• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4239 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۳ آذر

به مناسبت سالروز ولادت پيامبر اسلام (ص)

نامت بماند تا ابد

سعيد تهراني نسب
 

«اي خدا بگمار قومي روح‌مند / تا ز صندوقِ بدن‌مان واخرند / خلق را از بندِ صندوق ِ فسون / كي خرد، جز انبياء و مرسلون؟»

در اواخر دفتر ششم مثنوي، مولوي داستاني تمثيلي بيان مي‌كند: جوحي (شوخ) از شدت فقر به زنش مي‌گويد: مردي هوسباز به طمع بينداز و صيد كن «تا بدوشانيم از صيد تو شير!» زن نزد قاضي مي‌رود و با ناز و دلبري، از ستمكاري شوهر خويش گله و ناله و افغان مي‌كند؛ باري، «قصه كوته كن كه قاضي شد شكار / از مقال و از جمالِ آن نگار». زن به قاضي مي‌گويد كه شويش به ده رفته و خانه «بهر خلوت، سخت نيكو مسكني است». قاضي زيرك كامجو، شبانه راهي خانه زن مي‌شود. اندكي بعد، جوحي طبق نقشه‌‌اي كه از پيش با زن خود كشيده، در مي‌زند. قاضي كه جز يك صندوق خالي چيزي پيدا نمي‌كند، از ترس در آن پنهان مي‌شود. جوحي داد و فريادزنان وارد خانه مي‌شود و به زن مي‌گويد: من چه دارم كه فداي تو نكرده‌ام؟ چرا دايما نزد اين و آن از من شكايت مي‌كني؟ «من چه دارم غير آن صندوق، كآن/ هست مايه تهمت و پايه گُمان»؟ مردم به غلط، مي‌پندارند درون اين صندوق سيم و زر دارم. فردا اين صندوق را كه دار و ندار من‌است مي‌برم و در وسط بازار آتش مي‌زنم؛ «تا ببيند مومن و گبر و يهود / كاندرين صندوق جز لعنت نبود!» زن براي ظاهرسازي مي‌گويد: ‌اي مرد از اين تصميم درگذر! اما جوحي سوگند مي‌خورد كه حتما چنين خواهد كرد. سپس حمالي را مي‌خواند و صندوق را بر پشتش نهاده روانه مركز شهر مي‌كند. در وسط راه، قاضي از ترس جان و آبرو، از درون صندوق، حمال را صدا مي‌زد. حمال كه از ماجرا بي‌خبر است ابتدا سردرگم مي‌شود ولي «عاقبت دانست كان بانگ و فغان/ بُد ز صندوق و كسي در وي نهان». بالاخره قاضي به او مي‌گويد: «به محكمه برو و به نايبم خبر ده تا بيايد و صندوق را همين‌طور دربسته از اين ديوانه (جوحي) بخرد.» در اينجا مولوي لب اين تمثيل و پيام معنوي‌اش را فارغ از پوسته داستان، در دو بيتي‌اي كه در صدر مقال آمد، بيان مي‌كند: هر كدام از ما، اگر نيك بنگريم، در تابوت بدن خود، در بند جسمانيات و ماديات گرفتاريم و هيچكس جز پيامبران و رسولان نمي‌توانند خلق را از بند اين صندوق برهانند و اين قوم «روحمند» رسول و آل رسول، دايما با ما گنهكارانِ خو كرده به معصيت، چنين مي‌كنند: «هر دمي صندوقي‌اي‌ اي بدپسند/ هاتفان و غيبيانت مي‌خرند!»

داستان بعدي نه تنها از لحاظ معنوي، حقيقي، بلكه يك رخداد واقعي است. داستان يكي از بي‌شمار كساني كه تاكنون، به تعبير مولوي، پيامبر(ص) «صندوقش» را قبل از آنكه در آتش بيفتد «خريد»: در فصل ۱۶ كتاب محمد(ص) (زندگي او بر اساس كهن‌ترين منابع) به قلم دانشمند فقيد برجسته انگليسي، مرحوم دكتر مارتين لينگز، مي‌خوانيم:

«در ميان نخستين پاسخ‌هايي كه به دعوت پيامبر دادند، برخي داراي انگيزه‌هايي بودند كه نمي‌توان آن را به هيچ تلاش يا تشويق بشري نسبت داد... . يك روز صبح، خالد، پسر سعيدبن عاص (يكي از افراد بسيار بانفوذ قبيله عبدُالشمس) سرزده به ملاقات يكي از اصحاب آمد. چهره جوان نشان مي‌داد كه از واقعه‌اي وحشتناك ترسيده است؛ خالد سراسيمه براي او تعريف كرد كه ديشب خوابي ديده كه گرچه تعبيرش را نمي‌داند، اما يقين دارد كه مي‌بايست پرمعنا و مهم باشد. خالد ديده بود لب چاهي ايستاده كه در آن آتشي فروزان است، آتشي چنان عظيم كه انتهايش ناپيدا بود. سپس پدرش (ابن عاص) آمد و مي‌خواست او را به درون آن چاه آتش بيندازد، اما در حالي كه آن دو، در لبه چاه گلاويز بودند، در اوج وحشت خالد، او حلقه محكمِ دو دست را به دور كمر خود احساس كرد كه با وجود همه تلاش‌هاي پدرش، وي را محكم نگه مي‌داشت. وقتي خالد برگشت و نگاه كرد ديد منجي او «الامين»، محمدبن عبدالله است و در آن لحظه از خواب بيدار شد. ابوبكر گفت: خوشا به حالت‌ اي خالد! مردي كه نجاتت داد رسول خداست... خالد يك‌راست نزد پيامبر (ص) رفت و... مسلمان شد و اسلامش را از خانواده‌اش مخفي مي‌داشت.»

 

داستان مسلمان شدن مارتين لينگز

و اما داستان خود نويسنده كتاب مزبور و تحول معنوي او. آقاي مارتين لينگز نزديك به صد و ده سال پيش در ايالت لانكاشر در شمال غرب انگلستان ‌زاده شد. دهه‌هاي نخستين قرن بيستم مصادف با دوران طلايي علوم جديد و اوج كيش پيروزپنداري و خودبرترانگاري مدرنيسم بود. مدرنيسم به معناي خاص و فني آنكه در يك كلام، بي‌نيازي عقل اين‌ ‌جهاني از معنويت و عالم علوي است. در آن دوران، باور به پيشرفت علمي و توسعه و «تفرج صنع» و تكنولوژي و سيطره كميت، به اعلا درجه رواج خود رسيده بود. علاوه بر اين، از لحاظ مكاني، انگلستان مهد انقلاب صنعتي و يكي از مهم‌ترين مراكز توليد و اشاعه علوم و فنون نوين به شمار مي‌رفت. مرحوم لينگز در چنين زماني‌ زاده شد و در چنين فضايي باليد. وي از همان آغاز داراي توانايي‌هاي فردي و واجد شرايط خانوادگي و اجتماعي لازم براي نيل به مراتب عالي بود و چنان كه بعدها معلوم شد، توفيقاتش هم، بر خلاف برخي از شخصيت‌هاي مشهور قرن بيستم، نه محدود به يك دوره خاص، بل پيوسته و مداوم بود: وي در مدرسه نخبگان از شاگردان ممتاز بود و موفق به اخذ پذيرش از دانشگاه آكسفورد شد و با استاداني چون نويسنده و اديب و شاعر مشهور انگليسي، سي. اِس. لوييس، دوستي و مصاحبت داشت. چنان كه در روايت او از زندگي خودش آمده، ادراك يك كمبود بسيار اساسي در ميان وفور امكانات دنياي مدرن و به‌شدت مادي، به زمان تحصيلات متوسطه‌اش برمي‌گردد. او بر خلاف اكثريت اعضاي جامعه عام و خاص كشور انگلستان و دانشگاه آكسفورد، نه تنها دوري جامعه مدرن از خدا و دين، بلكه مداهنه‌ها و مجامله‌هاي مسيحيت در برابر علوم جديد و استحاله آن در قالب مذاهب متجدد و «اصلاح‌شده»، از جمله مذهب خانواده خودش، يعني مذهب «انْگليكنيسم» يا «كليساي انگستان» و مخصوصا تناقض‌ها و كاستي‌هاي جهان‌بيني غالب را مي‌ديد و مي‌فهميد و البته برنمي‌تافت. به زبان خود او: «مرا به مذهب پروتستان بار آوردند . اين بدان معنا بود كه هيچ‌وقت چيزي درباره اوليا نشنيدم، هيچ چيز درباره عرفان مسيحي فرانگرفتم و هيچ چيز درباره ابعاد باطني دين نمي‌دانستم. به علاوه، تحصيلاتم همه در دهه ۱۹۲۰، درست پس از جنگ جهاني اول بود، همان دوره شادي و هيجان شديد. به باور عموم، اين آخرين جنگ بود، جنگي براي خاتمه دادن به تمامي جنگ‌ها و اين باور كه همه‌چيز كامل و بي‌عيب شده است. به ياد مي‌آورم در آن زمان يكي از سياستمداران در يك سخنراني مشهور گفت: «اكنون ما در صبح شكوهمند جهان هستيم.» امروز چه كسي جرات دارد چنين حرفي بزند؟! اما آن روز همه حرف او را باور مي‌كردند… [ در همان زمان، گنون كه ــ برخلاف اكثريت قريب به اتفاق مردم ــ بصيرتش استثنايي بود، در كتاب «شرق و غرب»، چاپ ۱۹۲۴ ميلادي، نوشته بود: «اوضاع (جامعه كنوني) همچون اوضاع موجود زنده‌اي است كه سرش قطع شده باشد اما به حياتش ادامه دهد: حياتي كه هم شديد است و هم شلخته».] و باز، در كنار مفهوم «پيشرفت»، همه جا عقيده راسخ به «تكامل (دارويني) » مشهود بود. در مدرسه دو ساعت در هفته، تعليمات ديني داشتيم كه در آن داستان آدم و حوا و هبوط انسان را به ما آموزش مي‌دادند. بقيه اوقات «اين واقعيت را كه علم ثابت كرده» (به قول خودشان)، مرتب در گوش ما مي‌خواندند، كه «ما از نسل شامپانزه‌ايم»… و آن دوره تحصيل در حالي تمام شد كه من نمي‌دانستم بالاخره تكليف چيست. اما، به هر حال، دين هيچ چيز براي ارايه به عقل من نداشت. در آن زمان بود كه كتاب‌هاي رنه گنون را يافتم...»

 

رنه گنون و تاثيري كه بر لينگز گذاشت

رنه گنون رياضيات، فلسفه، و متافيزيك مي‌دانست و تأملات عميق و پيش‌بيني‌هايش (علي‌الخصوص در كتاب‌هاي «سيطره كميت» و «بحران دنياي متجدد») او را در زمره تيزبين‌ترين روشنفكران تراز اول نيمه نخستين قرن بيستم قرار مي‌دهد. وي پس از مطالعات وسيع و عميق در اديان بزرگ جهان، به اسلام گرويده، نام عبدالواحد يحيي را براي خود برگزيد و در سال ۱۹۳۰ ميلادي از پاريس به قاهره رفت و تا پايان عمرش در پايتخت مصر زندگي كرد. از قضا، آقاي لينگز هم پس از چندين دوره تدريس در دانشگاه‌هاي لهستان و ليتواني، در سال ۱۹۴۰ به دانشگاه قاهره رفت. او قبلا به نوشته‌هاي رنه گنون برخورده بود ولي اكنون فرصت آن يافت كه از نزديك با گنون مصاحبت و خدمتگزاري كند. گنون معتقد بود همه اديان بزرگ جهان حقيقي‌اند و هركدام از آنها توانايي نشان دادن راهي را كه به «كمال اصيل و ازلي، و ملاقات با خدا» بينجامد دارد. همچنين گنون مي‌گفت كه در دوران جديد، دين، مخصوصا مسيحيت، عقل انسان‌ها را به حال خود رها كرده و تنها احساسات آنان را تغذيه مي‌كند و فاجعه مدرنيسم پيامد بلافصل اين امر است. در آن زمان لينگز هنوز رسما به مذهب پروتستان كليساي انگليس بود. لينگز مي‌گفت: «كشف گنون مثل برق مرا گرفت؛ مي‌دانستم كه رودرروي حقيقت نشسته‌ام... و اينكه بايد كاري انجام مي‌دادم.» اتفاقا لينگز يك مسيحي بسيار متعهد و درستكار بود. هر شب نيايش و دعاي توسل «اوِ ماريا» («السلام عليك، يا مريمُ») را مي‌خواند. تنها كاري كه تصورش را هم نمي‌كرد، خارج شدن از دينش بود. اما معلوم شد كه در «صندوق بودن» هم نسبي است و اگرچه او در «صندوق» قيود شهوات و جسمانيات عامه مردم انگلستان و اروپا و جهان آن زمان نبود وليكن نسبت به منزلت والايي كه خداوند براي او تدارك ديده و استعدادش را به او بخشيده بود، در «صندوق» بود و مسير جريان وقايع به گونه‌اي مقدر شد كه خود حضرت مريم(ع) او را به اسلام هدايت كرد؛ بخشي از جزييات آن ماجراي شگفت در مقدمه كتاب محمد(ص) - زندگي او بر اساس كهن‌ترين منابع، بدون واسطه نقل شده است. حاصل آنكه او نيز به اسلام گرويد و به معرفت و بنابراين به عشق محمدي صلي‌الله‌عليه‌و‌آله دست يافت. او يك شاعر و اديب تواناي انگليسي بود كه سروده‌هايش همسنگ اشعار جان دان (شاعر مشهور قرن شانزدهم) شناخته شده‌اند و در همان دانشگاه (دانشگاه آكسفورد) و در همان كالج (كالج مادلين) تحصيل و مطالعه مي‌كرد كه اديباني چون سي‌اِس‌لوييس (نويسنده مشهور «افسانه نارنيا» و آثار ديگر) و جان تُلكين (نويسنده مشهور «ارباب حلقه‌ها» و آثار ديگر) كار و مطالعه مي‌كردند. آقاي لينگز بارها اعتراف كرد كه خود را براي شأن «بيوگرافر پيامبر» قابل نمي‌دانسته و تأليف كتاب محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله طرح و نقشه او نبود. وي فردي بسيار مسوول بود و در عين‌حال، در هر كارش به كمتر از حد كمال راضي نمي‌شد. تنها كاري كه مي‌كرد تهيه درس‌هايي از سيره پيامبر براي خودش و حلقه‌هاي خصوصي و دوستان صميمي بود؛ اما با گذشت زمان و ادامه روند كار متوجه شد كه اراده والاتري او را به سمت انجام يك كار جامع «مي‌كشد» (اي بسا همان كششي كه مولوي گفت: آن كشنده مي‌كشد، من چون كنم؟!) و او هم به سبب سابقه پرهيزكاري و انس با معنويات مسيحي و هم به سبب كسب علوم عرفاني پس از تشرف به اسلام و بالاتر از همه، به سبب فيض الهي و بركات و نظر لطف محمدي صلي‌الله‌عليه‌و‌آله، با چنين اشارات غيبي كاملا آشنا شده بود، متابعت كرد و به تحقيقي جامع و دقيق در اين باب همت گماشت. از اين روي، اينكه چرا وي براي اين كتاب مقدمه‌اي ننوشته است نيز تاحدي روشن مي‌شود. همچنين وي ــ براي كساني كه محرم مي‌دانست ــ از احساس «حضور فوق‌العاده نيرومند» پيامبر در تمامي طول نگارش كتاب سخن مي‌گفت.

 

پيش‌بيني‌اي كه غلط از آب درآمد

برخي «روشنفكران ديني» معاصر اصرار دارند كه پديده اقبال به دين در دنياي مدرن را تعليل و تحليل كنند. اصرار اينان كاملا معقول و طبيعي است؛ زيرا مطابق پيش‌بيني دانشمندان متجدد قرن ۱۹ و ۲۰ اروپا و مطابق جهان‌بيني كلي علمي مدرن، چنين پديده‌اي اصلا نمي‌بايست رخ مي‌داد! حتي با مقداري تأمل مي‌توان ديد كه انگيزه پروژه اسلام‌هراسي و هدف از توليد گروه‌هاي افراطي تكفيري همانند داعش نيز جلوگيري از ظهور پديده اقبال به دين، بالاخص دين اسلام، است؛ گويي در اين پروژه‌ها با مصداق صريح آيه «كلما أوقدوا نارا لِلحربِ أطفأها ‌الله» (هر زمان آتشي براي جنگ مي‌افروزند، خدا آن را خاموش مي‌كند؛ مائده ۶۴) و آيه «يريدون أن يطفِئوا نور‌الله بِأفواهِهم ويأبي ‌الله اِلا أن يتِم نورهُ ولو كرِه الكافِرون» (مي‌خواهند نور خدا را با دهان‌هاي‌شان خاموش كنند و خدا نمي‌گذارد تا نور خود را كامل كند، هرچند كافران را خوش نيايد؛ توبه ۳۲) مواجهيم. به قول مولوي: «قصد كردستند اين گِل پاره‌ها / كه بپوشانند خورشيد تو را /‌اي ضياءُ الحق، حسام دين و دل/ كي توان اندود خورشيدي به گِل!؟»

در هر حال، اگر اصرار اينان را بپذيريم و در مقام خبرنگاري محض، تنها در پي ضبط علل و اسباب باشيم، بايد بگوييم بخشي از كساني كه به اسلام مي‌گروند، به‌واسطه خشم و كينه از ستم استعمار و زورگويي است، بخشي كوچك به واسطه انگيزه‌هاي اجتماعي و احيانا اقتصادي؛ بخشي به واسطه دلبُردگي‌هاي هنري و فرهنگي و زيبايي، بخشي به واسطه نياز به يافتن هويت مطلوب، بخشي به واسطه انس با فلسفه و معارف عميق و لطيف و برخي به واسطه عشق و ذكر و جذابيت قلبي. در اين‌صورت، اسلام آقاي لينگز، بيش از همه مربوط به دو بخش اخير است. وليكن اگر نيك بنگريم، نياز به چنان تعليل و تحليل «روشنفكرانه» و اصرار بر آن، از اساس معيوب و مخبط و ناشي از يك فرض غلط و يك تعصب و دلبستگي ناصواب است: اينكه جهان‌بيني علمي مدرن، مطلق است و لاجرم تالي‌هاي آن نيز صادقند. حيات و ممات آقاي لينگز و كل آثار وي، و بزرگاني چون او، بر بطلان جهان‌بيني مدرن گواهي مي‌دهند. اما در اينجا به مناسبت ايام احتفال و جشن ميلاد نبي، تنها به مرور برخي از نكات برجسته آن اثر او كه صريحا مربوط به حضرت ختمي مرتبت است ــ يعني كتاب فوق‌الذكر محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله ــ مي‌پردازيم، هرچند كه بيست و پنج كتاب و ده‌ها مقاله تخصصي ديگر متعلق به مرحوم لينگز، هرچند ظاهرا نامربوط، وليكن «در سرسر» همگي نهايتا به همان سرچشمه فياض مربوطند. چنان كه اشاره شد، افراد بسيار، با انگيزه‌هاي گوناگون، علاقه‌مند به دانستن جزييات زندگي و روش و منش شخص پيامبر و پيام وي ‌بوده و هستند. براي مومنان، خواندن سيره پيامبر نه تنها به دليل آگاه شدن از وقايع تاريخي، بلكه في‌نفسه، نوعي ذكر و يك عمل عبادي محسوب مي‌شود كه مانند نوشيدن و تغذيه، براي ادامه حيات به «تكرار» آن نيازمندند و از آن لذت مي‌برند و درواقع هيچگاه از «تكرارش» ملول نمي‌شوند. در دنياي كنوني شرح و روايتي مطلوب است كه هم از لحاظ زبان و هم از لحاظ فضاي گفتمان، از يك سو با جديت و شأن موضوع تناسب داشته باشد و از سوي ديگر، مانند پاره‌اي از متون فقهي يا كتب ديني كه مشحون از اصطلاحات فني‌اند، براي خوانندگان معاصر، مُغلق و ناخواندني نباشد. مخصوصا ترجمه كتاب آقاي لينگز به فارسي زماني آغاز شد كه سال‌ها پيش از آن ترجمه فارسي «حيات محمد» حسنين هيكل (به قلم آقاي پاينده) و ترجمه عالي انگليسي همان كتاب به دست يكي از علماي بزرگ قرن بيستم، پروفسور اسماعيل رجا فاروقي، موجود بود. يكي از نقاط قوت آن كتاب، عيار والاي آن در اِسناد و ارجاع به منابع دست‌اول بود.

 

لينگز در برابر دنياي مدرن احساس حقارت نكرد

در مقابل اما در معدود مواردي (مانند داستان اصحاب فيل و معجزه ابابيل و امثال آن) گويي چنان در برابر دنياي مدرن و علوم جديد احساس ضعف و حقارت مي‌كرد كه بسياري از جنبه‌هاي فوق طبيعي و فوق مادي افعال و اقوال و احوال پيامبر را به فتواي خود حذف يا تأويل مي‌كرد و مدام دل‌مشغول و ترسان بود كه فلان مستشرق غربي، يا ذهن علم‌زده انسان مدرن، به محتويات آن چه ايرادي خواهد گرفت. اما آقاي لينگز نويسنده‌اي بود كه (به دلايلي كه شرح داديم) در برابر غرب مدرن و علوم جديد احساس حقارت نمي‌كرد. در حالي كه بسياري از مسلمانان اهل كشورهاي استعمارشده چنين بودند و اين حالت حتي در زبان آنان رخنه كرده بود، حال آنكه زبان انگليسي، مخصوصا در آن زمان، زبان حاكمان پيروزمند دنيا بود و اين حالت نيز، به‌گونه‌اي ناخودآگاه، در تمامي آثار اين زبان منعكس بود. آقاي لينگز از روي نفرت يا رقابت، يا باانگيزه‌هاي سياسي يا ايدئولوژيك، يا حتي براي دفاع از عقايد ارزشمند اسلام، به سراغ سيره پيامبر نرفته بود. از سوي ديگر، هرچند كه در بهترين دانشگاه زمان خود تحصيل كرده و نتايج خيره‌كننده ظرفيت‌ها و روش‌هاي آنان را تجربه كرده بود، اما نه به منابع موجود در زبان خودش در اين زمينه اكتفا ‌كرد و نه به روش‌هاي مدرن رايج تحقيق و نقد؛ بلكه عربي را نيز به‌خوبي فراگرفته و سال‌ها در مصر زندگي كرد؛ دو بار (۱۹۴۸ و ۱۹۷۶ ميلادي) حج به جا آورد و بسياري از مكان‌هاي مهم در تاريخ اسلام مانند بدر و اُحُد، را از نزديك زيارت كرد. خواننده هوشيار با رجوع به شرح او از غزوه‌هاي بدر و اُحُد اين نكته را به خوبي درمي‌يابد. او تمامي منابع دست‌اول ـ يعني كهن‌ترين آنها ـ را فراهم آورد و با استعداد خدادادي و حافظه حيرت‌انگيزش چنان با محتويات سيره انس گرفت و چنان نسبت به ظريف‌ترين جزييات پيچيده آن اِشراف پيدا كرد كه اثرش تا به امروز تحسين هر خواننده‌اي را برمي‌انگيزد. آقاي لينگز صاحب يك تفكر شفاف و چنان كه پيش‌تر ديديم داراي يك قلم فوق‌العاده رسا بود. حتي در ميان نويسندگان مشهور انگليسي كمتر كسي توانسته مانند او متين، فاخر و درعين‌حال روان و شفاف و ساده بنويسد. او تمامي اشعار عربي در كتابش را به شعر انگليسي برگرداند. اينكه كسي كه عنوان اولين كتاب تخصصي‌اش «سر شكسپير» و خود، هم در نظم و هم در نثر، از جمله نثر روايي و توصيفي، استاد و صاحب چندين اثر اصيل و بديع، و يك هنرمند تمام‌عيار و يك زيبايي‌شناس تراز اول بود ـ محققي كه اهل فن به بينش‌هاي تيز و عميقش در متافيزيك به ديده حيرت و احترام مي‌نگريستند ـ و از همه مهم‌تر، كسي كه در طول ساليان دراز عمر پربركتش، پاكي و درستكاري‌اش بر همگان آشكار شده بود و نه‌تنها از طريق معتبرترين منابع نقلي با افعال و اقوال پيامبر سر و كار داشت، بلكه به عنوان يك متخصص عرفان نظري و يك سالك طريقه عرفاني (طريقه مريميه)، با احوال پيامبر نيز سر و كار داشت، با عشق و ارادت به كسي كه نامش عنوان اصلي كتاب است، دست به چنين كار شريفي زد، به‌راستي حادثه ميموني بود. محصول اين همه شايستگي و توانايي و هوشمندي و هنر و ذوق عرفاني كجا و كتاب‌‌هاي كساني كه انواع غرض‌ها و انگيزه‌هاي رنگارنگ، از كشيش و داستان‌نويس رومانيايي گرفته تا فلان مستشرق غربي، دست به قلم مي‌برند، كجا.

 


مكه از پيش از نزول تورات تاكنون

مارتين لينگز

ترجمه: سعيد تهراني نسب

انتشارات: حكمت

مارتين لينگز دو بار (۱۹۴۸ و ۱۹۷۶ ميلادي) حج به جا آورد و بسياري از مكان‌هاي مهم در تاريخ اسلام مانند بدر و اُحُد را از نزديك زيارت كرد.

 

محمد بر پايه كهن‌ترين منابع

مارتين لينگز

ترجمه: سعيد تهراني نسب

انتشارات: حكمت

در ميان نخستين پاسخ‌هايي كه به دعوت پيامبر دادند، برخي داراي انگيزه‌هايي بودند كه نمي‌توان آن را به هيچ تلاش يا تشويق بشري نسبت داد...


رنه گنون معتقد بود همه اديان بزرگ جهان حقيقي‌اند و هركدام از آنها توانايي نشان دادن راهي كه به «كمال اصيل و ازلي، و ملاقات با خدا» بينجامد را دارد. همچنين گنون مي‌گفت كه در دوران جديد، دين، مخصوصا مسيحيت، عقل انسان‌ها را به حال خود رها كرده و تنها احساسات آنان را تغذيه مي‌كند و فاجعه مدرنيسم پيامد بلافصل اين امر است. لينگز مي‌گفت: «كشف گنون مثل برق مرا گرفت؛ مي‌دانستم كه رودرروي حقيقت نشسته‌ام... و اينكه بايد كاري انجام مي‌دادم.»

لينگز يك مسيحي بسيار متعهد و درستكار بود. هر شب نيايش و دعاي توسل «اوِ ماريا» («السلام عليك، يا مريم») را مي‌خواند. تنها كاري كه تصورش را هم نمي‌كرد، خارج شدن از دينش بود.

لينگز بارها اعتراف كرد كه خود را براي شأن «بيوگرافر پيامبر» قابل نمي‌دانسته و تأليف كتاب محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله طرح و نقشه او نبود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون