• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4205 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۹ مهر

نگاهي به كتاب «قطارباز» نوشته احسان نوروزي

روياي راه آهن

شراره شريعت‌زاده

ريل‌ها همان خطوط موازي درس رياضي هستند كه قرار بود هيچ‌وقت به هم نرسند. نرسيدند اما هيچ‌كس هم نگفت چقدر از خود گذشته‌اند كه زير پا له مي‌شوند براي رساندن دل به دل‌دار. ريل‌ها خوابيده‌ جادو مي‌كنند، سرد سير را به گرمسير مي‌رسانند. اما قطارها اين مار خوش خط‌وخال با سوت، ناله و گاه دودي كه از سرشان بلند مي‌شود پير كه نمي‌شوند هيچ، از صدا هم نمي‌افتند. خوش شانس باشند آخر عمر را هم در موزه‌ها سر مي‌كنند. اما هيچ‌وقت پاي ريلِ له شده‌ا‌ي تا امروز به موزه‌اي باز نشد.

در ايستگاهي از تهران بزرگ يك نفر از دلِ اين مار آهني پياده شده، يك عاشق قطار؛ يك قطارباز. احسان نوروزي كه پيش‌تر با ترجمه‌هاي خوبش‌ مي‌شناختيم در آخرين اثرش توانسته از جايي كه نشسته‌ايم تا دل تاريخ ريل بكشد.

كتاب «قطارباز» نه رمان است نه داستان. ناداستاني است كه اهلش باشي از خواندنش لذت مي‌بري. نويسنده براي نوشتن اين اثر سفركرده؛ به دل تاريخ، ريل‌ها، ايستگاه‌ها و قطارها. پاي دل سوزن‌بانان، كارگران و كارمندان نشسته. لاي كتاب‌هايي را باز كرده كه سال‌ها در كتابخانه‌ها خاك خوردند و هيچ قطاربازي پيدا نشده بود بازشان كند. به عقب برگشته سوار ماشين دودي شده و تاريخ قاجار و پهلوي را دور زده تا كتابي با ايده‌اي ناب بنويسد. الحق كه موفق بوده.

در آغاز كتاب آمده: «در ميانه راه زندگي، اگر دوست و همسر و شغل و روياي بلندپروازانه‌اي نداشته باشي، مي‌تواني غريب‌ترين علايق و عبث‌ترين بازي‌هاي شخصي را بدون ملامت ديگران و عذاب وجدان شخصي پي بگيري و بيفتي به دنبال چيزهاي كوچك، علايق نامعمول، اميال غريب، اشياي پنهان و اعمال بي‌هدف. اما بدون آن«مهارهاي زندگي معتدل»، هميشه امكان دارد كار از حد بگذرد و بيخ پيدا كند. به نظر مي‌آمد كارم بيخ پيدا كرده بود وقتي اوايل شهريورماه به جاي تمديد اجاره خانه، با دو كوله‌پشتي (يكي بزرگ كه به پشت مي‌انداختم و كوله‌اي كوچك كه از جلو بغل مي‌كردم) راه افتادم به هر كجا كه ريل مي‌رود، بي خيال اينكه موقع بازگشتِ مفلسانه به اين شهر چه خواهم كرد.»

داستان از كودكي نويسنده شروع مي‌شود، وقتي همه قصد مهندس و دكتر شدن داشتند، او آرزويش داشتن قطاري بود كه خودش براندش و شب‌ها در يكي از واگن‌هايش بخوابد و با آدم‌هايي كه سواره و پياده مي‌كند معاشرت داشته‌باشد. روياي كودكانه وقتي جدي مي‌شود كه دايي مهربان از سفر دوبي يك قطار اسباب‌بازي سوغات مي‌آورد. چهل تكه ريل و يك لوكوموتيو كه از دودكشش بخار مصنوعي بيرون مي‌زده، پنج واگن رنگارنگ مسافري دنبال خود مي‌كشيده و نورافكن جلويش روشن مي‌شده. همين نورِ نورافكن، تونلِ تاريك روياهايش را روشن كرده. هم‌زمان با روشن شدن مسير، خواندن كتاب «بچه‌هاي راه آهن» و ديدن سريال شرلوك هلمز بي اثر نبوده؛ شرلوكي كه برنامه ‌قطارهاي ورودي و خروجي لندن را از حفظ بوده و همين براي يك عاشق قطار كافي بوده تا محو قطارهاي لندن شود. در همان زمان همراه خانواده با قطار از تهران، به مشهد مي‌رود. اما كمي نا اميد مي‌شود زيرا با آنچه در فيلم‌ها ديده زمين تا آسمان فرق داشته. واگن‌ها به آن تميزي قطارهاي فيلم‌ها نبودند و محوطه ايستگاه غرق چرك، ته سيگار و روغن. با اين حال، اين نوميدي‌هاي اوليه باعث نشد كه دست از قطار بكشد و در سال اول دبيرستان طغيان كرده و براي اثبات به خانواده براي اينكه بفهماند كوچه فقط جاي بچه‌هاي بد نيست از مدرسه حوالي ميدان وليعصر پياده به سمت راه‌آهن مي‌رود. روي پل مشرف به راه‌آهن مي‌ايستد. قطار مزه مي‌كند. فكر مي‌كند هر قطار حامل هزاران روياي مقصدهاي پيش‌رو و روياي مكان‌هاي پشت سر هستند. با ديدن قطارها رد يك رويا را پي مي‌گيرد؛ روياي راه آهن.

كنجكاوي و عشق قطار سال‌ها بعد او را به ساختمان روابط عمومي راه‌آهن مي‌كشاند تا به مدير مربوطه بگويد: «قربان دنبال يه رويا مي‌گردم، روياي راه‌آهن» و قطارباز از آن ساختمان كليد مي‌خورد.

واژه كمتر شنيده شده قطارباز در ايران واژه‌اي است كه در بيشتر كشورها تعريف ‌شده است. آدم‌هايي هستند كه كتابچه مقدسي به اسم اِي‌بي‌سي كه اي‌ين آلن منتشر كرده و حاوي اسامي لكوموتيوهاست در دست دارند و با ديدن هر مدلي توي كتابچه‌شان مي‌گردند و جلوي اسمش علامت مي‌زنند. همراه با ذكر مكان و زمان رويتش تا به فهرست فتوحات‌شان اضافه ‌شود. تيك زدن همه اسامي جزو افتخارات يك قطارباز است. در خيلي از زبان‌ها و فرهنگ‌ها براي آدمي مثل او اسم مشخصي دارند. انگليسي‌ها مي‌گويند «trainspotter» (قطارياب) يا«anorak»، امريكايي‌ها مي‌گويند«trainbuff» فرانسوي‌ها از پسوند پاتوس به معني بيماري استفاده مي‌كنند و اين جماعت را «ferrovipathe» يا مريض آهن مي‌نامند. در زبان اردو به آنها مي‌گويند «ريل كي شيدايي» يا همان شيداي ريل. احسان نوروزي به شوخي مي‌گويد: «اما وقتي اينجا از قصدم براي اين سفر باخبر شدند، مودب‌ترين‌شان «خل مشنگ» خطابم كردن.»

او سفرش را از نقطه صفر يعني ايستگاه راه‌آهن تهران (در جغرافياي راه‌آهن) آغاز مي‌كند. از وقتي پايش را در مترو قلهك، خط قرمز مترو مي‌گذارد پا به داستان راه‌آهن گذاشته. به ياد مي‌آورد اولين قطار به نام «ماشين دودي» در ايران در دوره ناصرالدين ‌شاه بين دروازه قزوين و حرم شاه عبدالعظيم در شهر ري برقرار بوده. او از كالسكه بخار اواسط عهد ناصري شروع مي‌كند كه مقامات دولتي از وصف و حالش به عنوان عجايب ياد مي‌كنند.

ميرزايوسف خان مستشارالدوله بعد از اقامتش در پاريس به عنوان كاردار سفارت، در رساله مشهور «يك كلمه و جز» طرحي براي راه‌آهن تهران مشهد آماده مي‌كند كه به محض برگشت به ايران به خاطر همين رساله و حرف‌هاي تجدد خواهانه‌اش به زندان ناصري مي‌افتد. با آنكه فتواي روحانيون را در مورد حلال بودن راه‌آهن گرفته بوده اما در زندان آنقدر رساله را در سرش زده‌اند كه بينايي‌اش را از دست داده و بعد از مدتي فوت كرده است.

20 سال بعد ميرزا محمدكاشف السلطنه از كاركنان سفارتخانه ايران در پاريس رساله‌اي با عنوان «تغييرات و ترقيات در وضع مسافرت و حمل اشيا و فوايد راه‌آهن» نوشته كه تحت تعقيب قرارگرفته است. چند سال بعد او را هم كشته‌اند. در قسمتي از رساله تصور كرده بوده كه وقتي ايران صاحب راه‌آهن شود: «چنان كه ماموري از طهران از جانب دولت عليه برود به اصفهان، ظهر به آنجا برسد و ماموريت خود را انجام داده از آنجا به وعده دوستانش براي صرف چاي به شيراز رفته و از شيراز قصد تماشاي تاق بستان كرمانشاهان را بكند، پس از تماشاي آنجا شام را در همدان نزد اقوام خود صرف نمايد و قبل از طلوع آفتاب در طهران به وقت معمول يوميه در سر خدمت خود حاضر شود.»

نفر سوم مرتضي‌قلي صنيع‌الدوله بوده كه رساله‌اي در مدح راه‌آهن به عنوان «راه نجات» نوشته است. او وقتي انقلاب مشروطه شده و به رياست مجلس شوراي ملي رسيده طرحي را به تصويت رسانده براي تامين مالي احداث راه آهن از طريق ماليات بر شكر اما او هم به دست يك تبعه روس به قتل رسيده است.

ظاهرا راه‌آهن براي هوادارانش در ايران شگون نداشته. اما بخت با ايرانيان بوده كه ناصرالدين شاه راهي سفر اروپا مي‌شود. تجددخواهان او را راهي سفر مي‌كنند تا شايد تماشاي مظاهر تمدن باعت تحريك تجددطلبي در او شود. بالاخره وسوسه كالسكه بخار به دل شخص اول مملكت مي‌افتد و هنگام مراجعت، روياي راه آهن، تئاتر و موسسات مدني، سوغات فرنگ ناصرالدين شاه مي‌شود. شرح ناصرالدين شاه از تجربه اولين قطارسواري‌اش اينچنين است: «يك ساعت از شب رفته به راه‌آهن رفتيم...كالسكه‌هاي راه آهن از كالسكه‌هاي مخصوص امپراتور بود. بسيار خوب و وسيع و مزين و اتاق‌هاي متعدد از سفره‌خانه و خوابگاه و اتاق پذيرايي، همه مزين به چراغ و ميز و صندلي و تخت و نيم تخت. كالسكه‌ها همه به هم وصل بود؛ طوري‌كه به جميع كالسكه‌ها مي‌شد رفت و آمد... اول مرتبه‌اي است كه به كالسكه بخار مي‌نشينم. بسيار خوب و راحت است.»

راه‌آهني كه تبريز را به جلفا مي‌رساند نخستين خط واقعي قطار ايران است و براي همين نويسنده سفرش را از جلفا در مرز ايران آغاز مي‌كند و به سمت تبريز مي‌رود.

روسيه، انگلستان، آلمان و دانمارك هر كشور به تبع موقعيت خود در ايران به ساخت راه آهن مي‌پردازد. ابتدا روس‌ها خطي مابين مرزشان در جلفا تا تبريز مي‌سازند تا آن را به خط سراسري‌شان وصل كنند و كمي بعد انگليس‌ها هم خطوط‌‌‌‌‌شان در هندوستان را به داخل مرز ايران تا زاهدان امتداد مي‌دهند؛ خط ميرجاوه به زاهدان. در شمال ايران، بندرتركمن، آلمان‌ها شروع به ساخت مي‌كنند. راه‌آهن توانسته بوده سرعت حمل‌ونقل و سرعت تحولات بين‌المللي را تغيير دهد.

از همان زمان نام اين‌وسيله در ايران تغيير مي‌كند. براي ناميدن اين پديده جديد كه گاهي كالسكه بخار و گاهي ترن ناميده مي‌شده، بالاخره كلمه‌اي براي ناميدنش جا مي‌افتد كه پيش از اين براي شتر به كار مي‌رفته: قطار؛ به معني رديف. مشخصا به صف‌ شترهاي كاروان اطلاق مي‌شده و عمدتا به شكل قطار شتر و به معني رشته شتر به كار مي‌رفته است.

كتاب «قطارباز؛ ماجراي يك خط» مجموعه سفرهاي ريلي احسان نوروزي در ايران است كه غير از تاريخچه خط و ايستگاه و تا حدي شهر، مشاهدات امروز خود را طي سفر هم مي‌گويد. گاهي گفته‌هايش تصاويري در ذهن تداعي مي‌كند كه معلوم نيست از كجاي ناخودآگاه آدم بيرون مي‌كشد. مانند يك فيلم صامت سياه و سفيد؛ پسركي به يك ميله آويزان است و قطار مي‌گذرد. كارگراني كه زير آفتاب ريل مي‌گذرانند. كمي تصوير واضح‌تركه بشود شبيه افتتاح خطوط راه‌آهن در يك روستا مي‌شود؛ رضا شاه با چكمه‌هاي بلندش ايستاده و روبانِ خط را مي‌برد.

متني از همان ايام به چشم مي‌خورد كه قرار است به مردم آموزش بدهد بعد از نزول راه‌آهن، چطور رفتار كنند و با چه لباسي سوارش شوند. «اگر ماشين (قطار) آمد و ما خواستيم مثل بربري‌ها (وحشي‌ها) يك چوبي كه يك سرش قلقلك آب (مشك آب) و لولهنگ (آفتابه) و يك سرش سفره‌ نان باشد به كول گذاشته و برويم در اتاق‌هاي ترن كه از مخمل و آينه و انواع تزيينات مزين شده سوار شده و روي آن صندلي‌ها جلوس كنيم، خيلي مسخره خواهيم شد و فرنگي‌ها از روي پك و پوز ما فيلم برداشته و به دنيا سوغات مي‌برند! بياييد همت كنيم تا آن روز نرسيده خودمان را متحدالشكل ساخته از لباس گجاوه و پالكي‌ نشيني و خرسواري بيرون آورده، مجهز براي ترن سواري شويم، به حرف مفت خرسوارها گوش نكنيد. لباس ترن سواري از لباس‌هاي شترسواري و خرسواري جداست و حالا كه پول مي‌دهيم و مي‌خواهيم ترن سواري كنيم بياييد لباس ترن‌سواري تهيه كنيم.»

نويسنده‌اي امريكايي در توييترش مي‌نويسد چرا راه‌آهن امريكا امكاني فراهم نمي‌كند براي نويسندگان كه براي مدتي ساكن قطارها شوند. آنقدر ايده‌اش طرفدار پيدا كرده كه راه آهن امريكا فراخواني گذاشته براي داستان‌نويس‌ها كه برنده‌شان بتواند مدتي مجاني ساكن قطار شود و به هر كجا مي‌خواهد برود و دست آخر هم داستاني از آن تحويل دهد؛ بهترين تبليغ براي راه‌آهن. الكساندرچي در مصاحبه‌اي گفته كه مكان محبوبش براي نوشتن قطار است. يكي ديگر از نويسنده‌هاي قطاري گفته: «به نظرم اينكه موقع نوشتن، ميان آدم‌هايي احاطه شده باشي كه مشغول زندگي‌شان هستند مي‌تواند براي خود آدم جالب باشد. باعث مي‌شود كمتر احساس تنهايي كنم.»

كتاب «قطارباز» مستندِ مصوري است كه نبايد يك نفس خواند. مانند ريل‌ها پايان ندارد. لذت اين كتاب در طي مسير است. بايد به سوتش گوش داد و با يك كوله‌پشتي و يك ليوان قهوه همراهش شد تا با دنياي قطاربازها و هزار واقعيت گفته نشده‌ از تاريخ آشنا شد.

 


واژه كمتر شنيده شده قطارباز در ايران واژه‌اي است كه در بيشتر كشورها تعريف ‌شده است. آدم‌هايي هستند كه كتابچه مقدسي به اسم اِي‌بي‌سي كه اي‌ين آلن منتشر كرده و حاوي اسامي لكوموتيوهاست در دست دارند و با ديدن هر مدلي توي كتابچه‌شان مي‌گردند و جلوي اسمش علامت مي‌زنند. همراه با ذكر مكان و زمان رويتش تا به فهرست فتوحات‌شان اضافه ‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون