• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4207 -
  • ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۲ مهر

«رهيافتي روانشناختي به نقاشي‌هاي كودكان زلزله‌زده كرمانشاه»

خيره به خورشيد

امين حدادي

 

 

جمعه روزي پاييزي در آذرِ سخت 1396 مهدكودك موقت و صحرايي ما حوالي سرپل‌ذهاب؛ در روستاي ناوه‌فره برپا شد. اين اولين‌باري نبود كه از پي حضوري مددكارانه به سرزمين زخم و زخمه؛ به ديار بلوط‌هاي سوخته سفر مي‌‌كرديم. ما هم در بُهت و بحران‌زده بوديم اما براي فهم فاجعه و كنش‌گري بايد از حادثه فاصله مي‌گرفتيم. رستخيزِ ناگهاني بود؛ توي كپرها در دل آوار و مسحور طبيعتي شگفت‌انگيز و شرور. صبحي از پي شبِ جهان! شبِ باد و برق! شبِ رعد و رعشه‌ي باران! اين‌طور وصف مي‌كنم تا صبح‌ فرداي مهدكودك، كپر يا كارگاه ما را تجسم كنيد: بچه‌ها- كه با اغلب‌شان در سفرهاي پيشين ضمن غربالگري‌ها آشنا شده بوديم- سراسيمه‌ بازي و نقاشي توي كپر منتظر نشسته بودند؛ با صفي از كفش‌هاي كوچكي كه گل و لاي، رنگ‌هاي شاد كودكانه‌شان را كور كرده بود. باران اما بند نمي‌آمد؛ بر سقف‌هايي فرو‌ريخته، درهاي شكسته‌؛ خانه‌هاي خاموش و بر دهانه‌ گسل‌ها، بي‌محابا و يكريز مي‌باريد. روستا و بچه‌هاش- اين فرشته‌هاي كوچك- همه‌جا، خيس شده بود و زيباتر از پيش. پس به ياد آن سوگ‌سروده از شاعر آلماني‌زبان، ريلكه افتادم كه «هر فرشته‌اي هراس‌انگيز است» و راستي كه اين همه زيبايي در دل شر دهشتناك بود.

در آن ايام هدف‌مان پيش از هر چيز مهار تكانه‌ و اضطراب بچه‌ها ضمن نقاشي كردن چونان آيين يا عملي جمعي بود. ترس از تجربه‌ دوباره‌‌ زلزله، بدون اطميناني به هر مكان امن، با محرك‌هاي مزاحم و تداعي‌گر شب واقعه مثل صداي باد يا ضرب قطرات باران بر سقف كپرها و چادرها، همگي از عواملي بود كه تمركز و از پي آن مقاومت در برابر اضطراب را براي بچه‌ها دشوار مي‌كرد. هنوز چند صباحي از فاجعه نگذشته بود و طبعا هرگونه محدوديتي در ارايه فرم يا مضمون بايد به نفع مداخله در بحران آن‌هم به ميانجي نقاشي كردن، كنار مي‌رفت. اما چرا به ميانجي نقاشي، شايد پرسش اكنون شما هم همين باشد، چه چيزي بچه‌ها را به نقاشي كشيدن فرامي‌خواند؟

براي درك نگاه كودكان به نقاشي و بيان خلاقيت‌شان ابتدا بايد از انگيخته‌هاي خودجوش يا به بيان ديگر ناهوشيارشان سراغ گرفت. همان‌طور كه malchiodi – استاد برجسته هنردرماني- در كتاب مستطاب «فهم نقاشي كودكان» اشاره مي‌كند؛ براي آنچه كودكان را به‌ سوي تصوير برمي‌كشد، سه راه مي‌توان متصور شد: حافظه، تخيل و زندگي واقعي. نقاشي به‌مدد حافظه يعني آنچه بچه‌ها درباره‌ اشياء، افراد، حيوانات يا محيط پيراموني‌شان مي‌آموزند. بدين صورت كه از آنها خواسته مي‌شود تا سوژه يا موضوع نقاشي را به ياد بياورند يا آن را انتخاب كنند. نقاشي از راه حافظه براي همه بچه‌ها آسان نيست. خاصه زماني‌كه از آنها خواسته شود خانواده يا مناسبات خانوادگي‌شان را نقاشي كنند، همان تقاضاي محبوب بسياري از درمانگراني كه با كودكان كار مي‌كنند؛ خواسته‌اي بس دشوار كه به تشويق و ترغيب مربي نياز دارد. اغلب نقاشي‌هاي اين مجموعه- از كارهاي بچه‌هاي كرمانشاه- گوياي همين بازسازي حافظه است. احياي خاطره‌اي از طبيعت و زيستگاه؛ چه آنجا كه تصوير و تصور خود را از گذشته‌ طبيعت و زيست‌بوم خود كشيده‌اند و چه نقاشي‌هايي كه طبيعت در آن به‌مانند شعرهاي تراكل زخم خورده است. از اين‌روست كه كوه‌ها، رودها، خانه‌ها و... در نقاشي‌ هريك از بچه‌ها با هم متمايز است. و اين تمايز به‌لحاظ جغرافيايي- فرهنگي در نقاشي‌هايي كه به اقليم‌هاي متفاوت اختصاص دارند كاملا ملموس است. بي‌ترديد طبيعت بم با طبيعت كرمانشاه يا بوشهر و ورزقان يكي نيست. هرچند تمام نقاشي‌ها واجد اين خصايص اقليمي- روانشناختي نيستند، اما در تحليل نقاشي‌ها نمي‌توان از اين نكات چشم‌پوشي كرد. كوه‌هايي كه پارميس هفت‌ساله كشيده است نه‌تنها شباهتي غريب به كوه‌هاي قلوه‌سنگي و باستاني دالاهو دارد بلكه حالت تهديد را به‌روشني و با تاكيد بر شدت خطوط مورب و دايره‌دايره‌هاي بسيار در دل كو‌ه نشان مي‌دهد. انگاري اين دايره‌دايره‌ها به سنگ‌هايي شباهت دارند كه بر اثر زلزله در اين مناطق مثل پنبه متلاشي شده‌ و تا دل روستا به زير افتاده‌اند. اغلب در كنار اين كوه‌ها خانه‌هايي بي‌رنگ، خُرد و معلق به چشم مي‌خورد با كودكاني تنها و عصباني كه اكنون ميانه كوه و نقاشي وامانده‌اند. راه دوم اما تخيل است؛ تصاويري تكه‌پاره از قصه‌ها، نغمه‌ها و خواب‌ها. مددكاران و درمانگران، اغلب همين راه را مي‌آزمايند، آن هم در فرآيندي آزاد و مخيل، و به اعتبار رابطه‌اي پويا كه قدم به قدم ميان خودشان و كودك برمي‌سازند. آنها با تخيل است كه طرح‌هايي چنين گيرا خلق كرده‌اند، هرچند براي كودكاني كه به بي‌خوابي دچارند يا به لحاظ رواني آسيب ديده‌اند- چونان اين خالقان كوچك خورشيد!- توانايي قوه خيال، يا مختل شده است يا فاجعه را بازنمايي مي‌كند. كافي‌است به‌نقاشي اهورا كودك چهارساله ناوه‌فره نگاه كنيد. آنچه اين نقاشي را از ديد ما زبده مي‌كند، پيكره‌اي ناتمام از خطوط شكسته و رنگ است؛ زاييده‌ تخيلي زخمي. در رهيافتي روانشناختي اين تنش خط و رنگ چيزي نيست جز تجسد تنشي تنانه كه از رفتارهايي تكانشيبرمي‌خيزد. رفتارهايي كه اهورا و هم‌سالانش پس از زلزله و اغلب به‌واسطه‌ شيوه‌ مواجهه‌ والد يا اطرافيان‌شان با بحران آموخته بودند.

بنابراين بدن‌آگاهي و تجربه تنانه‌‌ كودكان از زلزله، بر تخيل و تصوير و تمثال‌هاي‌شان نيز تاثير مي‌گذارد؛ اثري فراسوي فروپاشي سازه‌ها و گسل‌ها. به‌خصوص در مورد اهورا جالب اينجاست با اينكه تمام اقوام و اطرافيانش از بي‌قراري او براي ما مي‌گفتند اما اهورا در كپر‌كارگاه ‌نقاشي ما جزو آرام‌ترين بچه‌ها بود. كاغذ را انتخاب كرد، مدادشمعي‌ها را گرفت و بي‌آنكه در طي كار جمعي خللي ايجاد كند يا بي‌قرار باشد، محو كشيدن طرحي ناتمام شد. باري خوانده‌ها و دريافته‌ها، خاصه تجارب شخصي نگارنده در زلزله اخير درباب اثر نقاشي درماني بر كودكان، افق‌هاي ديگري را هم بر او گشود. از ميان آنها يكي تاثير نقاشي بر تسهيل فرآيند سوگواري كودك است. سوگ بر ابژه‌اي كه كودك به او عشق مي‌ورزد؛ چه در سوگ والد، و چه هم‌سالان. در خيل آثار اين نقاشان گمنام دو كودك بودند كه در غياب مادر، دفترچه‌ نقاشي‌هاي‌شان را به من نشان مي‌دادند. اما تخيل كودكانه‌شان به زخم داغ‌ديدگي، فقدان و سوگواري آنها رنگي ديگر بخشيده است. سوگواري در نقاشي‌هاي مارال و باران به فضايي روياگون با تمثال‌هاي زنانه‌ مي‌انجامد. در اين نقاشي‌ها ماتم جلوه‌گري مي‌كند اما به‌هيات رنگ‌هايي شاد و دونادون. و طرح‌ها كه گاه تجلي و تداوم سوگواري كودك در فقدان مادرند؛ پرتره‌- خورشيدهايي كه يك طرفش چهره‌ خود كودك- باران- است و طرف ديگرش چهره‌ خورشيد. يا فرشته‌اي بي‌جنسيت؛ الهه‌اي كه خود مارال او را- ضمن گفت‌وگو با مددكار خود- خدا مي‌خواند. تصوير چهره‌اي كه در عوالم كودكانه بي‌شباهت نيست به تمثال مادري كه آنها خود شاهد مرگ او در زير آوار بوده‌اند. براي من اما نقاشي‌پرتره مارال و باران چهره‌ مخدوش سنگ‌نگاره ملكه آنوباني‌ني در دل سرپل‌ذهاب را تداعي ‌مي‌كند؛ تمثالي كه ۴هزار و ۸۰۰ سال پيش به ‌دست لولوبي‌ها در حوالي روستاي آنان بر پيشاني كوهي حكاكي شد؛ چهره‌ مخدوش ايزدبانوي عشق و دهش، همو كه در متن كتيبه‌اش محوكننده‌ صورت خود را نفرين مي‌كند. و امروز براي ما چهره‌ اوست كه با دستان سوگوار مارال آشكار شده است.

راه سوم كودك، پديدارشناسانه است؛ بازگشتن و نگاه كردن به خود اشياء در دنياي واقعي؛ به عبارت ديگر آنان آنچه را نقاشي مي‌كنند كه درست در مقابل ديدگان آنهاست. كودكان بزرگ‌تر بيشتر به اين نوع نقاشي مشتاقند و اين علاقه از منظر روانشناسي تحولي، برآيند توانايي شناختي آنان در دقت به جزييات و اصلا داشتن ديدي عكاسانه است. نقاشي‌هاي بچه‌ها آميزه‌اي از اين سه راه است؛ توامان تخيل و تروما، تصوير طبيعتي رام و زيبا كه پيش از زلزله در حافظه داشتند و دريغ كه اكنون در زندگي واقعي، كانكس و چادر زيستگاه‌شان شده است.گرچه تمام نقاشي‌ها در فرآيندي آزاد و دست‌جمعي خلق شدند اما هر يك به نحوي از اين عناصر سه‌گانه طرفي بسته‌اند؛ حافظه، تخيل و زندگي!

ياران و مددكاران ما و بسياري ديگر چه در فاجعه‌ اخير كرمانشاه و چه در زلزله‌هاي پيشين از رودبار و بم تا به امروز بارها از نقاشي بهره برده‌اند؛ هم در تشخيص و تخفيف نشانگان اوليه‌ اختلال استرس پس از تروما، و نارسايي توجه- مانند بي‌قراري، تكانش‌گري، تداعي و تجربه مجدد- و هم در خلق فضايي جمعي و پويا. ماحصل اين تجارب براي ما مداخله‌گران به مجموعه‌اي از بايست‌ها و نبايست‌ها هم منجر شد. تجاربي كه بيش از پيش بر نقاشي‌درماني به ‌مثابه يك پروژه و فرآيند تاكيد مي‌كند. باري در اين كوره ‌راه ما مددكاران هم چه بسيار تاثير پذيرفتيم؛ ديگرگون شديم. معنايي كه از خلال اين مواجهات بر زندگي هر يك از ما سايه افكنده، نقل يكي ‌دو تجربه و خاطره نيست بلكه سكوتي است مهلك ميانه‌ غريو دو ناقوس؛ سكوتي كه به سخن گفتن، به عمل كردن وادارمان مي‌كند. عملي هرقدر خُرد و كلامي هرچند به نجوا... روانشناس شناختي

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون