• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4330 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۳ اسفند

روايتي با محوريت كتاب «خاطرات پس از مرگ براس كوباس»

من مُرده‌ام

سعيد حسين‌ نشتارودي

 

 

«من نويسنده‌اي فقيد هستم، اما نه به معناي آدمي كه چيزي نوشته و حالا مرده، بلكه به معناي آدمي كه مرده و حالا داره مي‌نويسه.»

چشم‌هاش چند سانتي‌متر از حدقه بيرون اومد.

«مي‌دوني؟ اين ابتداي يه سلاخي بي‌رحمانه‌اس، قراره پوستت رو جا‌به‌جا ور بياره، همين طوري كه جلوي آينه نشستي و منتظري صورتت اصلاح بشه، يكهو پوست از كف كله‌ات كنده بشه؛ بله، ماشادو دِ آسيس با پيش بند سفيد سرشار از لكه‌هاي خون پشت سرت ايستاده و هر پيرايشي بخواي مي‌پذيره، اون بلده با دست‌هاي خالي تو رو حيرت زده كنه».

از جنس صداش مي‌تونستم بفهمم كه دهنش خشك شده و هرچقدر تلاش مي‌كنه كه گلوش رو تازه كنه موفق نمي‌شه؛ با صدايي كه از ته چاه بالا ميومد گفت: «من اين كتاب رو مي‌خوام، امروز بايد همين كتاب رو بخونم. » گفتم: «كمي صبر كن، همه ‌چيزهايي كه بايد بدوني اين نيست...» من در ساعت دو بعدازظهر جمعه‌اي از ماه آگوست سال 1869، در خانه ييلاقي زيباي خودم واقع در كاتومبي، جان به جان آفرين تسليم كردم. مردي بودم 64 ساله، تنومند، مرفه، مجرد، به ارزش 300 كونتو و 11 دوست تا گورستان مشايعتم كردند. فقط 11 نفر؟ درست است. نه دعوتي در كار بود و نه اعلاني در روزنامه‌ها، علاوه بر اين‌بارانكي هم نم نم مي‌باريد... . حالا به اين فكر كن چقدر ا‌ون كسي كه هستي با اون كسي كه ديگران مي‌شناسن فرق داره، يعني تويي كه خودت مي‌شناسي با تويي كه ديگران به خاطر دارن. مي‌دونستي شكل مردن آدم‌ها رابطه مستقيمي داره با تعريف بقيه از شخصيتشون؟ يعني اگر همين امشب خودكشي كني، مردم يك طور ديگه زندگيت رو روايت مي‌كنن تا اينكه توي خواب بي‌هيچ دليل بميري. «براس كوباس» هيچ تعريفي از زندگيش رو نمي‌خواست، براي همين بعد از مرگش، خودش، خودش رو براي همه تعريف كرد. اينكه كي بود و چطور زندگي كرد. اولين دكمه پيراهنش رو باز كرد كه راحت‌تر نفس بكشه، گفت: مي‌شه اين كتاب رو بهم بدين؟! من همين مشكل رو دارم، اينكه ديگران من رو به خودشون يا آدم‌هاي ديگه كسي معرفي مي‌كنن كه كمترين ربط رو به من داره، يا حتي گاهي برعكس منه. من يك آدم مقرراتي و منظم هستم، اما اونا من رو بداخلاق مي‌شناسن، من به هر كسي كه برسم كمك مي‌كنم، اونا بهم مي‌گن ساده لوح. اسمش چي بود؟ آها، «براس كوباس» اين قهرمان منه.»

گفتم: «در اصل اسم كتاب «خاطرات پس از مرگ براس كوباس» گذاشته شده، يك ‌جايي از گفت‌وگوها «ماشادو دِ آسيس» نوشته بود اين كتاب رو بر اساس «تريسترام شندي» نوشته. اصلا هر چي رو گفتم بذار يك طرف، اين كتاب از اصالت بشر شروع مي‌كنه، يعني جايي كه «سارتر» داشته ستون‌هاي انسانيت به شكل غربي رو شكل مي‌داده و در نهايت كنار «نيچه» قرار مي‌گيره تا انسان رو به فراتر از خودش يعني ابر انسان برسونه.»

تا اومد حرفي بزنه، ادامه دادم: « كتاب « خاطرات پس از مرگ براس كوباس» جزو صد رمان بزرگ جهانه. مي‌خوام بهت اينطور بگم، يكي از بزرگ‌ترين نظريه پردازان ادبيات انتقادي و تحليلي خانوم « سوزان سانتاگ» توي كتاب «عليه تفسير» لقب بزرگ‌ترين نويسنده دو قرن اخير رو به «ماسادو دِ آسيس» اختصاص مي‌ده.»

حرفم كه تموم شد كتاب رو از توي قفسه برداشتم و مستقيم تقديمش كردم. همين طور كه او كتاب رو مي‌‌كشيد و من رها نمي‌كردم، گفتم: «دفعه بعد كي مي‌بينمت؟»

كتاب رو محكم توي بغلش جا زد و گفت: «به زودي، خيلي زود. فقط اين تنها كتاب ماشادو دِ آسيسه؟»

گفتم: « نه، اما اولين بخش از يك سه‌گانه تكرار ناپذير ادبيات دنياست.» وقتي داشتم باهاش دست مي‌دادم، نگران بودم و طاقت نياوردم. گفتم: «مراقب باش، بايد سالم برسي و اين كتاب رو تموم كني، روح «براس كوباس» همين اطراف داره پرسه مي‌زنه تا ببينه اين آدمي كه مي‌خواد خاطراتش رو بخونه كيه.» با خنده اطراف رو نگاه كرد، از در رفت بيرون و باز توي چارچوب در ظاهر شد، بلند بلند خنديد و گفت: «بدون اينكه حساب كنم داشتم فلنگ رو مي‌بستم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون