چند نكته درباره جشنواره
پوريا ذوالفقاري
اول) جشنواره سي و هفتم را ميتوان با عبارت «جدال قديم و جديد» توصيف كرد. اين فاصله كهنه و نو برخلاف برخي گفتهها ربطي به ورود نسل جديد ندارد. آشفتگي فريدون جيراني به مراتب نوتر و جوانتر از جمشيديه يلدا جبلياست و رضا ميركريمي با طراوتي بيش از ميلاد صدرعاملي پشت دوربين ميايستد. سينما روحيه جوان ميطلبد و اين ربطي به سن ندارد. جشنواره سي و هفتم اين نكته را ثابت كرد.
دوم) بحران اصلي سينماي ايران بحران تهيهكنندگي است. تقريبا همه صنفها دارند كارشان را به بهترين شكل انجام ميدهند. بهويژه در حوزههاي تكنيكي گامهاي بلندي به همت افراد (و نه پيرو سياستهايي انديشيده) برداشته شده اما تهيهكنندگان به زحمت نمره قبولي ميگيرند. فيلمساز موافقت بازيگر را جلب ميكند، نزد سرمايهگذار ميرود و بعد با بازيگر و سرمايهگذار به دفتر تهيهكننده ميآيد. تهيهكننده هم پولي ميگيرد و كارتش را وسط ميگذارد و از اين جا به بعد به فراخور ميزان پولي كه سرمايهگذار وسط گذاشته فيلمبرداري انجام ميشود و كيلومترها راش ميرود به اتاق تدوين و كارگردان نسخه نهايي تهيه ميكند و در طول جشنواره بر اساس بازخوردها پيوسته تدوين مجدد و كم و زياد ميكند و اين وسط هيچ نشاني از سينمابلدي تهيهكننده و شناخت او از سينما نيست. همه فيلمها نسخه كارگردانند.
سوم) پول زياد آفت است. فيلمي دو ميلياردي اگر با يك ميليارد ساخته شود آسيب ميبيند. اگر با پنج ميليارد ساخته شود آسيب بيشتري خواهد ديد. ما خيلي ساده از كم شدن نيم ساعت از فيلم سخن ميگوييم ولي اين حرف ساده آدرسي به بحران است. كم و زياد شدن نيم ساعت و بيست دقيقه از نسخه نهايي فيلم يعني فقدان حساسيت نسبت به فيلمنامه. اين كرختي از عوارض پول زياد است. فيلمسازي در دل محدوديت معنا مييابد. اينكه تا اواسط توليد يك فيلم هنوز تعداد جلسات دقيق فيلمبردارياش مشخص نيست، اينكه وسط تدوين تصميم گرفته ميشود كه بروند و سكانسهايي را دوباره بگيرند، يعني فاجعه.
چهارم) نسل جديدي با توقع بالا به سينما آمده است. نسلي كه چون براي فيلمساز شدن سختي كشيده، دوران پس از فيلمسازي را زمان برهكشان ميبيند. از عالم و آدم طلبكار است. زماني حتي يك سيمرغ بلورين مدالي بود آويخته بر گردن فيلمي كه به ديده شدن و درخشش آن كمك ميكرد.
ولي پس از سيمرغ باران ابد و يك روز انگار همه در پي چنان موفقيتي هستند و كمتر از آن را مهم نميدانند. حرجي بر جوانان نيست وقتي فيلمساز كهنهكاري مثل ابراهيم حاتميكيا با وجود اهداي چند سيمرغ به بخشهاي فني و تكنيكي فيلمش گله كرد كه: «داوران فقط پيچ و مهرههاي فيلم را ديدند.» يعني فيلم قلب و مغزي دارد كه نويسنده و كارگردان است. يعني به من جايزه بدهيد. به خودم. اين انگاره مايه شرم است. تكنيك ذات سينماست. سينما بدون فيلسوف و دغدغه ميماند. بدون تكنيك نه. پنجم) بحران بازيگري در سينماي ايران جدياست. كار رسيده به دعوت از همكاران براي ايفاي نقشهاي اصلي و فرعي. فيلمها پر شدهاند از دستياران كارگرداني كه جلوي دوربين ميآيند و فيلمسازاني كه بازيگر ميشوند. جسارت متعلق به نسل جوان است. درميشيان، نويد محمدزاده را به سينما ميآورد و بقيه ميكوشند از محمدزاده پول دربياورند. تعداد توليدات سينماي ايران با تعداد بازيگرانش تناسبي ندارد. به همين دليل روز به روز دستمزد آنها بالا ميرود. چون بازيگر به جاي انتخاب شونده در جايگاه انتخابكننده قرار گرفته است. اين سيكل معيوب فقط با جسارت حل ميشود. عنصري مفقود.
ششم) جشنواره فيلم فجر قديميترين رويداد فرهنگي ماست و قدمتي دارد كه احترام برميانگيزد. كاش مديران و متوليان سينما سختگيريهايشان را به جاي شوراهاي پروانه ساخت و نمايش در فجر نشان دهند. پاي اعتبارش بايستند و نگذارند به مضحكه بدل شود.