سقوط دستهجمعي به آغوش ضدارزشها
نازنين متيننيا/ يك نفر نوشته بود؛ دلش آدم اورجينال ميخواهد. نوشته بود؛ همه شبيه هم هستند و يك نفر را پيدا نميكند كه خودش نظر شبيه خودش را بدهد؛ حرفهايش شبيه درددل بود و همين درددل نزديك به هزار و خردهاي لايك گرفته بود و كامنتهايي كه ديگر نشمردم. اما بامزهاش اينجا بود كه همين يك نفر، خودش هم در دستهاي ديگر، شبيه خيلي آدمهاست. بخواهم واضحتر توضيح بدهم، اين طوري ميشود كه انگار فضاي مجازي پر از لايههاي دوار است كه هر كسي در سطح يك لايه ايستاده و بالا و پايين بودن لايههاست كه شهرت و محبوبيت آدمها را رقم ميزند و در هر لايه، آدمهاي شبيه به هم، با نوشتههاي شبيه به هم نشستهاند و براي همديگر و به هواداري همديگر، لايك و نظر و همرساني ميدهند. مثلا لايهاي داريم مخصوص آدمهايي كه عكس وفيلم خندهدار همرساني ميكنند. لايهاي ديگر مختص آدمهايي است كه خبرهاي رسانههاي بيگانه را همرساني ميكنند و بالاي هر خبر هم توضيحي مينويسند در مايههاي اينكه به كجا ميرويم و اينها.
يك لايه مخصوص آدمهايي است كه قبلا وبلاگنويس بودند و حالا آن شهرت دنياي وبلاگنويسي را آوردهاند در فضاي مجازي و آنقدر خودشان و دوستانشان از خودشان و دوستانشان تعريف كردهاند كه تبديل شدند به آدمهاي نوشته بر باد؛ آدمهايي كه حتي كافي است استتوس بگذارند «خستهام» و هزاران لايك بگيرند و در كمال تعجب نزديك 50 همرساني همين جلسه ساده «خستهام». لايهها در فضاي مجازي زياد است و معمولا آنهايي موفقتر هستند كه از لايه اول شروع كردند، مدارج ترقي را طي كردند و حالا رسيدهاند به لايهاي كه هم در دنياي واقعي آدمها آنها را به عنوان صاحب سبك ميشناسند و هم در دنياي مجازي، كافي است تا يك حرفي بزنند و خيل عظيم هواركشان خود را از خود بيخود كنند.
هيچكس هم حواسش به شباهتها نيست. به اين كه كافي است يك هفته وقت بگذاري تا دستهبندي اين آدمها در فضاي مجازي در ذهنت شكل بگيرد و ببيني كه چقدر راحت و ساده ميتواني خودت را شبيه آدمهاي هر لايه كني و حتي از آن لذت ببري.
كافي است تا بخواهي در دستهبندي باشي و برچسب بخوري. خواستن، حتي از توانستن هم مهمتر است و نه آنقدر به هوش و استعداد نياز دارد و نه سواد و دانش آنچناني. كافي است تا تمرين كني و كپي بردار خوبي باشي، موفقيت تضمين شده است. تو را آنچنان ميخواهند كه خودشان هستند. بيشتر و كمتر هم مهم نيست. همين ميشود كه دنياي مجازي و آدمهاي مجازي را غيرقابل اطمينان ميكند. همين كه اگر اهل دستهبندي، زير سايه رفتن، مافيابازي و... نباشي در دنياي مجازي هم محدود ميشوي و لايهها تو را به جايي در اعماق پرتاب ميكنند. جايي كه ديده نميشوي و چون ديده نشدن با ذات حضور در دنياي مجازي در تضاد است، همه ترجيح ميدهند كه لايهدار و دستهدار باشند. اما اصل قضيه آنجايي است كه مغز نميتواند، خودش خودش را پرورش دهد و مغز ما به قانون و قاعده طبيعي و علم، بايد خوراك مناسب داشته باشد، بايد عضلههايش كار كند و شبيه به بقيه ارگانها به ورزش احتياج دارد اما چون در دسته بودن در لايه نشستن، ساده و سرراست است، مغز هم گول ميخورد و تنبل ميشود و از كار ميافتد. از يك طرف راههاي خلاقيت بسته ميشوند. سريعخواني و رد شدن راه تفكر را ميبندد و از طرف ديگر نشانهها و كدهاي هر دسته، نشانهها و كدهاي ذهن ميشود؛ فاجعه از راه ميرسد. دستهاي از حرفهاي هميشگي، نوشتههاي هميشگي و حتي با نثرهاي هميشگي، تفكرات و مواضع هميشگي و زاويه نگاه هميشگي، جاي آن كاركرد خلاق، رو به رشد و به سمت بلوغ ذهني در حركت را ميگيرد و تمام؛ كتابها نخوانده ميمانند، فيلمها نديده، موسيقيها نشنيده ، حرفها درك نشده و... راهها همه براي ذهن بسته ميشوند و در بيحواسي صاحب انديشه، به مرور مرگ تفكر و ايده از آن خود داشتن اتفاق ميافتد. اتفاقي كه اين روزها بين اهالي مجازي زياد ديده ميشود، از لايه اول تا لايه آخر، همه آدمهايي هستند كه مدتهاست، جز دريچه كوچك باز شده مقابل رو، نهتنها دريچه ديگري نميخواهند، كه حتي اگر باشد آن را پس ميزنند و از آن دوري ميكنند. اين آدمهاي مجازي آدمهايي هستند كه وقتي از مونيتورها دور ميشوند، وارد جامعه و زندگي واقعي ميشوند و همين است كه ميبينيم هر روز بيشتر از ديروز به جامعهاي بحرانزده، بدون انديشه و تفكر، ناآرام، اهل جناح و دستهبندي و در حال سقوط در آغوش ضدارزشهاي انساني، نزديك و نزديكتر ميشويم.