خواب يوسف
حسن لطفي
خواب ديده است. خوابي كه پس از هزاران سال همه ما رازش را ميدانيم. رازي كه كاشفش حضرت يوسف(ع) بود. رازي كه راز هم نبود. درس بود. درسي براي كساني كه مملكتداري، مديريت و سرپرستي ميكنند.
ماجراي خواب را خودتان بهتر ميدانيد. هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را ميخورند. يوسف تعبير ميكند گاوهاي فربه نماد هفت سال رونق و روزي فراونند . هفت گاو چاق هم نشانه سالهاي قحطي و خشكسالياند. خواب را فرعون مصر ديده است. لابد آن قدر در فكر رتق و فتق امور كشورش بوده كه در خواب هم امور مملكت رهايش نميكرده است. شايد هم خدا خواسته است با اين خواب يوسف را از درون زندان بيرون بكشد.
يوسفي كه نماد تدبير و درايت و سلامت است. درسهاي مديريت و برنامهريزي ميداند. درسي كه انگار خيليها در حالي كه خواندهاند به كار نميبندندش. اگر ميبستند صندوق ذخيره ارزي مملكت در دوره فربهي و فروش نفت با قيمت بالا با سرعت مصرف نميشد. ميماند براي روزگاري كه نوبت گاوهاي لاغر ميرسيد. گاوهاي لاغري كه چون گاو فربهي براي خوردن نميبينند شروع به بلعيدن اميد، آسايش، آرامش و.... مردمي كردهاند كه خوابي نميبينند. خواب را ديگران برايشان ميبينند.
البته در قصه جذاب حضرت يوسف(ع) خوابهاي خوش هم هست. خوابهايي كه انتهايش اميد است. روشنايي است. پسري كه برادرانش در چاه مياندازند، عزيزي ميشود كه ديگران بر گردش ميچرخند. نميدانم چرا خيال ميكنم خواندن قصه حضرت يوسف(ع) قصهاي است كه خواندنش ميتواند حال ما را به كند. البته منظورم خوانندگي من و شما به تنهايي نيست. براي من و شما همان قسمت اميد بخشش و عشق زليخايش كفاف ميدهد. منظورم ديگراني است كه بايد با خوابهايي كه ميبينند براي من و شما برنامهاي بريزند كه گاوهاي چاقي داشته باشيم كه در زمانه خشكسالي و دروغ توسط گاوهاي لاغرمان بلعيده شوند و نگذارند روزگار ما سياه شود. خوشبختانه يوسفها در هر زمانهايي وجود دارند. كساني كه سالمند و هوشمندند، راز برنامهريزي را ميدانند، راستگويند و...