواي باش
علي افشار
«شهوت تخريب». اين يكي از بيماريهاي جامعه معاصر است. معاصر را شايد از اين لحاظ ميگويم كه اگر هم قبل از اين تخريب در عرف ما وجود داشت، اين حجم ابزار براي ابراز آن وجود نداشت. كافي است يك نفر، يكجا، مطلبي را عليه كسي بگويد. اين تفكر مسموم قبل از اينكه «سند تو آل» شود، از كجاها كه سردرنميآورد. ! «مسعود كيميايي» را نه امروز، كه چند دهه است، همه ما- با فعل يا انفعال- تخريب كردهايم و ميكنيم. مثل او كم نيستند كه تخريب ميشوند. فقط در هنر و سينما هم نيست. اما مثل او كم است آدمي كه اين همه خنجر از جلو و پشت بخورد و باز هم بايستد. چيزي شبيه زخميهاي فيلمهايش.
*
منتقدي كه روزگاري به مولفبودن آقاي كيميايي متلك ميانداخت و حالا دور و بر اوست و در آموزشگاهش، رفتوآمد دارد. يا آن ديگري كه تا بحث ارتباط و همكاري پيش نيامده بود، منتقد طرفدار او نبود. يا فلان منتقد كه تا قبل از حضور در منزل استاد، به كيميايي و دنيايش حمله ميكرد و بعد از آن جزوي از آن دنيا شد و در برههاي ديگر، كات! ماشاءالله تعداد اين ياران سستعناصر و منفعتطلب كم هم نيست و گويي همهچيز در تعريف سه، چهار دهه اخير رابطه منتقد-فيلمساز به رابطهها برميگردد و افسوس. همين چند روز پيش ديدم مدرس جواني در يك كلاس انجمن سينماي جوان كل تاريخ فيلمسازي آقاي كيميايي را شست و روي طناب رخت پهن كرد. چرا؟ چون احتمالا فضايي براي همكاري مشترك پيدا نكرده يا برايش منفعتي ندارد تا وقتي استاد زنده است، دربارهاش دانسته و درست حرف بزند.
*
باور كنيم كه تولد آقاي كيميايي، به زادروزش، به اين شمعها و شادباشها خلاصه نميشود. او وقتي جان ميگيرد و متولد ميشود كه پشت دوربين فيلم بعدياش بايستد و اين نوبهنوشدن، بارها حيات او را رنگ و جلا بخشيده. او همچنان و با فاصله، دُر گرانبهاي سينماي اجتماعي ماست كه قدردانش نيستيم. يعني راهش را نميدانيم. كدام فيلمساز ما در سينماي حرفهاي ميتواند قريب شش دهه فيلم بسازد و همچنان، با اندازههاي مختلف اثرگذار باشد؟ من واقعا نميتوانم حضور او را با همه فيلمسازان دوستداشتنيمان كه فيلم نميسازند و ميروند تا در معرض قضاوت و آزمون و خطا در شرايط فيلمسازي ايران قرار نگيرند، مقايسه كنم. كاش چشمانمان را يك بار براي هميشه باز كنيم و از خود بپرسيم كدام فيلمساز، حتي از فيلمسازان نسل بعد از انقلاب توانسته بيش از ده، دوازده سال اثرگذار و در قله باشد؟ با استدلال و تعريف ميزان اثرگذاري و جريانسازي آقاي كيميايي- ولو در فيلمهاي متوسط و معمولياش- ميگويم هيچكس! واقعا اگر كسي نگران مسعود كيميايي است، چرا نميتواند به او كمك كند؟ آيا مقصر تام و كمال اينكه او همچنان براي تكرار قلههايش و ساخت بهترين فيلمش به مشكل برميخورد، خود اوست؟ هر كس در دنياي هنر فعاليت كرده، خوب ميداند كه هنرمند با آدم ماشيني فرق ميكند. با هر اندازه و ميزان اعتماد به نفس، روحيهاش شكننده است. با هر حمله، زخم معده ميگيرد. با هر متلك و كمتوجهي از درون فروميريزد. آيا اگر آقاي كيميايي، در يك سيستم فيلمسازي حرفهاي مثل هاليوود تنفس ميكرد، او را به امان خدا رها ميكردند كه نگران دخل و خرج فيلمسازياش باشد؟ او را بايد لاي زرورق نگهداري كرد. چرا از «علي حاتمي» مراقبت نكرديم؟ چرا از «مسعود كيميايي» مراقبت نميكنيم؟ چرا «داريوش مهرجويي» پس از اجتماعيترين فيلمش و همه شوك و اضطرابي كه به او وارد شد، از خود دور شد؟ يادتان هست در دهه 60 و اوايل دهه هفتاد و پيش از مرگش هيچ جشنوارهاي (و من ميگويم هيچ منتقدي جز افراد معدودشمار) به «علي حاتمي» توجه نكرد؟ مگر ميشود فيلم حاتمي، نامزد بهترين فيلم و كارگرداني نشود؟ آيا اگر يك نفر از فيلمسازان بعد از انقلاب كه حالا سر كمتوجهي داوران فجر به تعداد سيمرغهاي فيلمي كه با ميليادرها تومان حمايت ساختهاند، جاي آقاي كيميايي بود و سرب و دندان مار را ميساخت و مورد بيتوجهي محض داوران قرار ميگرفت، اصولا ميتوانست ادامه حيات بدهد؟
*
آقاي كيميايي مادامي كه ميتواند قاب سينمايي بسازد. مادامي كه سكانس درخشان ميآفريند و اين ديالوگهاي خاص و ناب را مينويسد، مادامي كه بازيگر ميسازد، تمام نشده است. مادامي كه اين همه حرف پشت سرش است اما ايستاده تا باد حرفهاي صدمن يك غاز بخوابد، هست. چقدر ميخ بر تنش كوفتند كه سفارش گرفته و فيلمساز فلان وزارت است. آخر عقلكلها! كدام فيلمساز سفارشگرفتهاي را سراغ داريد كه به فيلمش جايزه نميدهند و بدترين اكرانها را برايش ميچينند؟ كدام فيلمسازي را سراغ داريد كه از دست سياستمداران سيگار بگيرد اما آن را روشن نكند؟ اختتاميه جشنواره هجدهم فيلم فجر و ماجراي عوض شدن جايزهها با جوسازي فلان روزنامه يادتان هست؟ نه! او هيچوقت تن به بازي اين و آن نداده. و راز ماندگارياش هم اين است. از آن روزهايي كه ما متولد نشده بوديم تا دهه شصت و تا «قاتل اهلي» كه پر از اتفاق خوب براي مسعود كيميايي هفتاد و چند ساله است.
*
تولد آقاي كيميايي آن روزي است كه بتواند فيلم خودش را بسازد. به جاي تخريب. به جاي حسادت و كينه. به جاي خودبزرگبيني. دور او را بگيريد. از او مراقبت كنيد. اين وظيفه همه سينماست. آيا آدمهايي كه با ديدن فيلمي از مسعود كيميايي عاشق سينما شده باشند، كماند؟ چرا طرفداري از او را در حد طرفداري از تيمهاي ورزشي تقليل ميدهيد؟ «كيمياييباز» چه لغتي است؟ مگر او رهبر ديني است كه «ذوب» در او شويم؟ اگر منتقدي داشتهايم كه كيف او را جابهجا كرده و بعد از رسيدن به منفعتش، از دور او رفته؛ آيا او «نوچه پرور» است؟ او لايق اين همه اهانت نيست. او با كارش، هنرش، با فيلمش، با شعرش، كتابش، او با اثرش هست. اين اثرداشتن با ادعا داشتن يكي نيست.
*
او يكي از بهترين فيلمسازان اين مرزو بوم است كه به حال خود رهايش كردهايم كه خود البته ميداند چگونه يك آموزشگاه بزند و انرژيهايي كه از او دريغ شده را از جواناني بگيرد - كه هر چه باشند، لااقل ولو در ظاهر هم شده- قبولش دارند. اما آيا اين كافي است؟ چرا عادت كردهايم بزرگان از دنيا بروند و بعد تازه دانلود شويم؟ عباس كيارستمي، را همين ماها، همين شماها دق داديد. او براي مرگ آماده نبود. اين حجم وااسفاي پس از مرگ به چه درد او خورد؟ افسوس. انتظار بيهودهاي است كه مراقبت از آقاي كيميايي را فرياد بزنم. اصولا فرياد بيهودهاي است. ما در كدام حركت جمعي، به ارتقا و اعتلا فكر كردهايم؟ اصولا وفاقي كه به هدف مشترك و تامين منفعت مشترك ختم شود، كجا هست كه حالا بخواهيم در احترام به منزلت و جايگاه يك آدم مستقل زخمي كه هنوز از نفس نيفتاده، سراغش را بگيريم؟
*
تولد آقاي كيميايي روزي است كه من مدير، من فيلمساز همكار، توي منتقد، اوي تهيهكننده، توي مدرس و استاد سينما، اوي داور، توي بازيگري كه بازيگري را با فيلمي از مسعود كيميايي شروع كردهاي و حالا ترجيح ميدهي از كارنامهات حذفش كني، توي دستياري كه آرزوي ديدن او از نزديك را داشتي و بعد، منفعتت باعث شد بخواهي لهاش كني، «آدم» شدن را ياد بگيريم.
از ديالوگ مشهور نوري (زندهياد هادي اسلامي) در فيلم «سرب»