سرطاني به نام زباله
سينا قنبرپور
تا پا به «آرادكوه» نگذاريد و كف كفشتان به زمين نخورد، تا هواي آنجا را داخل ريههايتان ندهيد نميتوانيد تصور كنيد درباره چه چيزي صحبت ميكنيم. صحبت از حجمي صدهاهزار برابر سطلهاي خاكستري رنگ كنار خيابانهاي شهرمان است. تا پا به آرادكوه نگذاريد نميتوانيد تصور كنيد ما با زندگيمان در حال چه معاملهاي هستيم. حجمي از زباله كه توليد ميكنيم از متوسط توليد زباله بسياري از كشورها بيشتر است. اصلا گويي هيچ متر و معياري براي توليد زباله نداريم. «آرادكوه» در جنوب تهران، جايي بين بهشتزهرا و كهريزك، مثالي است از بزرگترين جا و مكاني كه در كشور به دفن زباله اختصاص پيدا كرده است و مصداقي است از وضعيت آنچه در كشور با آن مواجهيم. وقتي همين چند روز قبل عيسي كلانتري رييس سازمان حفاظت محيط زيست از آسيبديدن آبزيان رودخانههاي شمال كشور براثر ورود شيرابه زبالهها به اين رودها خبر داده است چطور ميتوانيم نسبت به حيات خودمان بيتفاوت باشيم. موضوع زباله فقط چرخه جمعآوري و دفن آن يا مقوله بازيافت نيست. چيزي شبيه سرطاني است كه به قول پزشكان متاستاز شده است. يك چرخه غيررسمي كه به دليل عدم توانايي شناخت و درك وسعت و قدرت آن از صفت «مافيا» براي آن استفاده ميكنيم و تاكنون هم نتوانستهايم فكري براي چگونگي سامان دادن به زبالهگردها و آن سيستمي كه قبل از جمعآوري زباله از خيابانها آنها را تفكيك و جدا ميكنند كنيم. از سوي ديگر مقوله بازيافت تا دفن است كه هنوز در تهران به عنوان پايتخت به سامان نشده است. روزي كسي مدعي توليد برق از زبالهها ميشود ولي ميبينيم كه حتي چراغهاي يك رديف از خيابانهاي منتهي به آرادكوه را هم روشن نكرده است. روزي ديگر ادعايي ديگر ولي زباله مقولهاي نيست كه جلوي چشم مردم باشد و بتوان با آن نمايشي براي مردم اجرا كرد و در نتيجه همان ته شهر روي هم تلنبار ميشود. اما معماي زباله اگر به مرحله حل برسد يك سرنخ ديگر هم دارد. زندگي مصرفزده و بيحساب و كتاب ما. جايي كه هيچكس و هيچ نهادي توان كالبدشكافي آن را نداشته است. ما چنان مصرف ميكنيم كه گاه فراموش ميكنيم زبالهها هم در نهايت به حساب خودمان در جايي انباشته ميشود و دودش به چشم خودمان ميرود.