• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3207 -
  • ۱۳۹۳ سه شنبه ۲۶ اسفند

يادداشت آكيرا كوروساوا درباره سولاريس تاركوفسكي

تاركوفسكي و سولاريس

 

  ترجمه: رامتين ابراهيمي/  وقتي در نخستين ديدارم از روسيه اتحاديه شوروي به ناهار خوشامدگويي‌ام در مس ‌فيلم رفته بودم تاركوفسكي را ديدم. او ريزنقش، لاغر و كمي شكننده به‌نظر مي‌رسيد و در همين‌حال باهوش و به‌شكلي عجيب حساس و زيرك بود. مرا ياد «تورو تاكميتسو» موزيسيني كه چند فيلم با كوروساوا همكاري داشت مي‌انداخت اما نمي‌دانستم چرا. بعد با گفتن «هنوز كارهايي براي انجام دادن دارم» بهانه آورد و غيبش زد و كمي كه گذشت صداي انفجاري شنيدم كه پنجره‌هاي شيشه‌اي سالن ‌غذاخوري را به‌شدت لرزاند. رييس مس‌فيلم كه ‌ديد خودم را پس كشيده‌ام با لبخندي معنادار گفت: «مي‌دونين، جنگ جهاني ديگه‌اي دركار نيست. تاركوفسكي موشكي پرتاب كرده. اما اين همكاري با تاركوفسكي براي من خودش مثل جنگ جهاني شده». به اين شكل بود كه فهميدم تاركوفسكي داشت سولاريس را فيلمبرداري مي‌كرد.
بعد از مهماني ناهار، رفتم سر صحنه سولاريس. آنجا بود. موشك سوخته‌اي را گوشه ايستگاه فضايي ديدم. متاسفم كه فراموش كردم ازش بپرسم چطور صحنه پرتاب موشك را در استوديو گرفته. لوكيشن ايستگاه ماهواره‌اي به ‌زيبايي و با خرج زيادي درست شده بود (چون همه‌اش از آلياژ دورالومين زبري بود).
نور نقره‌اي‌رنگ يخ‌زده متاليكش مي‌درخشيد و مي‌ديدم كه نور اشعه‌هاي قرمز يا آبي يا سبز با ظرافت از چراغ‌هاي الكتريكي كه توي وسايل قرار داشت چشمك مي‌زد و تكان مي‌خورد. بالاي سقف راهرو دو ريل دورالومين كشيده بودند كه رويش چرخ كوچك دوربين آويزان بود و مي‌شد آن را آزادانه توي ايستگاه ماهواره‌اي چرخاند و حركت داد.
تاركوفسكي من را درست راهنمايي مي‌كرد و همه‌چيز را مثل بچه جواني كه فرصتي طلايي پيدا كرده جعبه عروسك‌هاي مورد‌علاقه‌اش را به كسي نشان دهد بهم توضيح مي‌داد. بوندارچوك، كه همراهم آمده بود، از او درباره هزينه ساخت اين لوكيشن پرسيد و وقتي تاركوفسكي جوابش را داد چشم‌هايش از حدقه بيرون زد. هزينه بسيار زياد بود: حدود ششصد ميليون ين كه اين جواب بوندارچوك را كه فيلم باشكوه «جنگ و صلح» را كارگرداني كرده بود، مبهوت و حيران كرد.
حالا كاملا متوجهم كه چرا رييس مس‌فيلم گفت كه «براي من مثل جنگ جهاني شده» اما استعداد و تلاش بسياري نياز است تا چنين هزينه عظيمي را خرج كنيد. من كه فكر مي‌كردم «وظيفه عظيم و مهيبي است». تمام مدت كه با شور و شعف مرا آنجا راهنمايي مي‌كرد به آن خيره شده بودم.
شنيدم كه افراد زيادي گلايه مي‌كنند سولاريس خيلي طولاني است اما من چنين فكري نمي‌كنم. آنها مخصوصا تشريح طبيعت در صحنه‌هاي مقدماتي را خيلي طولاني مي‌دانند اما اين لايه‌هاي خاطره خداحافظي با اين طبيعت زميني بعد از اينكه كاراكتر اصلي در يك موشك به ايستگاه ماهواره‌اي در كيهان فرستاده مي‌شود است كه آنها را عميقا به عمق داستان فرو مي‌برد و اين صحنه تقريبا روح بيننده را مثل نوستالژياي غيرقابل مقاومتي نسبت به طبيعت و زمين شكنجه مي‌كند، چيزي شبيه دلتنگي نسبت به خانه. بدون حضور سكانس‌هاي طبيعت زيبا در زمين به عنوان مقدمه طولاني فيلم، نمي‌توانيد تماشاگر را به سمت درك حس راه-خروج-نداشتن افرادي كه در ايستگاه ماهواره‌اي «زنداني» شده‌اند هدايت كنيد.
من اين فيلم را براي نخستين بار نيمه شب در اتاق پريويو در موسكو ديدم و سريعا دردي در قلبم حس كردم، دردي همراه با اشتياق بازگشت هرچه سريع‌تر به زمين. ما در علم پيشرفت حيرت‌آوري داشته‌ايم كه از آن لذت مي‌بريم اما اين آخرش انسانيت را به كدام سمت خواهد برد؟ فيلم موفق مي‌شود احساس ترسي در روح‌مان شكل دهد. بدون اين احساس، يك فيلم علمي‌تخيلي چيزي نخواهد بود جز خيالي خُرد.
وقتي به پرده سينما خيره شده بودم اين افكار به ذهنم مي‌آمدند و مي‌رفتند. آن موقع تاركوفسكي هم همراهم بود. او در گوشه استوديو بود و وقتي فيلم تمام شد ايستاد. به من كه نگاه مي‌كرد انگار خجالت مي‌كشيد. بهش گفتم «خيلي خوب بود. باعث مي‌شه ترس اصلي رو حس كنم. » تاركوفسكي با خجالت لبخند زد اما لبخندي از شادي .  سولاريس با تماشاگر دقيقا همين كار را مي‌كند و اين حقيقت را بهمان نشان مي‌دهد كه سولاريس يك فيلم علمي‌تخيلي معمولي نيست. واقعا ترس حقيقي را در روح‌مان بيدار مي‌كند و تمامش ناشي از افكار عميق تاركوفسكي است.
بايد چيزهاي بسياري در دنياي فيلم باشد كه هنوز براي انسان‌ها ناشناخته است: اعماق گيتي كه انسان مي‌خواست به آن نگاه بيندازد، ملاقات‌كننده‌هاي غريبه در ايستگاه ماهواره‌اي، زمان كه برعكس مي‌چرخد از مرگ به زندگي، حس مداوم عجيب شناور بودن، خانه‌ كاراكتر اصلي كه در ذهنش در ايستگاه ماهواره‌اي خيس و خالي است؛ چيزي كه به‌نظرم عرق و اشكي است كه او از درد پراندوه تمام هستي‌اش بيرون ريخته و چيزي كه ما را لرزاند، نماي لوكيشن آكاساكاميتسوكه، توكيو، ژاپن است. او با استفاده ماهرانه از آينه‌ها، حركت نورهاي ماشين‌ها را چندبرابر و تبديلش كرد به تصوير اعلاي شهري متعلق به آينده. هر نماي سولاريس نشان از استعداد خيره‌كننده تاركوفسكي است.
خيلي از آدم‌ها غر مي‌زنند كه فيلم‌هاي تاركوفسكي دشوارند اما من چنين فكر نمي‌كنم. فيلم‌هايش تنها نشان مي‌دهند تاركوفسكي چه شگفت‌آور حساس است. او بعد از سولاريس فيلمي ساخت به‌نام آينه. آينه درباره خاطرات گرم و تسلي‌بخش كودكي‌اش است و باز خيلي‌ها مي‌گويند كه برهم‌زننده و دشوار است. بله، در يك نگاه، به‌نظر در داستان‌سرايي هيچ پيشرفت منطقي ندارد اما بايد به‌ياد داشته باشيم: غيرممكن است كه در روح‌مان، خاطرات كودكي‌مان خودشان را به شكل سكانس‌هاي منطقي و ايستا چيده و به ذهن‌مان نشان دهند. قطار غريب خرده‌هاي تصاوير خاطرات اوليه شكسته و خرد شده‌مان مي‌توانند شاعرانگي را در دوران كودكي‌مان به‌ تصوير بكشند. وقتي از حقيقت اين موضوع مطمئن شديد، شايد بعد ببينيد آينه آسان‌ترين فيلم براي درك كردن است. اما تاركوفسكي ساكت مي‌ماند، بدون اينكه اصلا چيزي بگويد. همين اخلاقش باعث مي‌شود باور داشته باشم كه پتانسيل شگفت‌انگيزي دارد. براي كساني كه آماده‌اند همه‌چيز را درباره فيلم‌ خودشان توضيح دهند آينده روشني ممكن نيست.
*اين قطعه براي روزنامه «آساهي شينبان» نوشته شد و در چاپ عصر، در 13 ماه مه‌1977 چاپ شد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون