• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4211 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۶ مهر

تصرف اشتباه در فرم، چگونه مي‌تواند روايتي جاندار را تلف كند؟

پرگويي با فرمي مسرفانه

آرش مونگاري

 

 

«پيچ» سراسر روايتي است از پيچ‌خوردگي‌هاي روحي و رواني شخصيت زنِ خپله‌اي كه به دليل تربيت سخت‌گيرانه و البته به زعم خودش، بيشتر خودخواهانه و غيرمسوولانه مادرش، در زندگي و روابط شخصي و اجتماعي‌اش دچار اشكالات جدي است.

«تا بيست و هشت سالگي مادر دو تا پسر بود و بعد يكدفعه شد مادر دو تا دختر. ما را آورد چون پسرهايش مرده بودند. چون مي‌خواست دوباره مامان صداش كنند. ما را آورد بلكه تصوير جسدهاي له شده پسرهايش كه رفتند زير كاميون از جلو چشمش گم بشود.»

راوي اولين شخص مفرد، بار تمام روايت 160 صفحه‌اي را بر دوش مي‌گيرد و با مونولوگ‌ها و ديالوگ‌ها و خاطره‌گويي، قصه و رويدادها را در مسير داستاني‌شان پيش مي‌برد و سرانجام آن‌طور كه از ابتدا تصميم داشته، به انتها مي‌رساند.

زبان كار، به درستي انتخاب شده و با طنزي كه معمولا از آدم‌هاي چاق و خپله سراغ داريم، توانسته روايت را براي خواننده باورپذيرتر كند. اما، داستان از چيزهايي زائدي نيز رنج مي‌برد. مسائلي كه به آن اندازه‌اي هستند تا بشود اين سوال را مطرح كرد كه نويسنده چطور نتوانسته است تا در بخش زيادي از اثر، سرِ سركش قلمش را سفت كشيده داشته باشد و روايت را از مسير درست خودش منحرف نكند؟

«آمده‌ام زير دوش و بعد از اينكه موش آ‌ب‌كشيده شده‌ام مي‌بينم شامپو تمام شده شير دوش را مي‌بندم كه بروم بيرون شامپو بردارم. پايم را كه از وان بيرون مي‌گذارم ليز مي‌خورم و نزديك است بيفتم. سنگيني‌ام را مي‌اندازم روي ديوار و لبه وان را چنگ مي‌زنم. توي دلم فحشي نثار اموات جوراب‌فروش مي‌كنم. دقيقا همان روزي كه خوب توي نقش الاغ فرو رفته‌ام، بايد مثل دست‌و پاچلفتي‌ها پايم هم توي حمام ليز بخورد تا بهم ثابت شود هر نقشي آدم را ستاره سينما نمي‌كند. بعضي بازيگرها ساخته شده‌اند تا هر كارگرداني كتك‌خور لازم داشت دنبال شماره آنها بگردد كه بيايند و بگذارند يك‌بار ديگر جلو كل تماشاچي بكوبند تو فرق سرشان. بعدش حتما خودشان را اين‌طوري گول مي‌زنند كه من فقط نقش بازي كرده‌ام وگرنه آدم ديگري هستم. حالا من هم بايد مكانيزم توجيه را آتش كنم و يك دليل دبش براي حماقت‌هاي بي‌سر و ته‌‌ام دست و پا كنم و با صداي بلند جلو آينه به خودم بگويم من آدم ديگري هستم.»

در حقيقت، اشكال اصلي كار در همين زبانِ بيش از اندازه حرافي است كه راوي براي گسترانيدن قصه در روايتش انتخاب كرده. انتخاب زباني پرگو و زياده‌گو و روده‌دراز در قالب خاطره‌گويي‌هاي پي‌درپي و تودرتوي، اگرچه شايد مناسب‌ترين گزينه براي طرح قصه و گستراندن داستاني با اين محتوا و مضموني باشد، ولي متأسفانه شاهي با زياده ازحد زياد گفتن و حتي در بيشتر موارد با اضافه‌گويي‌هاي نابجايي كه در سرتاسر رمان گاهي حتي شكل مانيفست هم به خودشان مي‌گيرند، نه تنها نتوانسته است براي مخاطب، تعليق برانگيزاننده‌اي در كار خلق كند، بلكه حتي با اصرار عجيبي كه در اين مورد دارد، جان و نفس قصه و روايت و خواننده را هم همه يكجا و با هم مي‌گيرد و همه‌چيز را طوري پيش مي‌برد تا سرانجام او را در خلوتش كلافه كند.

به عبارتي فرمِ زباني كه راوي براي پيشبرد داستان و گسترش روايتش در كار انتخاب كرده، در ذات خودش، نويسنده و رمان را اينگونه به چنين ورطه‌اي در انداخته است. اگرچه انتخاب فرم في‌نفسه هيچ‌وقت نمي‌تواند نويسنده را در چنين موقعيت غلط و خودساخته‌اي بيندازد و اين بيشتر شبيه ويراژ دادن راننده‌اي جوان در جاده‌اي خالي و هموار و مستقيم است. اينكه مخاطب هنوز تا به ميانه‌هاي كتاب نرسيده، احساس كند بعضي از گزاره‌ها، توضيحات و توصيفات، واقعا تكراري، زائد و بي‌ربط و بي‌دليلند و يك‌بار اشاره هم براي‌شان كافي بود و بهتر بود خود خواننده در بيشتر اتفاقات به برداشت‌هاي شخصي‌اش از رويدادها برسد، نه اينكه او را بنشانند يك گوشه‌اي و برايش همه‌چيز را تعريف كنند و نتيجه بگيرند.

بنابراين، فرم و شاكله‌اي كه در دسترس گذاشتن مصالح مورد نياز براي ساختن پيكره يك داستان، دست بسيار‌دهنده و گشاده‌اي داشته باشد، بدون شك ممكن است در دستان هر نويسنده، ناخواسته تبديل به ابزاري شود كه بهره‌كشي مفرط از آن، لطمه جبران‌ناپذيري به زبان روايت و سرجمع به كل داستان بزند.

درست مانند داستان «پيچ» كه درجا زدن راوي در چند خاطره محدود و كش آوردن‌شان، آسيب زيادي به كار زده.

به عبات ديگر راوي در اين اثر، آن‌چنان سرمستانه و ناهوشيار در جاده مستقيم و خلوت پرگويي و تكرار مي‌افتد و پا روي گاز مي‌گذارد كه به يكباره نخ نازك قصه‌گويي درست از دستش در مي‌رود و به خاكي مي‌افتد و تا از نو به دستش بياورد و بيفتد در جاده درست، يك‌خطي و زلالي روايت، كژ و كدر مي‌شود. مشكلي كه در چندين و چند جاي كار به چشم مي‌خورد.

براي آنكه اين مشكل بهتر درك شود، شما را به صفحه 100 تا 104 كتاب ارجاع مي‌دهيم. جايي كه حتي خود راوي نيز از همان ابتدا از حضور در چنين موقعيتي تعجب كرده و در همان سطرهاي ابتدايي از خودش مي‌پرسد كه «اينجا دارد چه كار مي‌كند، توي اين تاريكي و سوز برف؟» و اين سردرگمي حدودا در 4 صفحه، به صورت خاطرات تودرتوي و پشت سرهم، همچون سريال‌هاي نود قسمتي، كش مي‌آيد و جان مخاطب و قصه را مي‌گيرد. 4 صفحه پر از پرگويي و حشو و زوائد، كه البته با توجه به حجم اين يادداشت، طبيعتا قادر به آوردن‌شان در اينجا نيستيم و به همين قدر بسنده مي‌كنيم.

في‌الواقع‌بازي‌زياد با گزاره‌ها و كلمات و پشت‌هم‌گويي و پر‌گويي كه در بيشتر صفحات «پيچ» همچون پيچكي تابيده به دور داستان و شخصيت‌هايش و اتفاقاتش، خودشان را به صورت تكنيك خاطره‌گويي نشان مي‌دهند؛ در جاي‌جاي اثر به ستروني فرم، قصه و زبان مي‌انجامد. آنگونه كه خاطره‌گويي‌هاي پي در پي محدود تكراري، از شمايل تكنيكي در خدمت سلامت و قوت روايت به درآمده، و خودشان را در شكل آلتي براي پرنويسي و زياد‌نويسي نويسنده به مخاطب مي‌نمايانند. اگرچه ممكن است اين ديد هم درست باشد كه براي پرداخت موقعيت و حادثه‌پردازي در يك داستان، طبيعي است اگر بر حجم و اندازه توصيفات و گزاره‌هاي خبري و توضيحي كار افزوده شود و ناخواسته يا ناتوان از جلوگيري، مقداري هم بر پيراستگي و قدرت كار، تأثير سوء بگذارد. اما تكرار توصيفات و اصرار بر دادن اطلاعات و حجم بيش از اندازه‌شان در رمان شاهي، به قدري هست كه نتوان با اين استدلال‌ها ناديده‌شان گرفت و با بودن‌شان كنار آمد. بلايي كه نه راوي در ذات خودش، كه نويسنده به صورت خودخواهانه‌اي، با فرم به خدمت گرفته شده‌اش سر خواننده و داستان مي‌آورد. راوي مداخله جو و پر حرفي كه با اطناب در چند خاطره نخ نما شده، جلوي لذت بردن خواننده از كار را مي‌گيرد.

«هميشه دلش خواسته يك‌طوري شود كه بتواند عاق‌مان كند. هميشه بدل‌هاي كم جان پسرهايش بوديم كه هيچ‌وقت برابر اصل نشديم. ما را آورد كه دوباره مادر باشد. دوروبرش شلوغ شود و توي شلوغي بچه‌ها نفهمد روزهايش چطور مي‌گذرند. كاركرد ما همين بود...»

من‌حيث‌المجموع «پيچ» چه اثري است كه از بعضي ضعف‌ها در خودش رنج مي‌برد، اما خوب است به اين نكته هم اشاره كرد كه شاهي در همين رمان، توانسته تا حد نسبتا قابل قبولي، به مشكلات و تنش‌هاي زناني نزديك شود كه در جامعه مردسالار ايراني، تعدادشان كم نيست. تنش‌ها و مشكلاتي كه با دامن‌گير شدن‌شان، براي اين انسان‌ها، آزردگي و رنج‌هايي فراواني را به وجود مي‌آورد كه به قول راوي كار، خرد‌كننده يا شايد هم ويران‌كننده است و البته نويسنده، با تمام غرزدن‌هايش در اثر، توانسته به اندازه قابل قبولي از عهده نمايش اين روايت بر بيايد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون