• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4226 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۱۵ آبان

داود چاخان تك و تنها ماند

محمدصادق جنان‌صفت

ساكنان آن محله در جنوب غرب تهران كه به «پشت خط تهران- تبريز» مشهور بود از روستاهاي همه كشور به آنجا آمده بودند. آنها در چند چيز مشترك بودند. مردان بي‌سوادي بودند كه حتي توانايي استخدام در كارخانه‌ها را نداشتند و شغل به اصطلاح آزاد داشتند. اما جز اين مساله و ساير شباهت‌هاي اجتماعي و فرهنگي معلوم نبود چرا حتما بايد اسم يكي از پسران‌شان را «داود» مي‌گذاشتند. در آن محل انواع داودها زندگي مي‌كردند كه جداسازي آنها با يك لقب ممكن بود: «داود پشمي» پسري ميان‌اندام و ساكت بود كه در نوجواني سبيل و ريش
درآورده بود.

شايد شناسنامه او را كوچك گرفته بودند. «داود گاوداري» پسرك ريزاندامي كه پدرش در گاوداري شاغل بود و جزو نفرات ممتاز به حساب مي‌آمد كه خانه‌اش يك و نيم طبقه بود و افتخار شغل پدر به او رسيده بود. «داود سلطنت»، «داود سياه» و از همه مهم‌تر «داود چاخان» بود. اين پسر كه از نوجواني در خياطي كار مي‌كرد و اصولا معلوم نبود چرا اين‌همه دروغ مي‌گويد.

مي‌گفتند يك روده راست در شكمش پيدا نمي‌شود. لجباز، پشت هم‌انداز، خالي بند، قمپوز دركن و ناآرام بود. مي‌دانست كه مردم مي‌دانند چاخان مي‌كند و از هست و نيستش خبر دارند، اما كسي حرف راست از او نشنيد كه نشنيد. به طور مثال مي‌گفت يك پيكان جوانان 51 داشتم قرمز جيگري و وقتي به او مي‌گفتند هنوز در سال 1348 هستيم، مي‌گفت مگر چه فرقي دارد.

داود چاخان اما هر چه پا به سن مي‌گذاشت تنها و تنهاتر مي‌شد. هيچ خانواده‌اي به او زن نمي‌داد، هيچ دوستي براي خودش نگه نداشته بود، برادر و خواهرانش نيز از دست او به تنگ آمده بودند.

مي‌گفتند داود مانده و حوضش. سي‌سالش شده بود و هيچ دوست و رفيقي نداشت و حالا كم‌كم انگار عقلش زايل شده باشد با خودش حرف مي‌زد و چيزهايي مي‌گفت كه ديگران سردرنمي آوردند. او آنقدر چاخان كرد و كرد كه تنهاي تنها ماند و از محل كارش نيز اخراج شد و مفلس و درمانده شد. دكتر و روانپزشك و جادو و جنبل هم كارساز نبود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون