• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4261 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۹ آذر

گزارشي از «يك مهماني باشكوه»

سعيد رضادوست

 

 

«روزِ باران است»... مكان: تالارِ فردوسي دانشكده ادبياتِ دانشگاه تهران.

همه جمع شده‌اند زير سقفِ نامي كه هزار سال پيش از اين نيز، ايرانيان را جمع و متحد كرده بود. زندگي جريان‌يافته در جزءجزءِ زمان و «جمع بايد كرد اجزا را به عشق.» «دست بر هر كجا نهي جان است.» «هر گوشه يكي مستي» در انتظارِ «لحظه ديدار» نشسته است و «گويي از شهپرِ جبريل درآويخته» است يا كه «سيمرغ گرفته‌ست به منقار» او را. «در فضايي كه مكان گم شده از وسعتِ آن»، نغماتِ شورانگيز موسيقي، همه را لبريز و سرشار ساخته است.

«اندك اندك جمعِ مستان مي‌رسند...» چشم به در دوخته‌ام و ناگاه از جا كنده مي‌شوم كه: «شمس و قمرم آمد... وان كانِ زرم آمد» و وجودِ همگان بر دفِ كف‌هاي‌شان، كوبيده مي‌شود و بدين‌سان «استاد دكتر محمدعلي موحد» قدم به تالار مي‌گذارد.

مقرر شده تا نخستين نشانِ عالي كميسيون ملي يونسكو به «بزرگ بخرد راد» مردي تقديم شود كه بيش از ۷ دهه، درختِ دانش و فرهنگ و هنر را آبياري كرده و بدل به «بختِ جوان» روزگار شده است. محمدعلي موحد كه «خوابِ آشفته نفت» را تعبير كرد و «قانونِ حاكم» را «در هواي حق و عدالت» پرورده ساخت و پاي «ابن‌بطوطه» و «فضل‌الله روزبهان خنجي» را به روزگار ما گشود و «مقالات شمس» را در مقولات مولانا نشان‌ داد و آموختمان كه «مبالغه مستعار» روزگار، «هياهو بر سرِ هيچ» است و بايد دل در «شاهدِ عهدِ شباب» بست. بينشِ خداوندگارِ ما موحد، بيش از آنكه در كارِ تصحيحِ متون و از جمله «مثنوي معنوي» ‌آيد، به كارِ ميوه‌چينانِ «درختِ معرفت»‌اش آمده و هر كه ساعتي را در سايه‌سارِ آفتابِ او آسوده باشد، مي‌تواند گواهي ‌‌دهد كه:

من مصحفِ باطل‌ام وليكن

تصحيح شوم چو تو بخواني

«مولانا»

اما، آنچه بيش از همه در رخ‌دادِ ديروز مهم جلوه مي‌كرد، انگشت نهادن دكتر موحد بر «نظام سترون آموزشي» و «سيستم استعدادكش» آموزش و پرورش و آموزش عالي ايران بود. او نه به «نقاطِ فانتزي‌گونه عرفانِ نظري»، نگاهي افكند و نه از شمس و عرفان‌پژوهي متداول، سخني خاص به ميان آورد. اشاره مستقيم و مستند او به «پرسش‌هاي بي‌مايه و آشفته امتحانات مدارس» و «آزمون سراسري كنكور» و سپس نقد آنها بود كه نشان داد چگونه هنوز نيز با دانشي ژرف و بينشي شگرف، جزئي‌ترين واقعيت‌هاي عيني انسان‌هاي داراي «جان و استخوان و خون و گوشت و پوست» را درك مي‌كند و از نظر مي‌گذراند. موحد، نيك دريافته است كه چرا و چگونه، گلِ شور و شوقِ فرزندان اين سرزمين مي‌پژمرد و «گنجشك‌هاي جنگ و جيره‌بندي» پرپر مي‌شوند. او حكيمانه، نبضِ سيستمِ آموزشي رنجورِ ايران را گرفته و همگان را به دقت در اين محتضر، فرامي‌خواند.

ديروز، مصطفي ملكيان با دقتِ شگرف و شگفتِ هميشگي خويش، محمدعلي موحد را هم‌سنگ و هم‌شانه خواجه‌نصيرالدين توسي در تاريخِ دانش و فرهنگ و هنرِ ايران‌ برشمرد. سخني كه نه لاف است و نه گزاف. براي تحقيق در اين نكته كافي است ساعتي در «باغِ سبز» تفرج كرد و «قصه قصه‌ها» را خواند. بي‌گمان با همين اندك تلاش فهميده مي‌شود كه چگونه يك نفر تا بدين پايه «موحد» شده است.

«واحد كالالف» كه ‌بود آن ولي؟

بلكه صد قرن است آن عبدالعلي

«مثنوي شريف»

درباره دكتر محمدعلي موحد، بسيار چيزها گفته‌اند كه البته او همه آنها هست و اما آنها، همه او نيست. آن چيز‌ها «قطره‌اي بود جنبِ» موحد. شايد بزرگ‌ترين مانعِ درك راستين و همه‌جانبه اين نادره روزگار، «معاصريت» او باشد كه بدل به حجابي‌ شده بس ستبر. اگر غبارِ قرون بر نام و چهره موحد نشسته بود، امروز همگان آرزو مي‌كردند كه «يا ليتنا كنّا معك»! و «كاش در روزگارِ آن بزرگ نفس مي‌كشيديم.» اگر «حجابِ معاصريت» نبود اكنون شرح‌ها نوشته بودند بر سطرسطرِ پژوهيده‌ها و گردانيده‌هاي او.

«كشفِ حجابِ معاصريت»‌ام آرزوست...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون