• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4227 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۱۹ آبان

گفت‌وگو با دان دليلو، نويسنده امريكايي

فكر نمي‌كنم امريكا بازيافتني باشد

زان بروكس ترجمه : بهار سرلك

 

 

 

هارولد بلوم، منتقد امريكايي، دان دليلو را يكي از رمان‌نويسان برتر امريكا و همپايه توماس پينچن، فيليپ راث و كورمك مك‌كارتي مي‌داند. دليلو حرفه نويسندگي را در سال 1971 با انتشار رمان «امريكانا» آغاز كرد. او كه از آژانس تبليغاتي و تبليغ‌نويسي به دنياي نويسندگي قدم گذاشته بود، در دهه 1970 با جديت تمام شش رمان را طي 8 سال منتشر كرد. از سال 1979 علاوه بر نگارش رمان‌ و مقاله، به نمايشنامه‌نويسي نيز روي آورد. او تا به امروز پنج نمايشنامه به رشته تحرير درآورده است كه دو نمايشنامه «والپارايزو» و «خون عشق دروغين» در ايران به فارسي ترجمه شده‌اند. نمايشنامه «خون عشق دروغين» (2005) بارها در سالن‌هاي مختلف تئاتر امريكا به اجرا درآمده و به تازگي جك‌ مك‌نامارا، كارگردان بريتانيايي با نگاهي تازه به اين اثر، آن را در سالن «پرينت روم» لندن روي صحنه برده است. به همين مناسبت زان بروكس، منتقد و خبرنگار ادبيات روزنامه گاردين مصاحبه‌اي تلفني با اين رمان‌نويس و نمايش‌نويس امريكايي را ترتيب داده است. در اين مصاحبه دليلو از نگارش رمان‌ تازه‌اي خبر مي‌دهد كه وقايع آن سه سال آينده و در امريكا روي مي‌دهند. رماني كه تحت تاثير حكومت‌داري دونالد ترامپ نوشته مي‌شود و بي‌تاثير از نگراني‌ها و تنش‌هاي برآمده از اين دولت نيست.

 

هر زمان دان دليلو بتواند خودش را از سردرگمي‌هاي روزمره، از قيد و بندهاي زندگي خانوادگي و سيل خروشان اخبار 24 ساعته جدا كند، پاي نوشتن آخرين كتابش مي‌نشيند. او از روي عادت مي‌نويسد و ايده‌اي كه در سر مي‌پروراند تا وقتي به سرانجام نرسد او را راحت نمي‌گذارد. در حال حاضر روي ساختمان داستاني كار مي‌كند كه وقايع آن در آينده روي مي‌دهند؛ در امريكايي كه شايد طول عمرش اجازه ديدن آن را به او ندهد. او در اين داستان اشارات تلويحي و گريزناپذيري به دونالد ترامپ دارد. يا همان‌ طور كه خودش مي‌گويد: «روي اثري داستاني كار مي‌كنم كه وقايع آن در سه سال آينده رخ مي‌دهند. اما سعي ندارم آينده را با تعابير متداول تجسم كنم. سعي دارم تصور كنم چه چيزي از هم پاشيده است و چه چيزي را مي‌توان سر جاي خود قرار داد و نمي‌دانم پاسخ چيست. اميدوارم از طريق داستان‌نويسي به پاسخي برسيم.» اگر دان دليلو نتواند پاسخي در اختيار ما بگذارد بنابراين هيچ‌كس قادر به حل مساله نخواهد بود. اين رمان‌نويس نيم قرني را در پيشروترين طبقه فرهنگي امريكايي گذرانده است. او تنش‌هاي امريكا را تشخيص داده و با نگاه ژرف و كمدي سياه، طغيان آشفتگي‌هاي كشور را توضيح داده است. حالا كه او به هشتاد و دومين سالروز تولدش نزديك شده، حرفه‌‌اش بيشتر به گذشته مربوط مي‌شود تا آينده. گاهي اين گذشته شكل خطوط قديمي داستان‌هاي «جهان زيرين» و «آواي سپيد» را به خود مي‌گيرد و در قالب شواهدي از موهبات پيش‌گويانه‌اش در گوشش خوانده مي‌شوند. در باقي اوقات با قالب محسوس‌تري پيش چشمانش نقش مي‌بندند.

 

حس رهايي نمايشنامه

«خون عشق دروغين» نمايشنامه‌اي است كه دليلو در سال 2005 آن را به رشته تحرير درآورد و بازسازي آن اواخر سال ميلادي در تئاتر لندن روي صحنه خواهد رفت. داستان نمايشنامه حول محور شخصيتي به نام الكس (كه سكته‌اي او را فلج كرده) و خانواده متظاهر و پرهياهوي او (پسرش، همسر سابق و همسر دومش) مي‌گردد. اين خانواده دور هم جمع شده‌اند تا در مورد سرنوشت الكس تصميم بگيرند. حال و هواي نمايشنامه مخاطب را به فكر وامي‌دارد، ديالوگ‌ها درخشان و تند و تيز هستند و به جملات تك‌خطي ابزورديست مزين شده‌اند.

وقتي از آن سوي خط صداي او را در نيويورك مي‌شنيدم، مي‌گفت به سختي اين اثر را به خاطر مي‌آورد. اما پذيرفت كه درون‌مايه‌هاي «خون عشق دروغين»- يعني پايان يك زندگي و مرگ تكنولوژيك- شباهت‌هايي با آخرين رمان منتشر شده‌ او «كي صفر» (2016) دارند. او مي‌گفت: «من هم فكر مي‌كنم محتواي «كي صفر» حد اعلاي اين صورت مساله را داشت. بنابراين شايد اين نمايشنامه شروعي براي شكل‌گيري اين رمان باشد.»

دليلو چندين و چند نمايشنامه نوشته است؛ در «والپارايزو» زيركانه شالوده فرهنگ ستاره‌هاي دنياي سرگرمي را مي‌شكند؛ كمدي ماوراءالطبيعه‌اي «اتاق روز» كه داستان آن در آسايشگاه رواني مي‌گذرد. بايد گفت دليلو به استفاده قواعد و ضوابطي كه مستلزم به كارگيري ابزار مختلف هستند، علاقه‌مند است. نمايشنامه در مواجهه با جهان حسي رهايي در او ايجاد مي‌كند و دليلو شيفته اين حس است.

او مي‌گويد: «وقتي روي رماني كار مي‌كنم، تمايل دارم از جمله‌اي به جمله ديگر بلغزم. جملات به من كمك مي‌كنند درونيات شخصيت‌ها را فاش كنم. در تئاتر، كار پيچيده‌تر است چرا كه نمي‌دانم بازيگران نمايش چه كساني هستند. اما اين تمام بخش‌هاي روند تكامل يك نمايشنامه است.» او روند داستان را طوري به عرصه ظهور مي‌رساند كه گويي چوب رهبر اركستري را در دست دارد و آن را مي‌چرخاند. «پيش از اينكه كسي روي صحنه برود، نمايشنامه متعلق به نمايشنامه‌نويس است. در برهه‌اي كه مشغول تمرين مي‌شويم، نمايشنامه از آن كارگردان است. اما پس از آن، طي اجراها به بازيگرها تعلق دارد.»

ناچارا اين روند غافلگيري‌هايي دربرداشت. دليلو با خنده مي‌گويد: «سال‌ها پيش وقتي والپارايزو روي صحنه رفت، مدام به تماشاي اجراها مي‌رفتم. اما طي اجراي دهم يكي از بازيگرها ناگهان تصميم گرفت جملات را با لهجه فرانسوي غليظ بگويد. به نوعي جالب بود. منظورم اين است كه اگر بخواهي با جملاتم در رماني بازي كني، دچار دردسر مي‌شوي. در حالي كه در نمايشنامه بايد اختيار اين جملات را به ديگران بسپارم. چرا كه در نهايت متعلق به آنهاست تا من.»

شكي نيست كه جك مك‌نامارا، كارگرداني كه دو نمايشنامه ديگر دليلو را روي صحنه برده است، به خوبي از پس اين اختيار برمي‌آيد. مك‌نامارا به من مي‌گفت سال‌هاست اين مولف را تحسين مي‌كند و ادعا مي‌كرد مي‌تواند نثر دليلو را شناسايي كند: «استاندارد كارهاي او به‌شدت بالاست؛ از طرفي كاملا غريب و دور از ذهن هستند و از يك طرف كاملا عادي و معمولي. عميق و در عين‌ حال به‌شدت خنده‌آور هستند. هر وقت اثري از رمان‌نويس به اصطلاح مطرح امريكايي را مي‌خوانم، زيبايي خاصي در جملات او نمي‌بينم. شوخ‌طبعي‌اش آنقدر بُرنده نيست و دانش او آنقدرها هم عميق نيست.»

همانند بسياري از خوانندگان ديگر، مك‌نامارا نيز نخستين‌بار با خواندن رمان «آواي سپيد» (1985) شيفته دليلو شد؛ رمان هزلي خواندني كه در آن محيط مسموم دانشگاه را به تصوير كشيده است. اما اين كارگردان تئاتر احساس مي‌كند لحن اين نويسنده در سال‌هاي اخير تغيير كرده است. مك‌نامارا مي‌گويد: «رمان‌هاي او هنوز هم در همهمه زندگي شهري فرو رفته‌اند ولي آگاهي بيشتري از فضاي ويران و بي‌ثمر و پرسش‌هاي بيشتري درباره آنچه پس از اين مي‌آيد، وجود دارد. چطور به مرگ نزديك مي‌شويم؟ چطور آن را كنترل مي‌كنيم؟ گويي كه آثار اين نويسنده به سوي آخرين مرحله خود نزديك مي‌شوند.»

شواهد روي كاغذ، گواه اين مدعاست. او تجربه‌ تبليغ‌نويسي‌اش را در آژانس تبليغاتي «Ogilvy&Mather» به حد اعلا رساند. او به بادنما و شمارشگر گايگر فرهنگي امريكا بدل شد كه چشم‌اندازها را در نثر شفافش به نمايش مي‌گذاشت.

حافظه ملي بي‌دوام

پس از نگارش كتاب پرفروش و حجيم «جهان زيرين» (1998)، كتاب‌هاي او كوتاه‌تر، آرام‌تر و به طور آزاردهنده‌اي بي‌پايان هستند. هر چه سن و سال او بالاتر مي‌رود، حس روايي دنيا براي او كمتر مي‌شود. ترامپ در كاخ سفيد مي‌نشيند، بمب لوله‌اي پست مي‌شود و ... ممكن است به نقطه‌اي برسيم كه حقايق از روايت‌هاي خيالي پيشي مي‌گيرند.

او مي‌گويد: «آه، فكر مي‌كنم اتفاقاتي كه اين روزها روي مي‌دهند، در نوع خود منحصر به‌فرد هستند. پرسش اين است كه آيا اين موقعيت ايستگاه پاياني است يا خير؟ از صحبت درباره ترامپ اكراه دارم، دليلش هم ساده است چرا كه همه همين‌طور هستند. ما به هر نحوي در سيل اطلاعاتي غرق شده‌ايم كه حول محور ترامپ - به عنوان يك مرد و در مقام سياستمدار- مي‌چرخد. اما نكته حايز اهميت براي من اين است كه تمامي اين خطاهاي بي‌شمار و اظهارنظرهاي غلط او پس از 24 ساعت ناپديد مي‌شوند. در بهترين حالت، حافظه ملي 48 ساعت دوام مي‌آورد. و هميشه اتفاق ديگري چشم انتظار ماست. نمي‌تواني از اين اتفاقات جدا شوي و در اين سيل غرق مي‌شوي.»

خب پيش‌آگهي اين مرض چيست؟ دليلو هم به اندازه ما گيج و سردرگم شده است. او با افسوس مي‌گويد: «دانستنش سخت است. فكر مي‌كنم بايد در رويدادها تغيير بزرگي حاصل شود تا كشور تعادلش را بازيابد، تا آگاهي‌اش را دوباره به دست بياورد. بايد آن طور كه در دوره رياست‌جمهوري اوباما در مورد مسائل فكر و عمل مي‌كرديم، بينديشيم. در حال حاضر مطمئن نيستم اين موقعيت قابل حل باشد.»

 

نسبت ترور كندي و نويسندگي

هر زمان دليلو قادر به هضم اخبار نباشد با همسرش، باربارا بنت، راهي سينما مي‌شود. عجيب نيست كه دليلو هميشه شيفته سينما بوده است. زماني ترتيبي داد تا فيلمي را كه آبراهام زاپرودر از ترور جان اف. كندي گرفته بود در سالني به نمايش گذاشته شود و پس از اكران به بحث درباره آن پرداخت. دليلو گفته بود ترور كندي باعث شده او دست به قلم شود. منظور او از اين جمله چه بوده؟ «خب، به اين معنا كه روي من تاثيرگذار بود اگرچه اين واقعه همه را تحت‌تاثير قرار داد. اين ترور تاثيري شگرف داشت، همه‌چيز را تغيير داد. و همچنين غوغايي كه پس از آن به پا شد- شورش‌ها، مسائل نژادي، خشونت- فكر مي‌كنم برخاسته از آن لحظه‌اي بود كه در دالاس به وقوع پيوست. شوك بزرگي به نظام امريكا وارد شد. مثل جرقه‌اي از خارج از جو زمين بود. بعد از اين واقعه سوال متعاقب آن را مطرح مي‌كرديم: آيا يك نفر، لي هاروي اسوالد، مرتكب اين ترور شده يا اين ترور بخشي از توطئه‌اي گسترده بوده؟ و اين عدم‌ قطعيت وارد بخشي از محيطي مي‌شود كه در آن نفس مي‌كشيم و راه مي‌رويم. در واقع حس زندگي در زمانه‌اي عذاب‌آور را مي‌دهد.»

در زمان ترور كندي، دليلو در آژانس تبليغاتي منهتن مشغول تبليغ‌نويسي بود. سال بعد از اين كار استعفا مي‌دهد و نوشتن نخستين رمانش «امريكانا» را شروع مي‌كند. اما به نيمه رمان كه مي‌رسد آن را رها مي‌كند و سال 1971 تمامش مي‌كند. پس از انتشار اين رمان، كتاب‌هايش حجيم‌تر، جسورانه‌تر و موفق‌تر مي‌شوند. در كتاب «ليبرا» ترور كندي را از نگاه اسوالد شرح مي‌دهد و پس از آن نيز كتاب پرفروش و بااصالت «جهان زيرين» را منتشر مي‌كند. در اين رمان گستره نگاهش را وسيع مي‌كند تا گريزي به بيسبال، بمب و تاريخ جنگ سرد بزند. شخصيت‌هاي حقيقي (مانند جي ادگار هوور، فرانك سيناترا، لني بروس) را با مناظر و صداهايي كه از جواني‌اش در نيويورك به خاطر داشته در هم مي‌تند. او تاييد مي‌كند كه: «احساس مي‌كنم در بخش‌هايي از «جهان زيرين» حضور دارم. تمامي فصل‌هاي مربوط به محله برانكس. احساس مي‌كنم خودم را در سطر سطر اين رمان غرق كرده‌ام.»

دليلو از شغل تبليغ‌نويسي دست كشيد و خودش را دوباره خلق كرد ولي درس‌هايي از اين شغل را هميشه همراه خود داشت. در آثارش به زبان يكدست تبليغ‌نويسي شكل تازه‌اي داد. متون سياهي كه همانند الماس تراش خورده‌اند، مثل شعاري در گوش خواننده زنگ مي‌زنند. ممكن است كتاب‌هاي او را در جهان كاپيتاليسم غرب، ضدتجاري قلمداد كنيد يا آنها را مطالعه‌اي بي‌غرضانه از نحوه گفتار سرمايه‌داري با مصرف‌گراها بدانيد. طبق گفته‌هاي فرانك لنتريكچيا، منتقد ادبي امريكايي، رمان‌هاي دليلو «كالبدشناسي فرهنگي از آنچه ما را ناخشنود مي‌كنند، هستند.» جويس كرول اويتس، نويسنده امريكايي نيز دليلو را «مردي با مشاهدات ترسناك» مي‌شناسد. با اين حال به آنچه طرفدارانش برچسب وهم‌آلود و متفكرانه مي‌زنند، منتقدان دلسردكننده و ساختگي مي‌دانند. جان آپدايك، نويسنده و منتقد ادبي امريكايي تاسف مي‌خورد كه چرا شخصيت‌هاي داستان‌هاي او عادت دارند «نطق‌هاي هوشمندانه و بي‌وقفه‌اي را براي يكديگر بخوانند.»

 

ردپاي سينماي امريكا

دليلو سير نوجواني به جواني را با آثار هنري سينماي اروپا سپري كرد (مي‌توان گريز‌هايي از سينماي آنتونيوني و گدار را در آثار ادبي او ديد.) ماه گذشته ميلادي، به تماشاي پنج اثر در جشنواره فيلم نيويورك نشست. مشكل اين است كه او اسامي اين فيلم‌ها را فراموش كرده است. حافظه‌اش ضعيف است و اين دستاورد خطرناك پا گذاشتن به سن است. دوباره مي‌خندد و مي‌گويد: «بايد مدت‌ها فكر كنم تا اثري كه خودم نوشته‌ام را به خاطر بياورم.» سعي مي‌كنم آنچه را كه در جشنواره نيويورك ديده به خاطرش بياورم. مي‌پرسم فيلم «روما»ي آلفونسو كوارون را ديدي؟ سرش را تكان مي‌دهد و مي‌گويد: «نه، نتوانستيم وارد سالن شويم. اما يك فيلم لهستاني خيلي خوب ديديم.»

فيلم «جنگ سرد» ساخته پاوو پاوليكوفسكي كه دلباختگي ناممكن يك زن و مرد را روي پرده نقره‌اي نمايش داد؟ دليلو مي‌گويد: «بله، خودش است. خيلي خوب بود. اين فيلم با تبحر تمام، سياه‌ و سفيد فيلمبرداري شده. من علاقه‌مند سينماي سياه و سفيد هستم. جالب است، تازگي هم فيلم «فرزندان انسان» را دوباره ديدم.» اين اثر نيز ساخته‌ كوارون است كه در آن ناباروري يك جامعه آن را به ورطه سقوط كشانده است. او مي‌گويد: «مايوس شده بودم چون اين فيلم را سياه و سفيد به خاطر مي‌آوردم اما سياه و سفيد نبود. آن را اشتباه و به شكلي كه دلم مي‌خواست به خاطر مي‌آوردم. بايد بگويم در هر صورت فيلمي قوي است اما اگر سياه‌ و سفيد بود، تكان‌دهندگي‌اش بيشتر مي‌شد.»

 

نوشتن من را زنده نگه مي‌دارد

چند هفته گذشته، دليلو در مراسم يادبود فيليپ راث، نويسنده امريكايي كه در كتابخانه عمومي نيويورك برگزار شد، حضور يافت. راث كه 22 مي‌سال جاري (اول خرداد) درگذشت، دوست و رقيب دليلو در كسب عنوان بحث‌برانگيز و شايد وهم‌انگيز «بزرگ‌ترين نويسنده در قيد حيات امريكا» بود. اما نكته حايز اهميت اين است كه درگذشت راث نقطه پاياني شد بر بازنشستگي خودخواسته اين نويسنده از دنياي ادبيات. راث هشت سال پاياني عمرش را در آپارتمانش گذراند، گهگاه درباره سياست‌هاي امريكا اظهارنظر مي‌كرد و با رضايت تام پاي خوانش كتاب‌هاي غيرداستاني مي‌نشست. بدون شك راث به هيچ‌وجه دلش براي نويسندگي تنگ نشده بود.

دليلو مي‌گويد: «درست است. فكر نمي‌كنم دلش تنگ شده بود.» اما او معتقد است بازنشستگي مناسب او نيست: «آدم‌ها با يكديگر متفاوت هستند و هميشه در زندگي انحرافات و سردرگمي‌هايي هست. ولي احساس مي‌كنم ايده‌اي در ذهنم دارم كه بايد آن را پرورش دهم. و وقتي قادر به نشستن پشت ماشين تحريرم باشم، همه‌چيز خيلي خوب پيش مي‌رود. اين روزها خيلي كندتر شده‌ام. نمي‌توانم با سرعت سابق كار كنم. اما به جهنم، راهم را ادامه مي‌دهم. نوشتن است كه من را زنده نگه مي‌دارد.»

 

دليلو گفته بود ترور كندي باعث شده او دست به قلم شود. منظور او از اين جمله چه بوده؟ «خب، به اين معنا كه روي من تاثيرگذار بود اگرچه اين واقعه همه را تحت‌تاثير قرار داد. اين ترور تاثيري شگرف داشت، همه‌چيز را تغيير داد. و همچنين غوغايي كه پس از آن به پا شد- شورش‌ها، مسائل نژادي، خشونت- فكر مي‌كنم برخاسته از آن لحظه‌اي بود كه در دالاس به وقوع پيوست. شوك بزرگي به نظام امريكا وارد شد. مثل جرقه‌اي از خارج از جو زمين بود. بعد از اين واقعه سوال متعاقب آن را مطرح مي‌كرديم: آيا يك نفر، لي هاروي اسوالد، مرتكب اين ترور شده يا اين ترور بخشي از توطئه‌اي گسترده بوده؟ و اين عدم‌ قطعيت وارد بخشي از محيطي مي‌شود كه در آن نفس مي‌كشيم و راه مي‌رويم. در واقع حس زندگي در زمانه‌اي عذاب‌آور را مي‌دهد.»

در زمان ترور كندي، دليلو در آژانس تبليغاتي منهتن مشغول تبليغ‌نويسي بود. سال بعد از اين كار استعفا مي‌دهد و نوشتن نخستين رمانش «امريكانا» را شروع مي‌كند. اما به نيمه رمان كه مي‌رسد آن را رها مي‌كند و سال 1971 تمامش مي‌كند. پس از انتشار اين رمان، كتاب‌هايش حجيم‌تر، جسورانه‌تر و موفق‌تر مي‌شوند. در كتاب «ليبرا» ترور كندي را از نگاه اسوالد شرح مي‌دهد و پس از آن نيز كتاب پرفروش و بااصالت «جهان زيرين» را منتشر مي‌كند. در اين رمان گستره نگاهش را وسيع مي‌كند تا گريزي به بيسبال، بمب و تاريخ جنگ سرد بزند. شخصيت‌هاي حقيقي (مانند جي ادگار هوور، فرانك سيناترا، لني بروس) را با مناظر و صداهايي كه از جواني‌اش در نيويورك به خاطر داشته در هم مي‌تند. او تاييد مي‌كند كه: «احساس مي‌كنم در بخش‌هايي از «جهان زيرين» حضور دارم. تمامي فصل‌هاي مربوط به محله برانكس. احساس مي‌كنم خودم را در سطر سطر اين رمان غرق كرده‌ام.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون